۱۰
پس باید از کدوم گورستونی فرار میکردم ؟!
چشمام و بستم و با عصبانیت و جدیت جوری که داشتم صدامو برای بالا نرفتن کنترل میکردم گفتم
- شما کی هستید؟ چی میخواید ازم ؟
جونگکوک که تا اون لحظه ساکت بود اروم بلند شد و سمت ات اومد ، دلهره ات هر لحظه بیشتر میشد . اُبُهَت و سنگینی مرد روبه روش غیر قابل تحمل بود ... لبای ات داشت به لرزه در میومد ، جونگکوک تا چند سانتی ات اومد با اینکه قدش خیلی بلند تر از ات بود ، پکی از سیگارش گرفت که دودش روی صورت ات فرود اومد، دخترک روبه روش با اینکار چشماشو بست و ابروهاشو جمع کرد . جونگکوک ادمی بود که در ظاهر صبور دیده میشه اما دلش میخواد هرچی سریع تر کاراش انجام بشه .. جونگکوک خسته شده بود بعد از اینکه نگاهی به چهره از پس افتاده ات کرد از کنارش رد شد و به شونه یکی از بادیگاردهای کنار در زد .
جیهو که تا اون لحظه شاهد نگرانی ات بود ، نیم نگاهی به وایسون (¥) کرد . وایسون فهمید الان باید چکار کنه پس به دوتا از بادیگارداش علامت داد که ات و ببرن . ات سکوت کرده بود ولی تا اینکه بادیگاردا دستاشو گرفتن شروع کرد به تقلا کردن
- نه .... خو..اه..ش م..ی.کن..م ن..ه چ...ر..ا نهه(کمی بلند)
جیهو دلش نمیخواست ات اینجوری تقاص کارای مامانشو پس بده پس بده ،،اما چاره ای هم نداشت چون از شانس خودش برای راضی کردن ات استفاده کرده بود .
دهن ات و چسب زدن دستو پاشو بستن و داخل یک کارتون نسبتا بزرگ کاغذی کردن و یکی ا بادیگاردای قول هیکل جعبه و بغل کرد و به سمت در خروجی راه افتاده .
ات : تو کارتون داشتم نفس کم میاوردم ، قلبم طبق عادتش داشت تیر میکشید ، جمله ی *براچی دارن اینکارو باهام میکنن* تو سرم داشت میچرخید انقدر ریزه میزه بودم که تویه کارتون فسقلی جا شدم .. هه ، خنده داره .. اشکام فقط میریخت .. خداروشکر یکم از در کارتون باز بود و میتونستم لااقل یکم تنفس داشته باشم . حس کردم گذاشته شدم رو جایی که بعد از شنیدن استارت مطمعن شدم ماشینه ، راه طولانی بود، نمیدونستم چرا از تو کارتون درم نمیارن ، خیلی جای تنگی بود .
راوی؛ بعد از گذشتن حدود ۱ ساعت به عمارت رسیدن ، ات که از صبح دیروزش بیدار بود رمقی نداشت برای تقلا کردن .. سرشو به کنج کارتون تنگ و کوچیک تکیه داد
بادیگارد قول هیکل اومد و کارتون و برداشت ، برداشتن اون کارتون انقدر راحت بود و وزنی نداشت که همه اونجا میتونستن اینکارو بکنن . بادیگارد در اتاق جئون و زد و بعد از اذن اجازه وارد شد کارتون و گذاشت روی تخت و بیرون رفت . ات فقط از ۱ سانتی بالا کارتون دید سقف اونجایی که گذاشتتش سیاهه . جونگکوک کتش و در اورده بود و مشغول باز کردن دکمه های سر استینش شده بود بعد از اینکه استینای پیرهن مشکیشو تا پایین ارنجش بالا زد سمت کارتون رفت ...
چشمام و بستم و با عصبانیت و جدیت جوری که داشتم صدامو برای بالا نرفتن کنترل میکردم گفتم
- شما کی هستید؟ چی میخواید ازم ؟
جونگکوک که تا اون لحظه ساکت بود اروم بلند شد و سمت ات اومد ، دلهره ات هر لحظه بیشتر میشد . اُبُهَت و سنگینی مرد روبه روش غیر قابل تحمل بود ... لبای ات داشت به لرزه در میومد ، جونگکوک تا چند سانتی ات اومد با اینکه قدش خیلی بلند تر از ات بود ، پکی از سیگارش گرفت که دودش روی صورت ات فرود اومد، دخترک روبه روش با اینکار چشماشو بست و ابروهاشو جمع کرد . جونگکوک ادمی بود که در ظاهر صبور دیده میشه اما دلش میخواد هرچی سریع تر کاراش انجام بشه .. جونگکوک خسته شده بود بعد از اینکه نگاهی به چهره از پس افتاده ات کرد از کنارش رد شد و به شونه یکی از بادیگاردهای کنار در زد .
جیهو که تا اون لحظه شاهد نگرانی ات بود ، نیم نگاهی به وایسون (¥) کرد . وایسون فهمید الان باید چکار کنه پس به دوتا از بادیگارداش علامت داد که ات و ببرن . ات سکوت کرده بود ولی تا اینکه بادیگاردا دستاشو گرفتن شروع کرد به تقلا کردن
- نه .... خو..اه..ش م..ی.کن..م ن..ه چ...ر..ا نهه(کمی بلند)
جیهو دلش نمیخواست ات اینجوری تقاص کارای مامانشو پس بده پس بده ،،اما چاره ای هم نداشت چون از شانس خودش برای راضی کردن ات استفاده کرده بود .
دهن ات و چسب زدن دستو پاشو بستن و داخل یک کارتون نسبتا بزرگ کاغذی کردن و یکی ا بادیگاردای قول هیکل جعبه و بغل کرد و به سمت در خروجی راه افتاده .
ات : تو کارتون داشتم نفس کم میاوردم ، قلبم طبق عادتش داشت تیر میکشید ، جمله ی *براچی دارن اینکارو باهام میکنن* تو سرم داشت میچرخید انقدر ریزه میزه بودم که تویه کارتون فسقلی جا شدم .. هه ، خنده داره .. اشکام فقط میریخت .. خداروشکر یکم از در کارتون باز بود و میتونستم لااقل یکم تنفس داشته باشم . حس کردم گذاشته شدم رو جایی که بعد از شنیدن استارت مطمعن شدم ماشینه ، راه طولانی بود، نمیدونستم چرا از تو کارتون درم نمیارن ، خیلی جای تنگی بود .
راوی؛ بعد از گذشتن حدود ۱ ساعت به عمارت رسیدن ، ات که از صبح دیروزش بیدار بود رمقی نداشت برای تقلا کردن .. سرشو به کنج کارتون تنگ و کوچیک تکیه داد
بادیگارد قول هیکل اومد و کارتون و برداشت ، برداشتن اون کارتون انقدر راحت بود و وزنی نداشت که همه اونجا میتونستن اینکارو بکنن . بادیگارد در اتاق جئون و زد و بعد از اذن اجازه وارد شد کارتون و گذاشت روی تخت و بیرون رفت . ات فقط از ۱ سانتی بالا کارتون دید سقف اونجایی که گذاشتتش سیاهه . جونگکوک کتش و در اورده بود و مشغول باز کردن دکمه های سر استینش شده بود بعد از اینکه استینای پیرهن مشکیشو تا پایین ارنجش بالا زد سمت کارتون رفت ...
۱۰.۶k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.