من دوستت دارم دیونه پارت۱21 -من بیشتر.
من دوستت دارم دیونه #پارت۱21 #-من بیشتر.
عرفانوتکون دادم.
به زورازجاش بلند شد..باصدای بی حالی گفت:
-سینا..م....من ..ت...سرفه کرد..من تورو .. بازم سرفه.کرد. میکشم.،
سیناخندیدوگفت:
-اگه زنده موندی منتظرت میمونم، بعدش جدی شدوادامه داد،داشتم منصرف میشدم که به امیر اون چیزارونشون ندم وچیزی ازعاشقانهاتون ندونه ولی.توخودت خواستی..اگه اونطوری رفتارنمیکردی منم شاید یه فرصت دیگه به توواین دختره میدادم.توخرابش کرد.اینوگفتوداخل اتاق شدودروبست،
امبولانسم رسید ..عرفانو روبرانکارد گذاشتنو بردنش.منم باماشینم پشت سرشون رفتم،
خداروشکرآسیب جدیی ندیده بودوفقط دندهاش ضربه دیده بود که دکترش گفت بامرورزمان خوب میشه.
مامان بزرگ عرفان نگاهی به من انداخت،
-پس بالاخره امیرفهمید،
سرموتکون دادم.
.صباروازدور دیدم که داشت میومد،باهاش قهربودم،..پشت بهش کردمو بافاصله ازمامان بزرگ وایستادم.گوشیمو بیرون آوردمو به امیر زنگ زدم .چندتا بوق خورد .ردتماس زد..دوباره زنگ زدم..خاموش بود..
باحرص گوشی رو توجیبم گذاشتم..
-سلام..
چیزی نگفتم..
-جواب سلام واجبه..
-علیک.
ازپشت بغلم کرد..خواهری چراقهری؟
-چرابهم نگفتی که من تودیونه خونه بستری بودم.واسه چی نگفتی این عرفانی که تواتاقه .همون عرفانه که توتیمارستان ازم مراقبت میکرد .چرابهم نگفتی که عرفان منو دوست داره،
-آروم باش عزیزم ..باورکن عرفان بهم گفت که چیزی نگم اون میخواست خودش بهت بگه که دوستت داره ولی وقتی فهمید پای امیر درمیونه دوست داشنشو مخفی کرد..تیمارستان بستری بودنتم .خانم رضایی اجازه ندادکه بهت بگیم .نمیخواست روت اثر منفی بزاره..منم الان میرم به اون امیر میگم که عرفان بهترین دوستیه که داره .بهش میگم که بخاطر اون ازعشقش فاصله گرفت بهش میگم که عرفان چقدر مرده که بخاطررفیقش .ازکسی که وقتی به هوش امد اولین نفراسمشو گفت گذشت تا داداش امیرش به رویاش برسه...پسره پیچاره داشت زجرمیکشید درحالیکه امیر بایادوعشق تو شباراحت میخوابید.عرفانی که سیگارنمیکشید..یه مدت بودکه شروع کرده بودبه سیگارکشیدن .بعضی وقتاهم خودشونفرین میکرد که تورودوست داره .که داره به داداش امیرش خیانت میکنه.رویاعرفان داغون شده بود ،،برای اینکه تورو فراموش کنه کلی داشت عذاب میکشید،،،کلی باخودش کلنجارمیرفت که شبانیادتوروببینه ،،صبحش که میومد سرکاربهم میگفت بازرفتم رویارو ببینم..
نویسنده؛S.ma.Eh
عرفانوتکون دادم.
به زورازجاش بلند شد..باصدای بی حالی گفت:
-سینا..م....من ..ت...سرفه کرد..من تورو .. بازم سرفه.کرد. میکشم.،
سیناخندیدوگفت:
-اگه زنده موندی منتظرت میمونم، بعدش جدی شدوادامه داد،داشتم منصرف میشدم که به امیر اون چیزارونشون ندم وچیزی ازعاشقانهاتون ندونه ولی.توخودت خواستی..اگه اونطوری رفتارنمیکردی منم شاید یه فرصت دیگه به توواین دختره میدادم.توخرابش کرد.اینوگفتوداخل اتاق شدودروبست،
امبولانسم رسید ..عرفانو روبرانکارد گذاشتنو بردنش.منم باماشینم پشت سرشون رفتم،
خداروشکرآسیب جدیی ندیده بودوفقط دندهاش ضربه دیده بود که دکترش گفت بامرورزمان خوب میشه.
مامان بزرگ عرفان نگاهی به من انداخت،
-پس بالاخره امیرفهمید،
سرموتکون دادم.
.صباروازدور دیدم که داشت میومد،باهاش قهربودم،..پشت بهش کردمو بافاصله ازمامان بزرگ وایستادم.گوشیمو بیرون آوردمو به امیر زنگ زدم .چندتا بوق خورد .ردتماس زد..دوباره زنگ زدم..خاموش بود..
باحرص گوشی رو توجیبم گذاشتم..
-سلام..
چیزی نگفتم..
-جواب سلام واجبه..
-علیک.
ازپشت بغلم کرد..خواهری چراقهری؟
-چرابهم نگفتی که من تودیونه خونه بستری بودم.واسه چی نگفتی این عرفانی که تواتاقه .همون عرفانه که توتیمارستان ازم مراقبت میکرد .چرابهم نگفتی که عرفان منو دوست داره،
-آروم باش عزیزم ..باورکن عرفان بهم گفت که چیزی نگم اون میخواست خودش بهت بگه که دوستت داره ولی وقتی فهمید پای امیر درمیونه دوست داشنشو مخفی کرد..تیمارستان بستری بودنتم .خانم رضایی اجازه ندادکه بهت بگیم .نمیخواست روت اثر منفی بزاره..منم الان میرم به اون امیر میگم که عرفان بهترین دوستیه که داره .بهش میگم که بخاطر اون ازعشقش فاصله گرفت بهش میگم که عرفان چقدر مرده که بخاطررفیقش .ازکسی که وقتی به هوش امد اولین نفراسمشو گفت گذشت تا داداش امیرش به رویاش برسه...پسره پیچاره داشت زجرمیکشید درحالیکه امیر بایادوعشق تو شباراحت میخوابید.عرفانی که سیگارنمیکشید..یه مدت بودکه شروع کرده بودبه سیگارکشیدن .بعضی وقتاهم خودشونفرین میکرد که تورودوست داره .که داره به داداش امیرش خیانت میکنه.رویاعرفان داغون شده بود ،،برای اینکه تورو فراموش کنه کلی داشت عذاب میکشید،،،کلی باخودش کلنجارمیرفت که شبانیادتوروببینه ،،صبحش که میومد سرکاربهم میگفت بازرفتم رویارو ببینم..
نویسنده؛S.ma.Eh
۳۴.۶k
۱۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.