حواسش بود...
همیشه میدونست علت روی برگردوندنم ازش چیه
عصبی که بودم خودش رو به هر دری میزد تا ارومم کنه در اخر زمزمه میکرد بیا بغلم خانومم
اروم بود حتی با تموم تنش های درونی که روحش رو زخمی کرده بودند ولی در برابر من ساکت میشد و با لبخندای غمگینش من رو به زندگی بر می گردوند.
دلم قرص بود به بودنش و اون حجم بزرگی که درون قلبم جا گرفته بود .یادشه که نبودنش بهمم میریخت و حساسیتم عصبیم میکرد بخاطر همین نمیذاشت تنها بمونم.
باافکارم جنگ داشتم و خودم بدتر ولی جوری با مهارت ازم حرف میکشید که تموم حال بدیم هم بکشه بیرون.ادم شادی نبود ولی برای شادی من و همه خیلی تلاش میکرد دلم میخواست شبیهش باشم دلم میخواست عین خودش ی قلبت بزرگ داشته باشم که همه چیو توش جا بدم و برای خوب کردن بقیه دست به کار شم بدون اذیت کردنشون.
ادم حساسی بود ی سره بابت ی کوچولو بی توجهی قهر میکرد گاهی میرفت تو فکر ولی باز معذرت میخواست و زود جو رو عوض میکرد.
سنی نداشت و همین ازش ی مرد ساخته بود .اون رو کرده بودم بت قلبم که هروقت ببینمش بپرستمش...
اون برای خودم بود برای منه من
برای منیtaha
عصبی که بودم خودش رو به هر دری میزد تا ارومم کنه در اخر زمزمه میکرد بیا بغلم خانومم
اروم بود حتی با تموم تنش های درونی که روحش رو زخمی کرده بودند ولی در برابر من ساکت میشد و با لبخندای غمگینش من رو به زندگی بر می گردوند.
دلم قرص بود به بودنش و اون حجم بزرگی که درون قلبم جا گرفته بود .یادشه که نبودنش بهمم میریخت و حساسیتم عصبیم میکرد بخاطر همین نمیذاشت تنها بمونم.
باافکارم جنگ داشتم و خودم بدتر ولی جوری با مهارت ازم حرف میکشید که تموم حال بدیم هم بکشه بیرون.ادم شادی نبود ولی برای شادی من و همه خیلی تلاش میکرد دلم میخواست شبیهش باشم دلم میخواست عین خودش ی قلبت بزرگ داشته باشم که همه چیو توش جا بدم و برای خوب کردن بقیه دست به کار شم بدون اذیت کردنشون.
ادم حساسی بود ی سره بابت ی کوچولو بی توجهی قهر میکرد گاهی میرفت تو فکر ولی باز معذرت میخواست و زود جو رو عوض میکرد.
سنی نداشت و همین ازش ی مرد ساخته بود .اون رو کرده بودم بت قلبم که هروقت ببینمش بپرستمش...
اون برای خودم بود برای منه من
برای منیtaha
۶.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.