عشقی در افسانه ها پارت ۱۴
سلا بچه ها بابت همایت ممنونم
هینا یه سیلی محکم زد تو گوش سانمی
همه ی کسایی که آنجا وایستاده بودن از ترس سکته کردن
هینا:هی تو زورت به کوچیک تر از خودت میره سه
سانمی یا نیش خند: ببخشید نمیدونستم خوب شد گفتی
تانجیرو:باهاش کاری نداشته باشه
سانمی: تو یکی خفه شو
هینا:باهاش درست حرف بزن
سانمی:به تو چه
*سانمی هنوز شما رو ندیده شما پیش اعضای تومان وایستادید*
ا.ت:خوب به معنای واقعی خاک عالم تو سرمون شد
الان یا هینا جر میخوره
یا من جر میخورم
یا همه با هم جر میخوریم
دراکن:اجازه نمیدم بهت دست بزنه
مایکی:من هم همین طور
ا.ت: از این که هوامو دارید خوشحالم ولی دوست ندارم بلایی سرتون بیاد
دراکن: تو مثل خواهرم هستی
ا.ت: ممنونم
*تاکهمیچی میره جلوی هینا و دستاش رو برای محافظت باز میکنه*
تاکهمیچی:میدونم از دست هینا اصبانی هستی ولی حق نداری بلایی سرش بیای
سانمی:تچ پس خودت خواستی
تاکهمیچی:قول بده حین دعوا دستت به هینا نخوره به جاش هر چقدر میخوای منو بزن
هینا:تاکهمیچی
سانمی:پس بگیر که امد
سانمی دستش رو مشت کرد کرد که بزنه تو دهن تاکهمیچی
با شتاب دستش برد جلو صورت تاکهمیچی یک میل مونده بود که بخوره تو صورت تاکهمیچی دستش رو وا کرد
یه دستش رو گذاشت رو سر هینا و یه دستش رو رو سر تاکهمیچی و سر هاشون رو نوازش میکرد
*هینا کنار تاکهمیچی وایستاده *
سانمی رو به هینا با لبخند:از شجاعتت خوشم آمد از این که از حق دیگران دفاع میکنی
سانمی رو به تاکهمیچی با لبخند:من رو دخترا دست بلند نمیکنم
از این که میدونستی من میتونم بکشمت ولی آمدی و از نامزد ات دفاع کردی
تاکهمیچی و هینا با هم: کومن
از اون ور ا.ت دست به کمر وارد میشود😎
ا.ت:هی سانمی خوبه که هیچ اتفاقی براشون نیوفتاده واِلا من میدونستم با تو
*سانمی خبر نداره که امروز تو میخوایی بیایی*
بعد از چند دقیقه ویندوز اش بالا میاد
میاد سمتت
آنقدر نزدیکت شده بود که نفس هاش رو که میخورد تو صورت ات حس میکردی
سانمی : هی بچه تو وقتی میخوای بری نباید یه چی به من بگی؟
ا.ت:نه چرا باید بهت بگم مثلا اگه نگم چیکار میکنی؟
سانمی: یه کار میکنم که پشیمون بشی
[من منحرف شدم]
مایکی:جرعت داری بهش دست بزن
ا.ت:مایکی اون داره شوخی میکنه
سانمی: من شوخی نکردم
سانمی و مایکی میخواستن همدیگه رو ناز کنن که تو و دراکن جلو شونو گرفتین
سانمی میخواست دستش رد دور کمرت حلقه کنه که دراکن آمد جلوشو گرفت
دراکن:بهش دست بزنی با من طرفی
سانمی:بیا جلو ببینم چند مرد حلاجی
این دو تا میخواستن مشت هاشونو تو دهن همدیگه بخوابونند که ا.ت جلو هر دوشون گرفت
ا.ت: کافیه
سانمی:ا.ت بزار پارش کنم
ا.ت: نه سانمی
دراکن سانمی ................ من هست
بچه ها سانمی چی ا.ت هست؟
همایت يادتون نره
