درگیرِ مافیاها
پارت ۱۴
تهیونگ: چرت و پرت نگو جونگکوک این دختر هرکی میره سمتش داد و هوار میکنه ولی من بلدم ساکتش کنم
جونگکوک نیشش بازتر شد و سرشو کج کرد و گفت : بلدی ساکتش کنی عزیزم؟ به منم یاد میدی چجوری؟
تهیونگ: اینو که گفت یه چشم غره بهش رفتم و گفتم : مثل اینکه امشب دوس داری تو استخر شنا کنی هوام که پاییزیه حسابی شنا میچسبه نه ؟
جونگکوک خودشو جمع کرد و گفت غلط کردم!
حالا نگفتی ماجرا از چه قراره؟ کشتی ما رو بابا بگو
تهیونگ: اومدم حرف بزنم که نگهبان صدام زد گفت جناب تهیونگ آقای ایل سوک شما رو صدا میزنن
منو جونگکوک یه نگاه به هم انداختیم بلند شدم برم ببینم عمو باهام چیکار داره ....
از زبان جونگکوک: تهیونگ کلا دیر حرف میزنه تا ازش راجع به یه چیزی توضیح میخوای پدرتو درمیاره تا بگه حالام رفت پیش عمو ایل سوک ولی من حوصله نداشتم برم یه لحضه در مورد دختره کنجکاو شدم از این فرصت استفاده کردم رفتم کلیدو از نگهبان دم اتاقش گرفتم و رفتم تو که دختره از جاش پرید سینی غذام جلوش بود تمومش نکرده بود ولی ازش خورده بود همونجوری که سرپا وایساده بود و به من نگاه میکرد گفت : فک کردم تهیونگه
جونگکوک: تهیونگ؟ مثل اینکه اینجا همه صمیمین اونیکه غریبس منم فقط😆؛ تهیونگ مافیاس هااا الانم تورو گروگان گرفته خبر داری؟ ولی دختره هیچی نگفت... معلوم بود حالش بده
برگشتم از اتاق بیام بیرون که دختره با بغض گفت : خواهش میکنم بهم بگین چرا اینجام یا حداقل بزارین به پدرم بگم سلامتم آدماتون گوشیمو ازم گرفتن
جونگکوک: خب طبیعیه که از یه گروگان گوشیشو بگیرن😄 نگران پدرتم نباش به زودی میبینیش تو قراره جون پدرتو نجات بدی
ا/ت: چرا انقد میگین قراره ناجی پدرم باشم؟ مگه پدرم چه خطری تهدیدش میکنه؟
جونگکوک: دستامو گذاشتم تو جیبم و گفتم : راستش جواب سوالاتت پیش همونیه که تهیونگ صداش میزدی که اون هنوز هیچیو به منم توضیح نداده ولی با توجه به صمیمیت شما دوتا که من اصلا نمیدونم چجوری بوجود اومده به زودی میاد همه چیو میگه الانم متاسفانه باید برم درو قفل کنم میگم تهیونگ بهت سر بزنه بای...
از زبان جونگکوک: تموم مسخره بازیایی که درآوردم باعث نشد ا/ت یه لبخند بزنه ولی حداقل تونستم کاری کنم دیگه گریه نکنه نمیدونم چرا انقدر بابت این ماجرا دلشوره دارم...
رفتم سمت اتاق عمو که تهیونگ پیشش بود ببینم چه خبره دم در که رسیدم دیدم تهیونگ اومد بیرون دستشو برد تو موهاش و عصبی یه مشتی به دیوار زد
بریده بریده پرسیدم : چی ... چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: چشمامو رو هم فشار دادم و با یه خنده عصبی و هیستریک گفتم: ا/ت قراره عروس این خونه بشه...
جونگکوک: تهیونگ از شدت عصبانیت مثل دیوونه ها میخندید داشت درد میکشید معلوم بود ولی میخندید....
تهیونگ: چرت و پرت نگو جونگکوک این دختر هرکی میره سمتش داد و هوار میکنه ولی من بلدم ساکتش کنم
جونگکوک نیشش بازتر شد و سرشو کج کرد و گفت : بلدی ساکتش کنی عزیزم؟ به منم یاد میدی چجوری؟
تهیونگ: اینو که گفت یه چشم غره بهش رفتم و گفتم : مثل اینکه امشب دوس داری تو استخر شنا کنی هوام که پاییزیه حسابی شنا میچسبه نه ؟
جونگکوک خودشو جمع کرد و گفت غلط کردم!
حالا نگفتی ماجرا از چه قراره؟ کشتی ما رو بابا بگو
تهیونگ: اومدم حرف بزنم که نگهبان صدام زد گفت جناب تهیونگ آقای ایل سوک شما رو صدا میزنن
منو جونگکوک یه نگاه به هم انداختیم بلند شدم برم ببینم عمو باهام چیکار داره ....
از زبان جونگکوک: تهیونگ کلا دیر حرف میزنه تا ازش راجع به یه چیزی توضیح میخوای پدرتو درمیاره تا بگه حالام رفت پیش عمو ایل سوک ولی من حوصله نداشتم برم یه لحضه در مورد دختره کنجکاو شدم از این فرصت استفاده کردم رفتم کلیدو از نگهبان دم اتاقش گرفتم و رفتم تو که دختره از جاش پرید سینی غذام جلوش بود تمومش نکرده بود ولی ازش خورده بود همونجوری که سرپا وایساده بود و به من نگاه میکرد گفت : فک کردم تهیونگه
جونگکوک: تهیونگ؟ مثل اینکه اینجا همه صمیمین اونیکه غریبس منم فقط😆؛ تهیونگ مافیاس هااا الانم تورو گروگان گرفته خبر داری؟ ولی دختره هیچی نگفت... معلوم بود حالش بده
برگشتم از اتاق بیام بیرون که دختره با بغض گفت : خواهش میکنم بهم بگین چرا اینجام یا حداقل بزارین به پدرم بگم سلامتم آدماتون گوشیمو ازم گرفتن
جونگکوک: خب طبیعیه که از یه گروگان گوشیشو بگیرن😄 نگران پدرتم نباش به زودی میبینیش تو قراره جون پدرتو نجات بدی
ا/ت: چرا انقد میگین قراره ناجی پدرم باشم؟ مگه پدرم چه خطری تهدیدش میکنه؟
جونگکوک: دستامو گذاشتم تو جیبم و گفتم : راستش جواب سوالاتت پیش همونیه که تهیونگ صداش میزدی که اون هنوز هیچیو به منم توضیح نداده ولی با توجه به صمیمیت شما دوتا که من اصلا نمیدونم چجوری بوجود اومده به زودی میاد همه چیو میگه الانم متاسفانه باید برم درو قفل کنم میگم تهیونگ بهت سر بزنه بای...
از زبان جونگکوک: تموم مسخره بازیایی که درآوردم باعث نشد ا/ت یه لبخند بزنه ولی حداقل تونستم کاری کنم دیگه گریه نکنه نمیدونم چرا انقدر بابت این ماجرا دلشوره دارم...
رفتم سمت اتاق عمو که تهیونگ پیشش بود ببینم چه خبره دم در که رسیدم دیدم تهیونگ اومد بیرون دستشو برد تو موهاش و عصبی یه مشتی به دیوار زد
بریده بریده پرسیدم : چی ... چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: چشمامو رو هم فشار دادم و با یه خنده عصبی و هیستریک گفتم: ا/ت قراره عروس این خونه بشه...
جونگکوک: تهیونگ از شدت عصبانیت مثل دیوونه ها میخندید داشت درد میکشید معلوم بود ولی میخندید....
۲۵.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