(....پارت نهم).....
فردا صبح*
هومممم
لباسام رو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون
شوگا تو خونه نبود
مامان و بابا خواب بودن پس
چند تا کیک از کابینت برداشتم داخل کیفم انداختم و از خونه خارج شدم
به مدرسه رسیدم و داشتم توی راهرو راه میرفتم
که جین و مشغول حرف زدن با یه دختر دیدم
عه پس اینجوریاس
چقدرم دختره عشوه میاد حالا بهت نشون میدم عجوزه
ا.ت: هی جیننن
رفتم پیششون
ا.ت: عه وا سلام تورو اینجا ندیدم
_: جین؟!!! از کی تا حالا معلماتو با اسم صدا میکنی!!!
ا.ت:هه از وقتی که باهم باشیم
_: با............هم باشید!!!؟؟؟
ا.ت: بله حالا هم برو سر کلاست کوچولو تا اینجا پارت نکردم
چشم غره بهم رفت و گفت:
_: به همین خیال باش که آقای کیم با تو باشه
ا.ت: مگه من چمه
خواستم سمتش حمله ور شم که جین از پشت گرفتم
جین: آروم بگیر
برید سرکلاستون ( جدی)
_:چی!!! ولی.........
جین: نشنیدی!(سرد)
_: چشم
از جلوی چشمام رفت یجور به حسابت برسم که اوت سرش ناپیدا حالا ببین
جین: به خاطر من غیرتی شد
این حرف و دقیقا کنار گوشم گفت که باعث شد که هینی بکشم
جین: چرا میترسی
ا.ت: ه....هیچی من باید برم کلاسم
از بازوم گرفت و گفت:
جین: اوکی بروولی فکر نکن از دستم خلاص شدی
بازوم و ول کرد که با سرعت به سمت کلاسم دوییدم
خب انکار نمیکنم منم دوسش داشتم ولی نمی خواستم بهش بگم
ا.ت: هوی جیا
جیا: هوممم؟!
ا.ت: بچه هارو جمع کن می خوام به یکی یه درس درست و حسابی بدم(پوزخند)
..............
آخرین پارت رو هم براتون میزارم تا این فیکمون هم تموم شه:]
هومممم
لباسام رو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون
شوگا تو خونه نبود
مامان و بابا خواب بودن پس
چند تا کیک از کابینت برداشتم داخل کیفم انداختم و از خونه خارج شدم
به مدرسه رسیدم و داشتم توی راهرو راه میرفتم
که جین و مشغول حرف زدن با یه دختر دیدم
عه پس اینجوریاس
چقدرم دختره عشوه میاد حالا بهت نشون میدم عجوزه
ا.ت: هی جیننن
رفتم پیششون
ا.ت: عه وا سلام تورو اینجا ندیدم
_: جین؟!!! از کی تا حالا معلماتو با اسم صدا میکنی!!!
ا.ت:هه از وقتی که باهم باشیم
_: با............هم باشید!!!؟؟؟
ا.ت: بله حالا هم برو سر کلاست کوچولو تا اینجا پارت نکردم
چشم غره بهم رفت و گفت:
_: به همین خیال باش که آقای کیم با تو باشه
ا.ت: مگه من چمه
خواستم سمتش حمله ور شم که جین از پشت گرفتم
جین: آروم بگیر
برید سرکلاستون ( جدی)
_:چی!!! ولی.........
جین: نشنیدی!(سرد)
_: چشم
از جلوی چشمام رفت یجور به حسابت برسم که اوت سرش ناپیدا حالا ببین
جین: به خاطر من غیرتی شد
این حرف و دقیقا کنار گوشم گفت که باعث شد که هینی بکشم
جین: چرا میترسی
ا.ت: ه....هیچی من باید برم کلاسم
از بازوم گرفت و گفت:
جین: اوکی بروولی فکر نکن از دستم خلاص شدی
بازوم و ول کرد که با سرعت به سمت کلاسم دوییدم
خب انکار نمیکنم منم دوسش داشتم ولی نمی خواستم بهش بگم
ا.ت: هوی جیا
جیا: هوممم؟!
ا.ت: بچه هارو جمع کن می خوام به یکی یه درس درست و حسابی بدم(پوزخند)
..............
آخرین پارت رو هم براتون میزارم تا این فیکمون هم تموم شه:]
۹.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.