رئیس من
رئیس من
پارت ۸
صبح بیدار شدم و رفتم دستشویی کارمو کردم صبحونه خوردم و آماده شدم که برم شرکت وقتی رسیدم به سولی سلام کردم و رفتم سر میزم که آقای پارک از دفترش اومد بیرون
جیمین: نه خوبه خوشم اومد فکر میکردم زیر قولت بزنی و دیر بیای
ا.ت: اقای پارک منو دست کم گرفتید
جیمین: هوم خوبه راستی ساعت ۴ جلسه داریم یادت نرها.ت: چشم
و برگشت تو دفترش
شروع کردم به کار کردن و برنامه ی فرداشو چک کردم
پرش زمانی به ساعت ۴
با اقای پارک رفتیم داخل که همه نگاها برگشت سمت ما و رفتیم سر جامون
بعد تموم شدن جلسه اومدیم بیرون
رفتم سر میزم و داشتم کار میکردم که یهو سولی اومد و گفت
سولی: سلام خوبی؟
ا.ت: مرسی تو خوبی؟
سولی: مرسی راستی خواستم بگم که فردا بیا (اونجا ها هست که میشینن سوجو میخورن نمیدونم اسمش چیه😅😂) سوجو بخوریم
ا.ت: باشه ساعت چند؟
سولی: فردا به مناسبت روز تولد رئیس میخوایم اونجا یه جشن کوچیک بگیریم
ا.ت: جدی تولد اقای پارکه؟سولی: اوه نه نه نه نه تولد اقای کیم اون تو یه بخش دیگه کار میکنه
ا.ت: آها اوکی
سولی: راستی امروز بیا باهم بریم خونه دلم میخواد بیشتر بات آشنا شم
ا.ت: باشه چرا که نه
و بعد لبخند زد
سولی هم لبخند زد و رفت سر کار خودش
داشتم کارا رو انجام میدادم که چشمم به ساعت خورد ساعت ۲ بود وقت ناهاره رفتم بیرون یه چیز سفارش دادم و همونجا خوردم و برگشتم شرکت پشت میزم که نشستم
یهو صدای دادی اومد آقای پارک بود
جیمین: گمشو بیرون(داد)
چرا انقدر عصبیه؟
جیمین: گفتم گمشو بیروننننن(عربده)
یا خدا یعنی کی انقدر عصبیش کرده؟
که در باز شد و یه دختر اومد بیرون اون کی بود؟چرا آقای پارک باید ازش انقدر عصبی بشه؟
اینم پارت ۸ :)
پارت ۹ هم دارم مینویسم
حمایت یادتون نرهههههه ؛)
پارت ۸
صبح بیدار شدم و رفتم دستشویی کارمو کردم صبحونه خوردم و آماده شدم که برم شرکت وقتی رسیدم به سولی سلام کردم و رفتم سر میزم که آقای پارک از دفترش اومد بیرون
جیمین: نه خوبه خوشم اومد فکر میکردم زیر قولت بزنی و دیر بیای
ا.ت: اقای پارک منو دست کم گرفتید
جیمین: هوم خوبه راستی ساعت ۴ جلسه داریم یادت نرها.ت: چشم
و برگشت تو دفترش
شروع کردم به کار کردن و برنامه ی فرداشو چک کردم
پرش زمانی به ساعت ۴
با اقای پارک رفتیم داخل که همه نگاها برگشت سمت ما و رفتیم سر جامون
بعد تموم شدن جلسه اومدیم بیرون
رفتم سر میزم و داشتم کار میکردم که یهو سولی اومد و گفت
سولی: سلام خوبی؟
ا.ت: مرسی تو خوبی؟
سولی: مرسی راستی خواستم بگم که فردا بیا (اونجا ها هست که میشینن سوجو میخورن نمیدونم اسمش چیه😅😂) سوجو بخوریم
ا.ت: باشه ساعت چند؟
سولی: فردا به مناسبت روز تولد رئیس میخوایم اونجا یه جشن کوچیک بگیریم
ا.ت: جدی تولد اقای پارکه؟سولی: اوه نه نه نه نه تولد اقای کیم اون تو یه بخش دیگه کار میکنه
ا.ت: آها اوکی
سولی: راستی امروز بیا باهم بریم خونه دلم میخواد بیشتر بات آشنا شم
ا.ت: باشه چرا که نه
و بعد لبخند زد
سولی هم لبخند زد و رفت سر کار خودش
داشتم کارا رو انجام میدادم که چشمم به ساعت خورد ساعت ۲ بود وقت ناهاره رفتم بیرون یه چیز سفارش دادم و همونجا خوردم و برگشتم شرکت پشت میزم که نشستم
یهو صدای دادی اومد آقای پارک بود
جیمین: گمشو بیرون(داد)
چرا انقدر عصبیه؟
جیمین: گفتم گمشو بیروننننن(عربده)
یا خدا یعنی کی انقدر عصبیش کرده؟
که در باز شد و یه دختر اومد بیرون اون کی بود؟چرا آقای پارک باید ازش انقدر عصبی بشه؟
اینم پارت ۸ :)
پارت ۹ هم دارم مینویسم
حمایت یادتون نرهههههه ؛)
۸.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.