فرشته من🦋💫
فرشته من🦋💫
پارت ۳
دیانا:سوار ماشین شدیم متین و ارسلان جلو نشسته بودن منو نیکا عقب
ارسلان:بین راه هیچ حرفی بین چهار تا مون رد و بدل نشد که متین سکوت و شکست
متین: دیدم نیکا ناراحت گفتم یه چیزی بگم از نگرانی در بیاد نیکا خانم ناراحت نباشین من یه تعمیرگاه خوب میشناسم
نیکا:نه تو زحمت نمیندازمتون
متین:نه این حرفا چیه
نیکا:نه آخه
متین:تا وقتی من هستم غم نداشته باشین
نیکا:بله؟
متین:وایی این چه حرفی بود زدم😬(تو دلش) هی...چی
نیکا:😮💨
اردیا:🤨
ارسلان:تا کافه هیچ حرفی نزدیم
بعد ۲۰ مین
متین:خب رسیدیم پیاده شید
همه:باش
دیانا:رفتیم تو نشستیم رو میز متین یه کیو صدا کرد گفت بیاد
متین:ببخشید یه دیقه
گارسون:سفارشاتون دو بگید
نیکا:یه اسموتی توت فرنگی
ارسلان:قهوه با کیک کاکائو ۳۵ درصد
دیانا:آب پرتقال با کیک کارامل
متین:منم یه قهوه تلخ
گارسون:بله اَمر دیگه ای ندارید
همه:نه مرسی
دیانا:بعد از ۱۵ مین سفارشامونو آوردن
متین: خب کجا میخواید برید واسه خرید
نیکا:۱ خیابون بالا تر از اینجا
متین:آها باش
ارسلان: نیکا و متین داشتن باهم صحبت میکردن منو دیانا هم سرمون تو گوشی بود
دیانا:ببخشیدا نمیخوایم بریم خرید
نیکا:یادم رفته بود بریم دیگه
دیانا:رفتیم تو ماشین بعد ۳۰ مین رسیدیم
نیکا:همین جاست
متین:باش
ارسلان:رفتیم تو پاساژ که دیدم نیکا و متین نیستن دیانا متین و نیکا کوشن
دیانا:اولن دیانا خانوم دومن تو نمیدونی من از کجا بدونم سومی هم نداره
ارسلان:چته بابا یه سوال پرسیدم دیگه😒
دیانا:یادت باشه دیگه نپرسی🤪
ارسلان:دختره لوس پرو😒
دیانا:خودتی بعدشم رفتم
ارسلان:میخواستم جواب بدم که دیدم نیست هوف خدا چرا همه میرن یه وَر الان اگه این گم شه من چی بگم به نیکا
دیانا:داشتم میرفتم که یه لباس صورتی خیلی گوگولی دیدم به آقاهه گفتم بده برم پرو کنم
ارسلان:عصابم خورد بود داشتم تو پاساژ راه میرفتم که دیانا رو تو یدونه از این مغازه ها دیدم رفتم صداش زدم
دیانا:داشتم حساب میکردم حس کردم یکی صدام زد برگشتم دیدم ارسلان خرَست به روی خودم نیاوردم حساب کردم رفتم بیرون
ارسلان:دیدم داره میاد بیرون حتی به من نگاهم نکرد رفت اعصابم خورد شده بود واقعا
دیانا:داشتم میرفتم که یکی لباسمو از پشت کشید
ارسلان:رفتمو لباس دیانا رو کشیدم گفتم با تو بودما کری(باداد)
دیانا:به تو رفتم(با داد)
ارسلان:محکم زدم تو گوشش گفتم بار آخرت باشه رو من داد میزنی
دیانا:وقتی زد تو گوشم بغض کردم نتونستم قورتش بدم گریم گرفت
ارسلان:یهو دیدم زد زیر گریه دلم براش سوخت بغلش کردم
دیانا:ولم کن بیشعور
ارسلان:محکم تر بغلش کردم
دیانا:گفتم ولم کن مت میزدم تو سینش
ارسلان:دیدم داره مشت میزنه ولش کردم
دیانا:وقتی ولم کرد بدو بدو رفتم بیرون پاساژ
ارسلان:دیانا کجا وایسا
دیانا:بهت گفتم بهم بگو دیانا خانم که الان اصلا دوس ندارم حتی صدات بشنوم
ارسلان:رفتم کولش کردم که هی دست و پا میزد بردم پارک بغل پاساژ
ادامه دارد.
