تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
تکپارتی یونمین خوناشامی که اونا که تو قلعه زندگی میکنن
ویو جیمین
از اخرین باری که غذا درست و حسابی خورده بودم خیلی میگذره. امروز بعد از مدت ها با یونگی تصمیم گرفتیم بریم تا خودمون غذا شکار کنیم
(قبلا طعمه های اونا خودشون میومدن توی قلعه شون)
داشتیم به این فکر میکردیم که این سری خون چه چیزی رو بخوریم. خون انسان یا حیوانات. بالاخره تصمیم گرفتیم که خون هر کسی که گیرمون اومد رو بخوریم.
همین طور که منتظر بودیم کسی از اطراف جنگل رد بشه تا بتونیم شکارش کنیم، دیدیم یه انسان که داشت دنبال بچه ش میگشت و متوجه ما نشد
(اونا نامرئی ان)
ویو ادمین
یونگی بچه رو زود تر پیدا کرده بود و داشت خونش رو میخورد، جیمین اروم اروم دنبال اون انسان رفت و یک دفعه از پشت دندون های نیشش رو وارد گردنش کرد. خون زیادی نداشت اما بازم از هیچی بهتر بود.
اون خودش تنهایی داشت دنبال غذا میگشت که خونه ی چند تا خرگوش رو پیدا کرد.
به سمتشون رفت و خون اونا هم خورد.
وقتی سیر شد دید که یونگی بالای سرشه
ویو یونگی
داشتم غذام رو میخوردم که دیدم جیمین وقتی کارش تموم شد، بلند شد و بازم داشت دنبال غذا میگشت. من هم پشت سرش بودم و اون متوجه من نشد.
پشت سر جیمین بودم که چند تا اهو رو دیدم. به طرفشون رفتم و هونشون رو خوردم و سیر شدم. دیدم که جیمین یهو وایساد.
اول اطراف رو بو کرد و بعد هم به دنبال بو راه افتاد. به لونه ی خرگوش رسید و خون اونها رو خورد.
کم کم داشتم میرفتم بالای سرش که منو دید و یهو از جاش بلند شد
یونگی: مگه بهت نگفتم از من دور نشو؟(اروم و خونسرد)
جیمین: میدونم ولی اون موقع خیلی گرسنه م بود و باید دنبال غذا میگشتم. ببخشید
یونگی: چند دفعه پیش هم بهت گفته بودم کنارم باش اما تو گوش نکردی
جیمین: اما اون موقع من اختیاری روی کارم نداشتم و نمیدونستم دارم چیک...
یونگی بی هوا به سمت لب های جیمین حمله برد و اونها رو با ولع میخورد و طوری گاز میگرفت که از جیمین طعم خون رو توی دهنش حس میکرد. وقتی نفس کم اوردن و از هم جدا شدن، یونگی یه لیس به لباس های جیمین زد و گفت
: میخواستم تبیهت کنم اما ایندفعه هم میبخشمت، ولی دفعه بعدی اگه دوباره ازم جدا بشی رحمی در کار نیست
🪐به نظرتون تک پارتیم خوب شد؟ 🪐
🍡اولین درخواستیم بود🍡
☘️ببخشید اگه بد شد☘️
🧶اگه بازم درخواستی داشتید بهم بگید🧶
تکپارتی یونمین خوناشامی که اونا که تو قلعه زندگی میکنن
ویو جیمین
از اخرین باری که غذا درست و حسابی خورده بودم خیلی میگذره. امروز بعد از مدت ها با یونگی تصمیم گرفتیم بریم تا خودمون غذا شکار کنیم
(قبلا طعمه های اونا خودشون میومدن توی قلعه شون)
داشتیم به این فکر میکردیم که این سری خون چه چیزی رو بخوریم. خون انسان یا حیوانات. بالاخره تصمیم گرفتیم که خون هر کسی که گیرمون اومد رو بخوریم.
همین طور که منتظر بودیم کسی از اطراف جنگل رد بشه تا بتونیم شکارش کنیم، دیدیم یه انسان که داشت دنبال بچه ش میگشت و متوجه ما نشد
(اونا نامرئی ان)
ویو ادمین
یونگی بچه رو زود تر پیدا کرده بود و داشت خونش رو میخورد، جیمین اروم اروم دنبال اون انسان رفت و یک دفعه از پشت دندون های نیشش رو وارد گردنش کرد. خون زیادی نداشت اما بازم از هیچی بهتر بود.
اون خودش تنهایی داشت دنبال غذا میگشت که خونه ی چند تا خرگوش رو پیدا کرد.
به سمتشون رفت و خون اونا هم خورد.
وقتی سیر شد دید که یونگی بالای سرشه
ویو یونگی
داشتم غذام رو میخوردم که دیدم جیمین وقتی کارش تموم شد، بلند شد و بازم داشت دنبال غذا میگشت. من هم پشت سرش بودم و اون متوجه من نشد.
پشت سر جیمین بودم که چند تا اهو رو دیدم. به طرفشون رفتم و هونشون رو خوردم و سیر شدم. دیدم که جیمین یهو وایساد.
اول اطراف رو بو کرد و بعد هم به دنبال بو راه افتاد. به لونه ی خرگوش رسید و خون اونها رو خورد.
کم کم داشتم میرفتم بالای سرش که منو دید و یهو از جاش بلند شد
یونگی: مگه بهت نگفتم از من دور نشو؟(اروم و خونسرد)
جیمین: میدونم ولی اون موقع خیلی گرسنه م بود و باید دنبال غذا میگشتم. ببخشید
یونگی: چند دفعه پیش هم بهت گفته بودم کنارم باش اما تو گوش نکردی
جیمین: اما اون موقع من اختیاری روی کارم نداشتم و نمیدونستم دارم چیک...
یونگی بی هوا به سمت لب های جیمین حمله برد و اونها رو با ولع میخورد و طوری گاز میگرفت که از جیمین طعم خون رو توی دهنش حس میکرد. وقتی نفس کم اوردن و از هم جدا شدن، یونگی یه لیس به لباس های جیمین زد و گفت
: میخواستم تبیهت کنم اما ایندفعه هم میبخشمت، ولی دفعه بعدی اگه دوباره ازم جدا بشی رحمی در کار نیست
🪐به نظرتون تک پارتیم خوب شد؟ 🪐
🍡اولین درخواستیم بود🍡
☘️ببخشید اگه بد شد☘️
🧶اگه بازم درخواستی داشتید بهم بگید🧶
۵.۷k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.