پدر خوانده پارت ۱۰
ویو ات: این صدای یونا نیست؟ چرا خودشه واو پرام انقدر زود کارام اثر کرد آروم شروع کردم به خندیدن رفتم پشت در اتاقشون و از توی جای کلید توی اتاق رو یه آنالیز کوچیک کردم یس نقشم گرفت خوشحال رفتم توی اتاق خودم ولی صدای ناله هاشون خیلی بلنده نمیتونم بخوابم هووووف حالا نمیشه وقتی من نیستم این کارو میکردید دیدم لوکا پیام داده نوشته بود خوابی؟
ات:گفتم سر و صدای همسایه ها نمیزاره بخوابم *خنده*
لوکا: ما هم همینطور صدای ناله داره گوشامو پاره میکنه*خنده*
ات: واو چه جالب درد مون مشترکه*خنده*
لوکا: دیگه چه میشه کرد باید طی کنیم راستی قضیه کتک خوردن رو به بابات گفتی؟
ات:نه هنوز میترسم بیخیال فعلا که نفهمیده نمیگم
لوکا:ببین هر چی نگی برای خودت بد میشه ها
ات:خوابم میاد اصلا حوصله فکر کردن ندارممم
لوکا: سرتو بکن لای پشتی سعی کن بخوابی این صدا تا صبح هست*خنده* شب بخیر
ات:فعلا
ویو ات: نزدیک ساعت پنچ بود در از توی جا کلیدی توی اتاق رو دیدم خوابیده بودن ابرو برداشتم و رفتم بخوام....
×پرش زمانی(صبح ساعت ۸)
ویو ات: از خواب بیدار شدم خواستم برم که یه چیزی نداشت چشمامو زورکی باز کردم دیدم بابا بغلم کرده این اینجا چیکار میکنه 😐 الان احیانا نباید پیش یونا باشه؟ دستشو آروم کنار زدم و روشو کشیدم و صبحونه رو آماده کردم و پریدم روی بابا
ات:بابایی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم
کوک:.....*لالا*
ات:باباییی پاشووووووووو
ات:بابا؟:/
ات:اکه بیدار نشی شیرموزاتو میخورممممم
کوک:به چه حقییییی
ات:بیدار شددددد*خنده*
کوک:گرفتمت
ویو کوک: صبح بیدار شدم دیدم یونا کنارم خوابیده وایسا ببینم چرا لخته؟ چرا لختم؟:/// وای کوک گند زدی اهه کاشکی دیشب مست نکرده بودم بلند شدم باکسرم رد پوشیدم و رفتم توی اتاق ات مثل همیشه آروم خوابیده بود روی دستم خوابیدم و به صورتش نگاه کردم چقدر نازههه:) رفتم جلو و بوسیدمش کشیدمش توی بغلم که سرشو چسبوند به سینم از وقتی اومده بود پیشم این عادتش بود:) منم آروم کنارش خوابیدم...چند ساعت بعد دیدم پرید روم و اهنگ میخوند چقدر این شیطونه🤣 ولی دقیقا بد جایی نشسته بود(میدونید که کجا رو میگم) خواستم یکم سر به سرش بزارم الحق دختر خودمه با شیر موز تهدید میکنه بلند شدم به دوش گرفتم و با حوله رفتم کمر ات و گرفتم و گردنشو بو کشیدم
ات:بابا نکن خودت میدونی که قلقلکم میشه*خنده*
گایز اسلاید بعد رو برای همه فیکا در نظر بگیرید که کوک با چی میخواابه اره:/
تا اطلاع ثانوی اینو در نظر بگیرید بای بای🤣
ات:گفتم سر و صدای همسایه ها نمیزاره بخوابم *خنده*
لوکا: ما هم همینطور صدای ناله داره گوشامو پاره میکنه*خنده*
ات: واو چه جالب درد مون مشترکه*خنده*
لوکا: دیگه چه میشه کرد باید طی کنیم راستی قضیه کتک خوردن رو به بابات گفتی؟
ات:نه هنوز میترسم بیخیال فعلا که نفهمیده نمیگم
لوکا:ببین هر چی نگی برای خودت بد میشه ها
ات:خوابم میاد اصلا حوصله فکر کردن ندارممم
لوکا: سرتو بکن لای پشتی سعی کن بخوابی این صدا تا صبح هست*خنده* شب بخیر
ات:فعلا
ویو ات: نزدیک ساعت پنچ بود در از توی جا کلیدی توی اتاق رو دیدم خوابیده بودن ابرو برداشتم و رفتم بخوام....
×پرش زمانی(صبح ساعت ۸)
ویو ات: از خواب بیدار شدم خواستم برم که یه چیزی نداشت چشمامو زورکی باز کردم دیدم بابا بغلم کرده این اینجا چیکار میکنه 😐 الان احیانا نباید پیش یونا باشه؟ دستشو آروم کنار زدم و روشو کشیدم و صبحونه رو آماده کردم و پریدم روی بابا
ات:بابایی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم
کوک:.....*لالا*
ات:باباییی پاشووووووووو
ات:بابا؟:/
ات:اکه بیدار نشی شیرموزاتو میخورممممم
کوک:به چه حقییییی
ات:بیدار شددددد*خنده*
کوک:گرفتمت
ویو کوک: صبح بیدار شدم دیدم یونا کنارم خوابیده وایسا ببینم چرا لخته؟ چرا لختم؟:/// وای کوک گند زدی اهه کاشکی دیشب مست نکرده بودم بلند شدم باکسرم رد پوشیدم و رفتم توی اتاق ات مثل همیشه آروم خوابیده بود روی دستم خوابیدم و به صورتش نگاه کردم چقدر نازههه:) رفتم جلو و بوسیدمش کشیدمش توی بغلم که سرشو چسبوند به سینم از وقتی اومده بود پیشم این عادتش بود:) منم آروم کنارش خوابیدم...چند ساعت بعد دیدم پرید روم و اهنگ میخوند چقدر این شیطونه🤣 ولی دقیقا بد جایی نشسته بود(میدونید که کجا رو میگم) خواستم یکم سر به سرش بزارم الحق دختر خودمه با شیر موز تهدید میکنه بلند شدم به دوش گرفتم و با حوله رفتم کمر ات و گرفتم و گردنشو بو کشیدم
ات:بابا نکن خودت میدونی که قلقلکم میشه*خنده*
گایز اسلاید بعد رو برای همه فیکا در نظر بگیرید که کوک با چی میخواابه اره:/
تا اطلاع ثانوی اینو در نظر بگیرید بای بای🤣
۶۰.۲k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.