فیک جیمین*part ²⁸*
★پایان فلش بک★
با چیزی که دید...تموم دنیا روی سرش خراب شد...شاید حتی قلبش تپیدن رو از یاد برد...مگه الکیه؟...دلیل زندگیت...کسی که قلبت برای اون میتپه...اینطوری...غرق در خون...بیهوش روی زمین:)...چند ثانیه ای طول کشید تا مغزش پردازش کنه چه اتفاقی داره میوفته...و در آخر با تنه ای که هه جی با دستای خونی بهش زد، به خودش اومد...پاکت رنگی و کوچیک موچی از دستش افتاد و دوید..به سمت بدن بیجون معشوقش دوید...بدن ظریفش رو در آغوش گرفت و تا میتونست توی بغلش فشردش...قطره های بزرگ اشک کل صورتشو خیس میکردن و بعد روی صورت بی نقصش سقوط میکردن...با صدای گریه ها و التماساش...مردم دور تا دورشون جمع شده بودن...مکنه هم که تازه داشت برای قدم زدن صبحگاهیش بیرون میرفت صدای هیونگشو شنید...به سمت در باز اتاق دوید و با دیدن صحنه روبروش خشکش زد...میخواست تکون بخوره و زنگ بزنه تا یکی کمکش کنه...اما...نمیتونست!...کم کم که صدای همهمه مردم دورشون بیشتر شد، نامجونی که اتاقش دقیقا همون کنار بود، سراسیمه از در به سمت صدا دوید و...اون هم خشکش زد...اما همه با صدای بلند اما لرزون جیمین به خودشون اومدن!
★جیمین:+/ات:-/نامجون:&/کوکی:×/هوپ:=/تاتا:÷/جین:∆/یونگی:~
+دارین چه غلطی میکنین! به اورژانس زنگ بزنین!
و بعد صداش بیشتر لرزید...
+خواهش میکنم!...
آر ام که هنوز نمیتونست باور کنه همچین اتفاقی برای دون سنگش افتاده، با گیجی و شوک شروع به تماس با 911 کرد...!
&بله...
...
&بله بله!
...
&نه هوشیاری نداره!
...
و بعد به سمت بدن بیجون در آغوش گرفته شده رفت و طبق دستور العمل های فرد پشت خط عمل کرد..
&ات! ات صدامو میشنوی؟ ات خواهش میکنم! ات!
+ا.تاااا....خواهش میکنم! توروخدا حتی یه تکون کوچیک
و بی هیچ جوابی..!
سعی کرد چند بار به آرومی ضربه ای به صورتش بزنه...هر ضربه نسبتا محکمی که به صورت اتش میخورد کل قلبشو مچاله میکرد اما کاری هم نمیتونست بکنه...
و به عنوان آخرین امید...شروع کرد به ماساژ ساق پاهاش، به همون شکلی که اوپراتور بهش گفته بود...دستای آر ام به خاطر شوک جونی نداشت...و کوکی تازه به خود اومده که متوجه این شد، به اون سمت دوید...بعد از چند دقیقه ای ماساژ...ات تکون خیلی کوچیکی خورد و چشماش در حد چند میلی متر باز شدن..همین یه موفقیت بزرگ بود! و در همون لحظه، نیرو های امداد و تعداد زیادی مدیک ریختند توی اتاق...اما وقتی مدیک ها رسیدن، متاسفانه...
★سخن نویسنده:من حرفی ندارم! قهرم با تک تکتون!شرایطی که انجام نمیدین رو هم ندارین!
#جیمین
#فیک #سناریو#بنگتن#بی_تی_اس
با چیزی که دید...تموم دنیا روی سرش خراب شد...شاید حتی قلبش تپیدن رو از یاد برد...مگه الکیه؟...دلیل زندگیت...کسی که قلبت برای اون میتپه...اینطوری...غرق در خون...بیهوش روی زمین:)...چند ثانیه ای طول کشید تا مغزش پردازش کنه چه اتفاقی داره میوفته...و در آخر با تنه ای که هه جی با دستای خونی بهش زد، به خودش اومد...پاکت رنگی و کوچیک موچی از دستش افتاد و دوید..به سمت بدن بیجون معشوقش دوید...بدن ظریفش رو در آغوش گرفت و تا میتونست توی بغلش فشردش...قطره های بزرگ اشک کل صورتشو خیس میکردن و بعد روی صورت بی نقصش سقوط میکردن...با صدای گریه ها و التماساش...مردم دور تا دورشون جمع شده بودن...مکنه هم که تازه داشت برای قدم زدن صبحگاهیش بیرون میرفت صدای هیونگشو شنید...به سمت در باز اتاق دوید و با دیدن صحنه روبروش خشکش زد...میخواست تکون بخوره و زنگ بزنه تا یکی کمکش کنه...اما...نمیتونست!...کم کم که صدای همهمه مردم دورشون بیشتر شد، نامجونی که اتاقش دقیقا همون کنار بود، سراسیمه از در به سمت صدا دوید و...اون هم خشکش زد...اما همه با صدای بلند اما لرزون جیمین به خودشون اومدن!
★جیمین:+/ات:-/نامجون:&/کوکی:×/هوپ:=/تاتا:÷/جین:∆/یونگی:~
+دارین چه غلطی میکنین! به اورژانس زنگ بزنین!
و بعد صداش بیشتر لرزید...
+خواهش میکنم!...
آر ام که هنوز نمیتونست باور کنه همچین اتفاقی برای دون سنگش افتاده، با گیجی و شوک شروع به تماس با 911 کرد...!
&بله...
...
&بله بله!
...
&نه هوشیاری نداره!
...
و بعد به سمت بدن بیجون در آغوش گرفته شده رفت و طبق دستور العمل های فرد پشت خط عمل کرد..
&ات! ات صدامو میشنوی؟ ات خواهش میکنم! ات!
+ا.تاااا....خواهش میکنم! توروخدا حتی یه تکون کوچیک
و بی هیچ جوابی..!
سعی کرد چند بار به آرومی ضربه ای به صورتش بزنه...هر ضربه نسبتا محکمی که به صورت اتش میخورد کل قلبشو مچاله میکرد اما کاری هم نمیتونست بکنه...
و به عنوان آخرین امید...شروع کرد به ماساژ ساق پاهاش، به همون شکلی که اوپراتور بهش گفته بود...دستای آر ام به خاطر شوک جونی نداشت...و کوکی تازه به خود اومده که متوجه این شد، به اون سمت دوید...بعد از چند دقیقه ای ماساژ...ات تکون خیلی کوچیکی خورد و چشماش در حد چند میلی متر باز شدن..همین یه موفقیت بزرگ بود! و در همون لحظه، نیرو های امداد و تعداد زیادی مدیک ریختند توی اتاق...اما وقتی مدیک ها رسیدن، متاسفانه...
★سخن نویسنده:من حرفی ندارم! قهرم با تک تکتون!شرایطی که انجام نمیدین رو هم ندارین!
#جیمین
#فیک #سناریو#بنگتن#بی_تی_اس
۶.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.