هینا یه سیلی محکم زد تو گوش سانمی
همه ی کسایی که آنجا وایستاده بودن از ترس سکته کردن
هینا:هی تو زورت به کوچیک تر از خودت میره سه
سانمی یا نیش خند: ببخشید نمیدونستم خوب شد گفتی
تانجیرو:باهاش کاری نداشته باشه
سانمی: تو یکی خفه شو
هینا:باهاش درست حرف بزن
سانمی:به تو چه
*سانمی هنوز شما رو ندیده شما پیش اعضای تومان وایستادید*
ا.ت:خوب به معنای واقعی خاک عالم تو سرمون شد
الان یا هینا جر میخوره
یا من جر میخورم
یا همه با هم جر میخوریم
دراکن:اجازه نمیدم بهت دست بزنه
مایکی:من هم همین طور
ا.ت: از این که هوامو دارید خوشحالم ولی دوست ندارم بلایی سرتون بیاد
دراکن: تو مثل خواهرم هستی
ا.ت: ممنونم
*تاکهمیچی میره جلوی هینا و دستاش رو برای محافظت باز میکنه*
تاکهمیچی:میدونم از دست هینا اصبانی هستی ولی حق نداری بلایی سرش بیای
سانمی:تچ پس خودت خواستی
تاکهمیچی:قول بده حین دعوا دستت به هینا نخوره به جاش هر چقدر میخوای منو بزن
هینا:تاکهمیچی
سانمی:پس بگیر که امد
سانمی دستش رو مشت کرد کرد که بزنه تو دهن تاکهمیچی
با شتاب دستش برد جلو صورت تاکهمیچی یک میل مونده بود که بخوره تو صورت تاکهمیچی دستش رو وا کرد
یه دستش رو گذاشت رو سر هینا و یه دستش رو رو سر تاکهمیچی و سر هاشون رو نوازش میکرد
*هینا کنار تاکهمیچی وایستاده *
سانمی رو به هینا با لبخند:از شجاعتت خوشم آمد از این که از حق دیگران دفاع میکنی
سانمی رو به تاکهمیچی با لبخند:من رو دخترا دست بلند نمیکنم
از این که میدونستی من میتونم بکشمت ولی آمدی و از نامزد ات دفاع کردی
تاکهمیچی و هینا با هم: کومن
از اون ور ا.ت دست به کمر وارد میشود😎
ا.ت:هی سانمی خوبه که هیچ اتفاقی براشون نیوفتاده واِلا من میدونستم با تو
*سانمی خبر نداره که امروز تو میخوایی بیایی*
بعد از چند دقیقه ویندوز اش بالا میاد
میاد سمتت
آنقدر نزدیکت شده بود که نفس هاش رو که میخورد تو صورت ات حس میکردی
سانمی : هی بچه تو وقتی میخوای بری نباید یه چی به من بگی؟
ا.ت:نه چرا باید بهت بگم مثلا اگه نگم چیکار میکنی؟
سانمی: یه کار میکنم که پشیمون بشی
[من منحرف شدم]
مایکی:جرعت داری بهش دست بزن
ا.ت:مایکی اون داره شوخی میکنه
سانمی: من شوخی نکردم
سانمی و مایکی میخواستن همدیگه رو ناز کنن که تو و دراکن جلو شونو گرفتین
سانمی میخواست دستش رد دور کمرت حلقه کنه که دراکن آمد جلوشو گرفت
دراکن:بهش دست بزنی با من طرفی
سانمی:بیا جلو ببینم چند مرد حلاجی
این دو تا میخواستن مشت هاشونو تو دهن همدیگه بخوابونند که ا.ت جلو هر دوشون گرفت
ا.ت: کافیه
سانمی:ا.ت بزار پارش کنم
ا.ت: نه سانمی
دراکن سانمی ................ من هست
بچه ها سانمی چی ا.ت هست؟
همایت يادتون نره
۷.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.