حمایت کنین
پارت ۳
دیانا:سوار ماشین شدیم متین و ارسلان جلو نشسته بودن منو نیکا عقب
ارسلان:بین راه هیچ حرفی بین چهار تا مون رد و بدل نشد که متین سکوت و شکست
متین: دیدم نیکا ناراحت گفتم یه چیزی بگم از نگرانی در بیاد نیکا خانم ناراحت نباشین من یه تعمیرگاه خوب میشناسم
نیکا:نه تو زحمت نمیندازمتون
متین:نه این حرفا چیه
نیکا:نه آخه
متین:تا وقتی من هستم غم نداشته باشین
نیکا:بله؟
متین:وایی این چه حرفی بود زدم😬(تو دلش) هی...چی
نیکا:😮💨
اردیا:🤨
ارسلان:تا کافه هیچ حرفی نزدیم
بعد ۲۰ مین
متین:خب رسیدیم پیاده شید
همه:باش
دیانا:رفتیم تو نشستیم رو میز متین یه کیو صدا کرد گفت بیاد
متین:ببخشید یه دیقه
گارسون:سفارشاتون دو بگید
نیکا:یه اسموتی توت فرنگی
ارسلان:قهوه با کیک کاکائو ۳۵ درصد
دیانا:آب پرتقال با کیک کارامل
متین:منم یه قهوه تلخ
گارسون:بله اَمر دیگه ای ندارید
همه:نه مرسی
دیانا:بعد از ۱۵ مین سفارشامونو آوردن
متین: خب کجا میخواید برید واسه خرید
نیکا:۱ خیابون بالا تر از اینجا
متین:آها باش
ارسلان: نیکا و متین داشتن باهم صحبت میکردن منو دیانا هم سرمون تو گوشی بود
دیانا:ببخشیدا نمیخوایم بریم خرید
نیکا:یادم رفته بود بریم دیگه
دیانا:رفتیم تو ماشین بعد ۳۰ مین رسیدیم
نیکا:همین جاست
متین:باش
ارسلان:رفتیم تو پاساژ که دیدم نیکا و متین نیستن دیانا متین و نیکا کوشن
دیانا:اولن دیانا خانوم دومن تو نمیدونی من از کجا بدونم سومی هم نداره
ارسلان:چته بابا یه سوال پرسیدم دیگه😒
دیانا:یادت باشه دیگه نپرسی🤪
ارسلان:دختره لوس پرو😒
دیانا:خودتی بعدشم رفتم
ارسلان:میخواستم جواب بدم که دیدم نیست هوف خدا چرا همه میرن یه وَر الان اگه این گم شه من چی بگم به نیکا
دیانا:داشتم میرفتم که یه لباس صورتی خیلی گوگولی دیدم به آقاهه گفتم بده برم پرو کنم
ارسلان:عصابم خورد بود داشتم تو پاساژ راه میرفتم که دیانا رو تو یدونه از این مغازه ها دیدم رفتم صداش زدم
دیانا:داشتم حساب میکردم حس کردم یکی صدام زد برگشتم دیدم ارسلان خرَست به روی خودم نیاوردم حساب کردم رفتم بیرون
ارسلان:دیدم داره میاد بیرون حتی به من نگاهم نکرد رفت اعصابم خورد شده بود واقعا
دیانا:داشتم میرفتم که یکی لباسمو از پشت کشید
ارسلان:رفتمو لباس دیانا رو کشیدم گفتم با تو بودما کری(باداد)
دیانا:به تو رفتم(با داد)
ارسلان:محکم زدم تو گوشش گفتم بار آخرت باشه رو من داد میزنی
دیانا:وقتی زد تو گوشم بغض کردم نتونستم قورتش بدم گریم گرفت
ارسلان:یهو دیدم زد زیر گریه دلم براش سوخت بغلش کردم
دیانا:ولم کن بیشعور
ارسلان:محکم تر بغلش کردم
دیانا:گفتم ولم کن مت میزدم تو سینش
ارسلان:دیدم داره مشت میزنه ولش کردم
دیانا:وقتی ولم کرد بدو بدو رفتم بیرون پاساژ
ارسلان:دیانا کجا وایسا
دیانا:بهت گفتم بهم بگو دیانا خانم که الان اصلا دوس ندارم حتی صدات بشنوم
ارسلان:رفتم کولش کردم که هی دست و پا میزد بردم پارک بغل پاساژ
ادامه دارد.
حمایت کنین
۵.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.