قاتل قلبم
قاتل قلبم
پارت ۳۲
*دامیان *
اون مرد، پدر آنیا، پس اون هم جاسوس بود... کل خانواده شون جاسوس و قاتل بودن...
از بخت بد روی زمین افتادم... مرد، بالای سرم ایستاد و تفنگ را رویم نشانه رفت... صدای جیغ آنیا را میشنیدم...
او خودش سعی کرده بود مرا بکشد پس چرا حالا ناراحت بود؟ چشمانم را بستم... میدونستم این آخرین لحظات عمرمه... صدای شلیک آمد...
و بعد هیچی...
من سالم بودم. چشمانم را با وحشت باز کردم و با جسد آنیا غرق خون، مواجه شدم.
اون... اون خودشو جلوی تیر انداخته بود... از من محافظت کرده بود... و حالا... پدرش در جا نشست و آنیا را میان بازوانش گرفت و
تکان تکان داد:«آنیا!!!!!! دخترم... چرا اینکارو کردی... احمق.»
اشک و خشم او با هم قاطی شده بود. با نگرانی به آمبولانس زنگ زدم... هنوز نبضش میزد. هنوز قلبش میتپید...
پارت ۳۲
*دامیان *
اون مرد، پدر آنیا، پس اون هم جاسوس بود... کل خانواده شون جاسوس و قاتل بودن...
از بخت بد روی زمین افتادم... مرد، بالای سرم ایستاد و تفنگ را رویم نشانه رفت... صدای جیغ آنیا را میشنیدم...
او خودش سعی کرده بود مرا بکشد پس چرا حالا ناراحت بود؟ چشمانم را بستم... میدونستم این آخرین لحظات عمرمه... صدای شلیک آمد...
و بعد هیچی...
من سالم بودم. چشمانم را با وحشت باز کردم و با جسد آنیا غرق خون، مواجه شدم.
اون... اون خودشو جلوی تیر انداخته بود... از من محافظت کرده بود... و حالا... پدرش در جا نشست و آنیا را میان بازوانش گرفت و
تکان تکان داد:«آنیا!!!!!! دخترم... چرا اینکارو کردی... احمق.»
اشک و خشم او با هم قاطی شده بود. با نگرانی به آمبولانس زنگ زدم... هنوز نبضش میزد. هنوز قلبش میتپید...
۲.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.