ازدواج بی عشق
پارت 17
رفتم سوار شدم حرکت کردم که یهو دیدم یه گلوله به پهلو آت خورد با گریه سرعتمو زیاد کردم ولی از اینه داشتم نگاش میکردم که دیدم یه تیر دیگه هم بهش زدن تندتر رفتم رسیدم به عمل ت سریع جیا رو گذاشتم و چندتا بادیگارد براش گذاشتم سریع برگشتم آنقدر گریه کرده بودم که حتی دیگه یه قطره اشکم از چشمام نمیومد نمیدونم این چه حسی بود چرا آنقدر نگرانش بودم چرا میخواستم خودم بمیرم ولی آت نه چرا این حس یهویی شروع شد شاید چون وقتی دیدم اونجوری جیا رو بغل کرده و مراقبش بود شاید به خاطر اینکه به خاطر من و جیا مرد نمیدونم رسیدم که دیدم آت افتاده رفتم جلو که دیدم چشماش باز و هنوز زندی سه تا تیر خورده بود و خیلی خون از دست داده بود مقیاس به شماره افتاده بود
کوک:آت آت خوبی(همه حرفاشونو با گریس)
آت :سرفه ...من من خوووبم (لبخند و گریه)
آت:مراقب جیا باششش
کوک:آت آت چشماتو نبند خوب حرفم نزن باشه
آت:دیگه کاری نمیشه کرد به جیا جیا سرفه ...بگو بببخشید نتونستم سرفه ..مامان خوبی باشمم
کوک:آت نخواب باشه چرا میشه تو حرف نزن چشماتو نبند خوب میشی هوم به خاطر جیا لطفاً
آت:بببخشید باهات بددد سرفه..بودم چون چون فکر میکردم سرفه تو یونا رو سرفه ... کشتی
کوک:من باید برم چرا تو میگی (اروم و گریه)
آت :بببرو...شاید .. اینجا سرفه ..باشن
کوک:نه تو باید باهام باشی لطفاً
براید بغلش کردم دیدم هنوز زنجیر بهش وصله گذاشتمش داشت نفس نفس میزد رفتم یه چیزی پیدا کنم از توی ماشینم که تفنگمو دیدم و زود رفتم و به سمت زنجیر شلیک کردمو که دیدم باز شد آت گذاشتم تو ماشین سریع حرکت کردم آنقدر تند میرفتم که نزدیک بود چپ کنم ولی اون لحظه برام جون آت مهمتر بود دستشو گرفتم و هی صداش میکردم که یهو....
رفتم سوار شدم حرکت کردم که یهو دیدم یه گلوله به پهلو آت خورد با گریه سرعتمو زیاد کردم ولی از اینه داشتم نگاش میکردم که دیدم یه تیر دیگه هم بهش زدن تندتر رفتم رسیدم به عمل ت سریع جیا رو گذاشتم و چندتا بادیگارد براش گذاشتم سریع برگشتم آنقدر گریه کرده بودم که حتی دیگه یه قطره اشکم از چشمام نمیومد نمیدونم این چه حسی بود چرا آنقدر نگرانش بودم چرا میخواستم خودم بمیرم ولی آت نه چرا این حس یهویی شروع شد شاید چون وقتی دیدم اونجوری جیا رو بغل کرده و مراقبش بود شاید به خاطر اینکه به خاطر من و جیا مرد نمیدونم رسیدم که دیدم آت افتاده رفتم جلو که دیدم چشماش باز و هنوز زندی سه تا تیر خورده بود و خیلی خون از دست داده بود مقیاس به شماره افتاده بود
کوک:آت آت خوبی(همه حرفاشونو با گریس)
آت :سرفه ...من من خوووبم (لبخند و گریه)
آت:مراقب جیا باششش
کوک:آت آت چشماتو نبند خوب حرفم نزن باشه
آت:دیگه کاری نمیشه کرد به جیا جیا سرفه ...بگو بببخشید نتونستم سرفه ..مامان خوبی باشمم
کوک:آت نخواب باشه چرا میشه تو حرف نزن چشماتو نبند خوب میشی هوم به خاطر جیا لطفاً
آت:بببخشید باهات بددد سرفه..بودم چون چون فکر میکردم سرفه تو یونا رو سرفه ... کشتی
کوک:من باید برم چرا تو میگی (اروم و گریه)
آت :بببرو...شاید .. اینجا سرفه ..باشن
کوک:نه تو باید باهام باشی لطفاً
براید بغلش کردم دیدم هنوز زنجیر بهش وصله گذاشتمش داشت نفس نفس میزد رفتم یه چیزی پیدا کنم از توی ماشینم که تفنگمو دیدم و زود رفتم و به سمت زنجیر شلیک کردمو که دیدم باز شد آت گذاشتم تو ماشین سریع حرکت کردم آنقدر تند میرفتم که نزدیک بود چپ کنم ولی اون لحظه برام جون آت مهمتر بود دستشو گرفتم و هی صداش میکردم که یهو....
۴.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.