خاندان سلطنتی p1.
داستان از اونجا شروع میشه که ملکه اول سر زایمان دختر اولش فوت میکنه وشاه ایگار شاهزاده اول رو ولیعهد کرد واون رو به جنگ با پادشاه پریان وسریون فرستاد وقتی که جنگ بین این دوکشور شروع شد وقتی که پادشاه پریان وسریون دخترش رو به عنوان یه پیک برای شاهزاده اول فرستاد وصلح نامه رو نوشتن وجنگ بین این دو کشور تموم شده شاهزاده اول به کشور خودش برگشت
شاهزاده کارن رو بااین نشون میدم *
از زبان شاهزاده کادن:
*وقتی برگشتم برای برگشتم به کشور یه فستیوال شروع شد بود وشب بود به محضه رسیدنم رفتم دیدن پدرم وقتی رسیدم پیشش بهم گفت
پادشاه ایگار^
^پسر کادن خوش اومدی عزیزدلم میخوام که بری مراقب خواهر برادرات باشی رفتن به فستیوال
*چشم پدر
شاهزاده والیان &
&برادر خوش آمدی بیا بریم پیش نایرینا و
الیان
نایرینا ×
وقتی که برادرم کادن رو دیدم شکه شدم ولی بغلش کردم
×برادر خوش آمدی دلم برات تنگ شده بود
برادر خوش آمدی بیا بریم
*داشتم باهاشون میچرخیدم که چشم یکی رو دید یه دختر خیلی خوشکل که داشت می رقصید ونایرینا رفت پیشش وشروع کردن به رقصیدن از والیان پرسیدم که اون دختر کیه
&اون دختر کنت بلاچجووالیونه دختر اولش خیلی بین مردم محبوب پدر می گفت وقتی برگردی باید باهاش نامزد کنی کنت هم قبول کرد واون دختر نامزد توه
چیه برادر چشمت رو گرفت می خوای بری پیشش
*چی یعنی برم
&اره برو
*رفتم نزدیک ودختر رو به به کوچه باریک کشیدم وقتی بین دستام بود شکه شد
رینا÷
÷وقتی که یکی من رو کشید کنار تویه کوچه ترسیدم تااینکه من رو بین دستا ودیوار حبس کرد که تاز صورتش رو دیدم اون شاهزاده کادن بود که پدرم می گفت که قرار نامزد اون باشم
*پس تو دختر کنت هستی خیلی خوشکلی
÷ممنون سرورم نظر لطف تونه
*پس من رو میشناسی از آخرین باری که دیدمت خیلی بزرگ شدی
÷مگه کی من رو دیدید
*.....
لایک وکامنت بزارید
شاهزاده کارن رو بااین نشون میدم *
از زبان شاهزاده کادن:
*وقتی برگشتم برای برگشتم به کشور یه فستیوال شروع شد بود وشب بود به محضه رسیدنم رفتم دیدن پدرم وقتی رسیدم پیشش بهم گفت
پادشاه ایگار^
^پسر کادن خوش اومدی عزیزدلم میخوام که بری مراقب خواهر برادرات باشی رفتن به فستیوال
*چشم پدر
شاهزاده والیان &
&برادر خوش آمدی بیا بریم پیش نایرینا و
الیان
نایرینا ×
وقتی که برادرم کادن رو دیدم شکه شدم ولی بغلش کردم
×برادر خوش آمدی دلم برات تنگ شده بود
برادر خوش آمدی بیا بریم
*داشتم باهاشون میچرخیدم که چشم یکی رو دید یه دختر خیلی خوشکل که داشت می رقصید ونایرینا رفت پیشش وشروع کردن به رقصیدن از والیان پرسیدم که اون دختر کیه
&اون دختر کنت بلاچجووالیونه دختر اولش خیلی بین مردم محبوب پدر می گفت وقتی برگردی باید باهاش نامزد کنی کنت هم قبول کرد واون دختر نامزد توه
چیه برادر چشمت رو گرفت می خوای بری پیشش
*چی یعنی برم
&اره برو
*رفتم نزدیک ودختر رو به به کوچه باریک کشیدم وقتی بین دستام بود شکه شد
رینا÷
÷وقتی که یکی من رو کشید کنار تویه کوچه ترسیدم تااینکه من رو بین دستا ودیوار حبس کرد که تاز صورتش رو دیدم اون شاهزاده کادن بود که پدرم می گفت که قرار نامزد اون باشم
*پس تو دختر کنت هستی خیلی خوشکلی
÷ممنون سرورم نظر لطف تونه
*پس من رو میشناسی از آخرین باری که دیدمت خیلی بزرگ شدی
÷مگه کی من رو دیدید
*.....
لایک وکامنت بزارید
۴۶۶
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.