Part : ۴
Part : ۴ 《بال های سیاه》
ماریا که دیگر به خانه اش رسیده بود و داشت از پنجره ی اتاقش بالا میرفت صدای بلند آن فردی که شرایط حکم را میخواند را شنید
بلافاصله لبه ی پنجره اش بی حرکت نشست و حس کرد که قلبش دیگر نمی زند
بال هایه عشقش را میخواهند جدا کنند و او هیچ کاری نمیتواند بکند
آنقدر اشک ریخته بود که دیگر حس می کرد چشمش خشک شده است
با چشمانی بی حس اما اشکانی پر از درد به مرز بین جهنم و بهشت نگاه کرد
جایی که عشقش قرار است بمیرد
در همین حال با زنجیر هایی ضخیم بازوان قوی جانگکوک را محکم بستند به یک بت خیلی بزرگ که محل محاکمه ی شیاطین بود
ابلیس برای آخرین بار به پسر کله شقش نگاه کرد و آرام،درحدی که فقط پسرش بشنود زمزمه کرد:
[ هنوزم دیر نشده، میدونی که من نمیخوام این کارو کنم
جانگکوک با غم به چشمان پدرش خیره شد:
_اگه واقعا نمیخوای این کارو کنی بزار من با اون باشم، همه چیو فراموش کن، قانون هایه مسخره ی جهنمو تغییر بده، اونوقت شاید حتی خود تو هم عشقه واقعی رو تجربه کردی پدر، اونوقت منو درک میکنی
پدرش با نگاهی نا امید پسرش را برای بار آخر برانداز کرد و ناگهان با صدای بلند دستور اجرای فرمان را داد
جلادی که نصف صورتش را پوشانده بود جلو آمد، با تعظیمی به ابلیس پشت قرار گرفت، از پسر بیچاره پرسید:
[ اون فرشته ای که تورو اینطوری مجنون کرده برای اولین بار کدوم بال تو رو لمس کرد؟
پسر با لبخندی تلخ جواب داد:
_ برای اولین بار، اون فرشته قلب منو لمس کرد
جلاد لبخند زشتی زد و گفت:
[به جدا کردن قلبت هم می رسیم، فقط اول بگو کدوم بالت رو لمس کرد؟ اگه نگی خودم یکیو انتخاب میکنم!
صدای خنده ی تمسخر آمیز افراد حاضر در آنجا شنیده شد، همه میخندیدند به جز ابلیس
او تک پسرش را خیلی دوست داشت
برای تاج و تختش چه برنامه ها که نداشت
چه رویاهایه پوچ و خالی در مورد نوه دار شدنش در سر نپرورانده بود
اما حالا میخواستند بال هایه پسرش را جدا کنند و اون هیچ کاری جز نظارهگر بودن نمیتواند انجام دهد
جانگکوک با آرامش جواب داد:
_ من جوابم رو به تو دادم تو اونقدر نادون بودی که نفهمیدی، البته تقصیری هم نداری، نه تو نه هیچ یک از افراد جهنم عشق رو تجربه نکردن که بفهمن چیه...وقتی کسی قلبت رو لمس میکنه دیگه متوجه لمس هایه دیگه اش نمیشیفقط جایی که تویه قلبت لمس کرده پر رنگو پر رنگ تر میشه
نگاه جلاد رنگ عصبیانیت به خود گرفت و گفت:
[ حالا که تو انتخاب نمیکنی من مجبورم جای تو انتخاب کنم!
ماریا که دیگر به خانه اش رسیده بود و داشت از پنجره ی اتاقش بالا میرفت صدای بلند آن فردی که شرایط حکم را میخواند را شنید
بلافاصله لبه ی پنجره اش بی حرکت نشست و حس کرد که قلبش دیگر نمی زند
بال هایه عشقش را میخواهند جدا کنند و او هیچ کاری نمیتواند بکند
آنقدر اشک ریخته بود که دیگر حس می کرد چشمش خشک شده است
با چشمانی بی حس اما اشکانی پر از درد به مرز بین جهنم و بهشت نگاه کرد
جایی که عشقش قرار است بمیرد
در همین حال با زنجیر هایی ضخیم بازوان قوی جانگکوک را محکم بستند به یک بت خیلی بزرگ که محل محاکمه ی شیاطین بود
ابلیس برای آخرین بار به پسر کله شقش نگاه کرد و آرام،درحدی که فقط پسرش بشنود زمزمه کرد:
[ هنوزم دیر نشده، میدونی که من نمیخوام این کارو کنم
جانگکوک با غم به چشمان پدرش خیره شد:
_اگه واقعا نمیخوای این کارو کنی بزار من با اون باشم، همه چیو فراموش کن، قانون هایه مسخره ی جهنمو تغییر بده، اونوقت شاید حتی خود تو هم عشقه واقعی رو تجربه کردی پدر، اونوقت منو درک میکنی
پدرش با نگاهی نا امید پسرش را برای بار آخر برانداز کرد و ناگهان با صدای بلند دستور اجرای فرمان را داد
جلادی که نصف صورتش را پوشانده بود جلو آمد، با تعظیمی به ابلیس پشت قرار گرفت، از پسر بیچاره پرسید:
[ اون فرشته ای که تورو اینطوری مجنون کرده برای اولین بار کدوم بال تو رو لمس کرد؟
پسر با لبخندی تلخ جواب داد:
_ برای اولین بار، اون فرشته قلب منو لمس کرد
جلاد لبخند زشتی زد و گفت:
[به جدا کردن قلبت هم می رسیم، فقط اول بگو کدوم بالت رو لمس کرد؟ اگه نگی خودم یکیو انتخاب میکنم!
صدای خنده ی تمسخر آمیز افراد حاضر در آنجا شنیده شد، همه میخندیدند به جز ابلیس
او تک پسرش را خیلی دوست داشت
برای تاج و تختش چه برنامه ها که نداشت
چه رویاهایه پوچ و خالی در مورد نوه دار شدنش در سر نپرورانده بود
اما حالا میخواستند بال هایه پسرش را جدا کنند و اون هیچ کاری جز نظارهگر بودن نمیتواند انجام دهد
جانگکوک با آرامش جواب داد:
_ من جوابم رو به تو دادم تو اونقدر نادون بودی که نفهمیدی، البته تقصیری هم نداری، نه تو نه هیچ یک از افراد جهنم عشق رو تجربه نکردن که بفهمن چیه...وقتی کسی قلبت رو لمس میکنه دیگه متوجه لمس هایه دیگه اش نمیشیفقط جایی که تویه قلبت لمس کرده پر رنگو پر رنگ تر میشه
نگاه جلاد رنگ عصبیانیت به خود گرفت و گفت:
[ حالا که تو انتخاب نمیکنی من مجبورم جای تو انتخاب کنم!
۵.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.