پارت ۴۹
از زبان یونا:
رفتم دنبال شایلین و از مهد آوردمش سوار ماشین شدیم
٪سلام مامان جونم
_سلام دختر قشنگم خوشگذشت
٪اوهوم خوب بود مث همیشه
_ای جانم خب بریم
٪اره ولی مامان تو راه برام بستنی میخری
_بچه اینقدر بستنی نخور مریض میشیاااا
٪نه نه نمیشم لطفااااا
_باشه چون دختر خیلی کیوتی هستی برات میخرم
٪مرسییی مامانی خیلی دوستت دارم
_ولی من بیشتر دوستت دارم عزیزم
بعد بغلش کردم و لپشو بوسیدم و راه افتادیم تو راه رفتیم و با هم بستنی خوردیم و بعد رفتیم خونه هوووف خیلی خسته بودم لباسامو عوض کردم همینطور مال شایلین بعد رفتم تو آشپزخونه تا غذا درست کنم آخه هر دو گرسنه بودیم رفتم تو آشپزخونه و مشغول غذا پختن شدم شایلین هم انیمیشن نگاه میکرد هی هرزگاهی بهش نگاه میکردم و لبخند میزدم و تو دلم هی قوربون صدقش میرفتم از اینکه شایلین رو سقط نکردم و نگهش داشتم خیلی خوشحال بودم این دختر کوچولو زندگی منو به کل عوض کرد قلب سیاه منو با معصومیتش روشن کرد تا حالا چند بار در مورد باباش ازم سوال کرده ولی من همش بهش دروغ گفتم من بهش گفتم بابات مرده ولی باباش نمرده اون فقط حافظشو از دست داده بود دیگه انتظاری ازش ندارم که برگرده ولی هنوزم عاشقشم اگه برگرده که خیلی خوب میشه بزار زنگ بزنم به جسی ببینم این چرا دیگه نمیاد پیشم یه چند روزه خیلی مشکوک میزنع عنترخانوم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
×الو سلام عجیجم
_سلام چطوری
×مرسی تو خوبی
_ممنون منم خوبم تو چرا چند روزه دیگه نمیای شایلین دیوونم کرد بسکه گفت چرا خاله نمیاد پیشم باهام بازی کنه
شایلین تا فهمید دارم با جسی حرف میزنم تلویزیون رو خاموش کرد و نگاهشو به من دوخت تا ببینه من چی میگم
×اخییی دروش بگردم اصلا گوشی رو بده به خودش تا باهاش حرف بزنم
_نمیای اینجا بابا حوصلمون سر رفته
×اممممم نمیدونم باشه باشه میام خب حالا گوشی رو بده به شایلین
_چیکارش داری
×به تو چه میگم بدش دیگه
_باشه بابا
_شایلین مامان بیا خاله کارت داره
٪اع راس میگی اومدم (ذوق)
گوشی رو دادم بهش شایلین رفت تو اتاق یعنی چی داره بهش میگه بیخیال اییی وای غذام الان میسوزه مشغول غذا درست کردن شدم دوباره....
رفتم دنبال شایلین و از مهد آوردمش سوار ماشین شدیم
٪سلام مامان جونم
_سلام دختر قشنگم خوشگذشت
٪اوهوم خوب بود مث همیشه
_ای جانم خب بریم
٪اره ولی مامان تو راه برام بستنی میخری
_بچه اینقدر بستنی نخور مریض میشیاااا
٪نه نه نمیشم لطفااااا
_باشه چون دختر خیلی کیوتی هستی برات میخرم
٪مرسییی مامانی خیلی دوستت دارم
_ولی من بیشتر دوستت دارم عزیزم
بعد بغلش کردم و لپشو بوسیدم و راه افتادیم تو راه رفتیم و با هم بستنی خوردیم و بعد رفتیم خونه هوووف خیلی خسته بودم لباسامو عوض کردم همینطور مال شایلین بعد رفتم تو آشپزخونه تا غذا درست کنم آخه هر دو گرسنه بودیم رفتم تو آشپزخونه و مشغول غذا پختن شدم شایلین هم انیمیشن نگاه میکرد هی هرزگاهی بهش نگاه میکردم و لبخند میزدم و تو دلم هی قوربون صدقش میرفتم از اینکه شایلین رو سقط نکردم و نگهش داشتم خیلی خوشحال بودم این دختر کوچولو زندگی منو به کل عوض کرد قلب سیاه منو با معصومیتش روشن کرد تا حالا چند بار در مورد باباش ازم سوال کرده ولی من همش بهش دروغ گفتم من بهش گفتم بابات مرده ولی باباش نمرده اون فقط حافظشو از دست داده بود دیگه انتظاری ازش ندارم که برگرده ولی هنوزم عاشقشم اگه برگرده که خیلی خوب میشه بزار زنگ بزنم به جسی ببینم این چرا دیگه نمیاد پیشم یه چند روزه خیلی مشکوک میزنع عنترخانوم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
×الو سلام عجیجم
_سلام چطوری
×مرسی تو خوبی
_ممنون منم خوبم تو چرا چند روزه دیگه نمیای شایلین دیوونم کرد بسکه گفت چرا خاله نمیاد پیشم باهام بازی کنه
شایلین تا فهمید دارم با جسی حرف میزنم تلویزیون رو خاموش کرد و نگاهشو به من دوخت تا ببینه من چی میگم
×اخییی دروش بگردم اصلا گوشی رو بده به خودش تا باهاش حرف بزنم
_نمیای اینجا بابا حوصلمون سر رفته
×اممممم نمیدونم باشه باشه میام خب حالا گوشی رو بده به شایلین
_چیکارش داری
×به تو چه میگم بدش دیگه
_باشه بابا
_شایلین مامان بیا خاله کارت داره
٪اع راس میگی اومدم (ذوق)
گوشی رو دادم بهش شایلین رفت تو اتاق یعنی چی داره بهش میگه بیخیال اییی وای غذام الان میسوزه مشغول غذا درست کردن شدم دوباره....
۶۵.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.