راکون کچولو مو صورتی p30
من:نمیدونم
دامیان: مطمئنی خوبی؟
من:نمیدونم
دامیان:یعنی چی که نمیدونم؟
من:ولش کن مهم نیست فقط مانگام رو بده
دامیان:پفف باشه بگیرش
مانگام رو گرفتم و همراه بکی رفتیم تا بیان دنبالمون
بکی:آنیا خوبی
من:دلم درد میکنه
بکی:بگو چرا اینقدر بد خلقی میکردی
من:باید سریع تر برم خونه
بکی:بله بله صد درصد
ولی احتمالا الان دامیان داره فکر میکنه چه غلطی کرده که دیگه تا این حد بدخلق بودی
من:هم نمیدونم ولی شاید
بکی:همپفف
چند دقیقه بعد اومدن دنبالمون
بعد از اینکه رسیدم خونه سریع رفتم
تو دستشویی و بله درست حدس زده بودم پفف
خب دیگه چه میشه کرد
کارای لازم رو انجام دادم و رفتم تا غذا بخورم
مامانی:امروز من غذا درست کردم آنیا
من:ها؟
مامانی:من غذا درست کردم
من:چی؟
مامانی:وای آنیا فکر کنم لازم باشه بریم دکتر سریع لباساتو بپوش بریم
من:نه نه شنیدم چی گفتی ولی من امروز به شکل شگفت آوری سیرم واسه همین شوکه شدم که نمیتونم از غذات بخورم همین
مامانی:حیف شد
پس بیا این بادوم زمینی هارو بخور
من:مرسی
بادوم زمینی هارو گرفتمو رفتم تو اتاقم و شروع به خوردن کردم
همف.. .
راستی قرار نبود دامیان هم واسم بادوم زمینی بگیره وایسا الان زنگ میزنم همین الان بیارشون بعدش یه جشن بادوم زمینی میگیرم و انیمه میبینم این آرامش بخش ترین چیز ممکنه
پس سریع گوشیمو برداشتم
هم خبب
من شمارشو ندارم !
تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم
گوشی رو گذاشتم کنار که همون موقع زنگ خورد شماره ناشناس بود
برداشتم
دامیان:الو آنیا بیا پایین بادوم زمینی رو یادت رفت
من:ع تویی چقدر حلال زاده ای همین الان میخواستم بهت زنگ بزنم ولی شماره تو نداشتم
دامیان:هم حالا بیا پایین
من:اومدم اومدم
سریع از اتاق اومد بیرون تا برم بادم زمینی هارو بگیرم رفتم دم در
بابایی:کجا میری
من:دارم میرم بادوم زمینی هارو بگیرم
بابایی:از کی؟
من:ام خب قرار شده بود اگه من بچه خوبی باشم و پریمو بخونم دامیان واسم بادوم زمینی بگیره
بابایی:خب
من:الانم گرفته دیگه
بابایی:باشه برو بادوم زمینی ها رو بگیر دعوتش هم کن که بیاد تو
من:هم باشه
بدو بدون کفشامو پوشیدم و رفتم تا بادوم زمینی هارو بگیرم
درو باز کردم و پریدم پایین
من:سلااام بادوم زمینی های من کجام
دامیان:مثل اینکه حالت بهتر شده فهمیدی چطورت بود؟
من:آره آره فقط یکم مودی شده بودم همین
دامیان:هم باشه بیا اینم بادوم زمینی
من: عررررررر مرسی
و یورش بردم سمت بادوم زمینی ها
دامیان:آروم بابا
من:هم
دامیان:فقط میگم با لباس خونه اومدی بیرون سرما نمیخوری
من:ام اینقدر واسه ..... بادوم زمینی خوشحال شدم یادم رفت لباسمو عوض کنم خب بیا تو
دامیان:نه دیگه ممنون
تازه من بیام اونجا چکار کنم
ویسگون نزاشت
دامیان: مطمئنی خوبی؟
من:نمیدونم
دامیان:یعنی چی که نمیدونم؟
من:ولش کن مهم نیست فقط مانگام رو بده
دامیان:پفف باشه بگیرش
مانگام رو گرفتم و همراه بکی رفتیم تا بیان دنبالمون
بکی:آنیا خوبی
من:دلم درد میکنه
بکی:بگو چرا اینقدر بد خلقی میکردی
من:باید سریع تر برم خونه
بکی:بله بله صد درصد
ولی احتمالا الان دامیان داره فکر میکنه چه غلطی کرده که دیگه تا این حد بدخلق بودی
من:هم نمیدونم ولی شاید
بکی:همپفف
چند دقیقه بعد اومدن دنبالمون
بعد از اینکه رسیدم خونه سریع رفتم
تو دستشویی و بله درست حدس زده بودم پفف
خب دیگه چه میشه کرد
کارای لازم رو انجام دادم و رفتم تا غذا بخورم
مامانی:امروز من غذا درست کردم آنیا
من:ها؟
مامانی:من غذا درست کردم
من:چی؟
مامانی:وای آنیا فکر کنم لازم باشه بریم دکتر سریع لباساتو بپوش بریم
من:نه نه شنیدم چی گفتی ولی من امروز به شکل شگفت آوری سیرم واسه همین شوکه شدم که نمیتونم از غذات بخورم همین
مامانی:حیف شد
پس بیا این بادوم زمینی هارو بخور
من:مرسی
بادوم زمینی هارو گرفتمو رفتم تو اتاقم و شروع به خوردن کردم
همف.. .
راستی قرار نبود دامیان هم واسم بادوم زمینی بگیره وایسا الان زنگ میزنم همین الان بیارشون بعدش یه جشن بادوم زمینی میگیرم و انیمه میبینم این آرامش بخش ترین چیز ممکنه
پس سریع گوشیمو برداشتم
هم خبب
من شمارشو ندارم !
تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم
گوشی رو گذاشتم کنار که همون موقع زنگ خورد شماره ناشناس بود
برداشتم
دامیان:الو آنیا بیا پایین بادوم زمینی رو یادت رفت
من:ع تویی چقدر حلال زاده ای همین الان میخواستم بهت زنگ بزنم ولی شماره تو نداشتم
دامیان:هم حالا بیا پایین
من:اومدم اومدم
سریع از اتاق اومد بیرون تا برم بادم زمینی هارو بگیرم رفتم دم در
بابایی:کجا میری
من:دارم میرم بادوم زمینی هارو بگیرم
بابایی:از کی؟
من:ام خب قرار شده بود اگه من بچه خوبی باشم و پریمو بخونم دامیان واسم بادوم زمینی بگیره
بابایی:خب
من:الانم گرفته دیگه
بابایی:باشه برو بادوم زمینی ها رو بگیر دعوتش هم کن که بیاد تو
من:هم باشه
بدو بدون کفشامو پوشیدم و رفتم تا بادوم زمینی هارو بگیرم
درو باز کردم و پریدم پایین
من:سلااام بادوم زمینی های من کجام
دامیان:مثل اینکه حالت بهتر شده فهمیدی چطورت بود؟
من:آره آره فقط یکم مودی شده بودم همین
دامیان:هم باشه بیا اینم بادوم زمینی
من: عررررررر مرسی
و یورش بردم سمت بادوم زمینی ها
دامیان:آروم بابا
من:هم
دامیان:فقط میگم با لباس خونه اومدی بیرون سرما نمیخوری
من:ام اینقدر واسه ..... بادوم زمینی خوشحال شدم یادم رفت لباسمو عوض کنم خب بیا تو
دامیان:نه دیگه ممنون
تازه من بیام اونجا چکار کنم
ویسگون نزاشت
۳.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.