اکنون عشق حقیقی پارت ۱۲
از زبان شینوبو:
تا اینکه دکمه قرمز رو فشار دادم و برق برگشت
یکی از بچه های آپارتمان از روی کرم ریزی خاموشش کرده بود
و به نظرم ی نفر میتونه باشه که اون هم میتونه آه بازم هیناتا بوده
رفتم پیش هیناتا تا پدرشو در بیارم معمولا این ساعت کسی پیشش نیست
رفتم طبقه آخر ببینم چرا همش کرم میریزه
رفتم پیشش خوابیده بود و الان بیدار شده بود
ادا در نمیورد واقعا خسته بود
یه انتخاب دیگه داشتم که حتما آکیمیتسو بوده
دقیقا اون بوده
دلیل خاصی هم نداشت
داشتم برمیگشتم به گیو خوردم و افتادیم زمین دوباره سرخ شدم و بدو بدو خودمو جمع کردم و رفتم خونه
تروکو زنگ زد گفت:اگه الان نیای کافه خودمو خفه میکنم
آماده شدم و رفتم ا تروکو استرس داشت و ساکورا هم پیشش بود
یه چیزی دستش بود
مثل اینکه ساکورا هم خبر دار شده از همون ساکورا هم میخواست کمک کنه(مثل همیشه ولی عجیب بود)
گفتم:ساکورا تو معمولا ایطوری نمیکنی!
جواب داد:خب خسته شدم گفتم یه کاری کنم.
باهم نقشه کشیدیم من با گیو برم سر قرار😐
آخه چرا من اون روز به زور خودمو نگه داشتم تا جیغ نزنم.
دوتاشون گفتن:تا نری سر قرار ول نمیکنیم.
||آخه چرااا||
حالا چه گیری دادن هالووین بریم
حدود ۱هفته دیگه هالووین میشه و ما لباس نداریم
(یک روز قبل از هالووین)
رفتیم لباس بخریم
من نمیدونم چرا ولی شوالیه رو انتخاب کردم
تروکو یه چیزی شبیه کدو تنبل انتخاب کرد
ساکورا هم یه جادوگر شد
خیلی خندیدیم و دل درد گرفتیم
(روز هالووین)
رفتیم بیرون و دیدم که گیو هم...
ادامه دارد...
تا اینکه دکمه قرمز رو فشار دادم و برق برگشت
یکی از بچه های آپارتمان از روی کرم ریزی خاموشش کرده بود
و به نظرم ی نفر میتونه باشه که اون هم میتونه آه بازم هیناتا بوده
رفتم پیش هیناتا تا پدرشو در بیارم معمولا این ساعت کسی پیشش نیست
رفتم طبقه آخر ببینم چرا همش کرم میریزه
رفتم پیشش خوابیده بود و الان بیدار شده بود
ادا در نمیورد واقعا خسته بود
یه انتخاب دیگه داشتم که حتما آکیمیتسو بوده
دقیقا اون بوده
دلیل خاصی هم نداشت
داشتم برمیگشتم به گیو خوردم و افتادیم زمین دوباره سرخ شدم و بدو بدو خودمو جمع کردم و رفتم خونه
تروکو زنگ زد گفت:اگه الان نیای کافه خودمو خفه میکنم
آماده شدم و رفتم ا تروکو استرس داشت و ساکورا هم پیشش بود
یه چیزی دستش بود
مثل اینکه ساکورا هم خبر دار شده از همون ساکورا هم میخواست کمک کنه(مثل همیشه ولی عجیب بود)
گفتم:ساکورا تو معمولا ایطوری نمیکنی!
جواب داد:خب خسته شدم گفتم یه کاری کنم.
باهم نقشه کشیدیم من با گیو برم سر قرار😐
آخه چرا من اون روز به زور خودمو نگه داشتم تا جیغ نزنم.
دوتاشون گفتن:تا نری سر قرار ول نمیکنیم.
||آخه چرااا||
حالا چه گیری دادن هالووین بریم
حدود ۱هفته دیگه هالووین میشه و ما لباس نداریم
(یک روز قبل از هالووین)
رفتیم لباس بخریم
من نمیدونم چرا ولی شوالیه رو انتخاب کردم
تروکو یه چیزی شبیه کدو تنبل انتخاب کرد
ساکورا هم یه جادوگر شد
خیلی خندیدیم و دل درد گرفتیم
(روز هالووین)
رفتیم بیرون و دیدم که گیو هم...
ادامه دارد...
۲.۱k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.