eternal love
پارت ۱۶
فلیکس: هیونجین یکم سرما خودم الان میرم یه قرص میخورم خوب میشم دکتر نمیخواد که.
فلیکس فقط نمیخواست هیونجین رو اذیت کنه. حالش خیلی بد بود بزور نشسته بود. ولی نمیخواست هیونجین رو نگران کنه. پس چیزی نگفت. هی با خودش میگفت یه قرص بخورم خوب میشم.
هیونجین: هوف باشه. من میرم حموم. حتما قرصی چیزی بخوریا!
فلیکس: باشه باشه.
هیونجین رفت داخل حموم.
ویو هیونجین
مطمئنم حالش خوب نیست و داره الکی میگه. حداقل قرصرو بخوره شاید بهتر شه.
برم حموم اگه دیدم حالش خوب نیست بزور میبرمش.
بعد یه ربع
از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم داخل اتاق و لباسامو تنم کردم و خودمو خشک کردم. از اتاق رفتم بیرون. خبری از فلیکس نبود. کجاست؟
هیونجین: فلیکس، کجایی؟
رفتم داخل اشپزخونه. فلیکس نشسته بود اونجا و پاهاشو بغل کرده بود. چرا اینجوریه؟ حتما حالش بد شده.
هیونجین: فلیکس! فلیکس خوبی؟ چت شده؟
فلیکس( با صدای اروم): هیچی فقط...(سرفه) سرم خیلی درد میکنه و گلوم.
هیونجین: فلیکس بسه انقدر دروغ نگو پاشو بریم دکتر.
فلیکس: نمیخوا-
هیونجین: همین که گفتم میریم دکتر!
رفتم سمتش و بلندش کردم. بدنش خیلی داغ بود. کمکمش کردم از خونه بیاد بیرون. پیاده رفتیم بیمارستانی که روبرو خونه بود.
هیونجین: سلام ببخشید دوستم حالش خوب نیست ، خیلی تب داره.
منشی: ببریدش داخل اتاق شماره ۴.
هیونجین: باشه خیلی ممنون.
بردمش داخل اتاق.
هیونجین: سلام اقای دکتر. فلیکس اینجا بشین.
دکتر: سلام. خب چیشده؟
هیونجین: تب داره و خیلی سرش درد میکنه و همینطور گلوش.
بعد چند تا چکاپ گفت
دکتر: برای تبش چند تا دارو مینویسم باید استفاده کنه. سردردش بخاطر اینه که خوب نمیخوابه معلومه خیلی خستس. باید بیشتر استراحت کنه.
هیونجین: باشه.
دکتر: بفرمایید نسخه. میتونید برید.
به فلیکس کمک کردم تا بلند شه. اونو رسوندم خونه و بعدش رفتم دارو هاشو گرفتم.
برگشتم خونه فلیکس رویه مبل بدون پتو دراز کشیده بود.
با دیدن من از جاش بلند شد و گفت
فلیکس: ببخشید خیلی تو زحمت انداختمت. حتما گشنته وایسا برم یچیزی درست کنم.
چرا اون اینجوریه؟ چرا به فکر خودش نیست؟
هیونجین: فلیکس یکم به فکر خودت باش. برو رو تختت الان داروهات رو هم میارم بخوری.
فلیکس: ولی
هیونجین: ولی نداره برو.
فلیکس: هیونجین یکم سرما خودم الان میرم یه قرص میخورم خوب میشم دکتر نمیخواد که.
فلیکس فقط نمیخواست هیونجین رو اذیت کنه. حالش خیلی بد بود بزور نشسته بود. ولی نمیخواست هیونجین رو نگران کنه. پس چیزی نگفت. هی با خودش میگفت یه قرص بخورم خوب میشم.
هیونجین: هوف باشه. من میرم حموم. حتما قرصی چیزی بخوریا!
فلیکس: باشه باشه.
هیونجین رفت داخل حموم.
ویو هیونجین
مطمئنم حالش خوب نیست و داره الکی میگه. حداقل قرصرو بخوره شاید بهتر شه.
برم حموم اگه دیدم حالش خوب نیست بزور میبرمش.
بعد یه ربع
از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم داخل اتاق و لباسامو تنم کردم و خودمو خشک کردم. از اتاق رفتم بیرون. خبری از فلیکس نبود. کجاست؟
هیونجین: فلیکس، کجایی؟
رفتم داخل اشپزخونه. فلیکس نشسته بود اونجا و پاهاشو بغل کرده بود. چرا اینجوریه؟ حتما حالش بد شده.
هیونجین: فلیکس! فلیکس خوبی؟ چت شده؟
فلیکس( با صدای اروم): هیچی فقط...(سرفه) سرم خیلی درد میکنه و گلوم.
هیونجین: فلیکس بسه انقدر دروغ نگو پاشو بریم دکتر.
فلیکس: نمیخوا-
هیونجین: همین که گفتم میریم دکتر!
رفتم سمتش و بلندش کردم. بدنش خیلی داغ بود. کمکمش کردم از خونه بیاد بیرون. پیاده رفتیم بیمارستانی که روبرو خونه بود.
هیونجین: سلام ببخشید دوستم حالش خوب نیست ، خیلی تب داره.
منشی: ببریدش داخل اتاق شماره ۴.
هیونجین: باشه خیلی ممنون.
بردمش داخل اتاق.
هیونجین: سلام اقای دکتر. فلیکس اینجا بشین.
دکتر: سلام. خب چیشده؟
هیونجین: تب داره و خیلی سرش درد میکنه و همینطور گلوش.
بعد چند تا چکاپ گفت
دکتر: برای تبش چند تا دارو مینویسم باید استفاده کنه. سردردش بخاطر اینه که خوب نمیخوابه معلومه خیلی خستس. باید بیشتر استراحت کنه.
هیونجین: باشه.
دکتر: بفرمایید نسخه. میتونید برید.
به فلیکس کمک کردم تا بلند شه. اونو رسوندم خونه و بعدش رفتم دارو هاشو گرفتم.
برگشتم خونه فلیکس رویه مبل بدون پتو دراز کشیده بود.
با دیدن من از جاش بلند شد و گفت
فلیکس: ببخشید خیلی تو زحمت انداختمت. حتما گشنته وایسا برم یچیزی درست کنم.
چرا اون اینجوریه؟ چرا به فکر خودش نیست؟
هیونجین: فلیکس یکم به فکر خودت باش. برو رو تختت الان داروهات رو هم میارم بخوری.
فلیکس: ولی
هیونجین: ولی نداره برو.
۷.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.