فقط یکبار دیگر p2
چمدونم رو گذاشتم تو اتاق یه لباس خونگی پوشیدم و مشغول شدم به جمع و جور کردن خونه
روی میز گرد و خاک بود و تو اتاقش هم بهم ریخته......اونقدر خسته بودم ک دیگه نمیتونستم گردگیری کنم پس فقط وسایل رو گذاشتم سر جاشون
کیونگ سان: کِنیاااا ..بیا شام
خمیازه ای کشیدم و از اتاق به سمت اشپزخونه رفتم
با دیدن غذا نیشم باز شد: خانه داری بلد نیستی ولی اشپز خوبی هستی
مشغول غذا خوردن شدیم برای یه پسر دستپختش خوب بود .....به اصرار خودش ظرفا رو شست چون میگفت من خسته ام
اومد کنارم رو مبل نشست :رو تخت میخوابی یا کاناپه
من: فرقی نداره ..تو برو رو تخت من رو کاناپه میخوابم
کیونگ سان: اذیت میشی ....بزار یه شب درمیون کنیم ،یه شب تو رو تخت بخواب یه شب هم من
من: باشه ..فقط بالشت و پتو بهم بده
از تو کمد دیواری بهم داد گوشیم رو حالت پرواز گذاشتم و پتو رو کشیدم رو خودم
پیشونیمو بوسید و اروم گفت: شبت بخی آبجی کوچولو
همونطور ک چشمام بسته بود گفتم: شب توعم بخیر
زود خوابم برد
با صدای تق و توقی بیدار شدم روی مبل نشستم و با خوابآلودگی به دور و برم نگاه میکردم
صدای کیونگ سان از تو آشپزخونه باعث شد بهش نگا کنم: سحرخیز شدی کنیا
پاشدم رفتم سمتش: سحرخیز نشدم با سر و صداهای تو بیدار شدم
کیونگ سان: ببخشيد داشتم صبحونه حاضر میکردم.....حالا هم برو دست و صورتتو بشور بیا سر میز
بعد از اینکه از دستشویی اومدم یه چایی برای خودم ریختم و کنارش نشستم : چرا اینقد زود بیدار شدی
کیونگ سان: باید برم سرکار دیگه یادت رفته
من: ن فقط فکر نمیکردم ساعت کاریت اینقدر زود باشه
لقمه ای دهنش گذاشت و گفت: یادمه بابا همیشه با کارم مشکل داشت هنوزم همینه؟
من: اره میگه بادیگارد بودن خطرناکه ..البته حقم داره ،هر پدری پسرش بادیگارد گروهی مثل بی تی اس باشه بایدم نگران باشه
کیونگ سان: ولی من این کارو دوس دارم ..محافظت کردن از چند تا هنرمند برام با ارزشه
من: هر طور خودت دوس داری ...راستی دیرت نشه
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت: نه هنوز دیر نیست
من: دلم میخواد یه روز بی تی اس رو از نزدیک ببینم ...تو بادیگارد کدوم یک از اعضایی؟
کیونگ سان: پارک جیمین
من: عاها
وقتی صبحونش رو خورد خدافظی کرد و رفت...وقتی منم خوردم میز رو جمع کردم و رفتن سراغ گردگیری خونه ...خیلی جاها گرد و خاک بود همشونو تمیز کردم یه ناهار اساسی هم پختم
ولی برای ناهار نیومد نمیخواستم بهش زنگ بزنم شاید مزاحم کارش میشدم
تا عصر خودمو با تلویزیون و گوشی سرگرم کردم ..تا اینکه ساعت ۷ و ده دقیقه صدای باز شدن در اومد
رفتم ب استقبالش: سلام خسته نباشی داداش
با خستگی ساک کوچیکی ک دستش بود رو انداخت رو مبل : سلام کنیا
روی میز گرد و خاک بود و تو اتاقش هم بهم ریخته......اونقدر خسته بودم ک دیگه نمیتونستم گردگیری کنم پس فقط وسایل رو گذاشتم سر جاشون
کیونگ سان: کِنیاااا ..بیا شام
خمیازه ای کشیدم و از اتاق به سمت اشپزخونه رفتم
با دیدن غذا نیشم باز شد: خانه داری بلد نیستی ولی اشپز خوبی هستی
مشغول غذا خوردن شدیم برای یه پسر دستپختش خوب بود .....به اصرار خودش ظرفا رو شست چون میگفت من خسته ام
اومد کنارم رو مبل نشست :رو تخت میخوابی یا کاناپه
من: فرقی نداره ..تو برو رو تخت من رو کاناپه میخوابم
کیونگ سان: اذیت میشی ....بزار یه شب درمیون کنیم ،یه شب تو رو تخت بخواب یه شب هم من
من: باشه ..فقط بالشت و پتو بهم بده
از تو کمد دیواری بهم داد گوشیم رو حالت پرواز گذاشتم و پتو رو کشیدم رو خودم
پیشونیمو بوسید و اروم گفت: شبت بخی آبجی کوچولو
همونطور ک چشمام بسته بود گفتم: شب توعم بخیر
زود خوابم برد
با صدای تق و توقی بیدار شدم روی مبل نشستم و با خوابآلودگی به دور و برم نگاه میکردم
صدای کیونگ سان از تو آشپزخونه باعث شد بهش نگا کنم: سحرخیز شدی کنیا
پاشدم رفتم سمتش: سحرخیز نشدم با سر و صداهای تو بیدار شدم
کیونگ سان: ببخشيد داشتم صبحونه حاضر میکردم.....حالا هم برو دست و صورتتو بشور بیا سر میز
بعد از اینکه از دستشویی اومدم یه چایی برای خودم ریختم و کنارش نشستم : چرا اینقد زود بیدار شدی
کیونگ سان: باید برم سرکار دیگه یادت رفته
من: ن فقط فکر نمیکردم ساعت کاریت اینقدر زود باشه
لقمه ای دهنش گذاشت و گفت: یادمه بابا همیشه با کارم مشکل داشت هنوزم همینه؟
من: اره میگه بادیگارد بودن خطرناکه ..البته حقم داره ،هر پدری پسرش بادیگارد گروهی مثل بی تی اس باشه بایدم نگران باشه
کیونگ سان: ولی من این کارو دوس دارم ..محافظت کردن از چند تا هنرمند برام با ارزشه
من: هر طور خودت دوس داری ...راستی دیرت نشه
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت: نه هنوز دیر نیست
من: دلم میخواد یه روز بی تی اس رو از نزدیک ببینم ...تو بادیگارد کدوم یک از اعضایی؟
کیونگ سان: پارک جیمین
من: عاها
وقتی صبحونش رو خورد خدافظی کرد و رفت...وقتی منم خوردم میز رو جمع کردم و رفتن سراغ گردگیری خونه ...خیلی جاها گرد و خاک بود همشونو تمیز کردم یه ناهار اساسی هم پختم
ولی برای ناهار نیومد نمیخواستم بهش زنگ بزنم شاید مزاحم کارش میشدم
تا عصر خودمو با تلویزیون و گوشی سرگرم کردم ..تا اینکه ساعت ۷ و ده دقیقه صدای باز شدن در اومد
رفتم ب استقبالش: سلام خسته نباشی داداش
با خستگی ساک کوچیکی ک دستش بود رو انداخت رو مبل : سلام کنیا
۶۸.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.