the trust
part 5
جونگکوک: کنارش روی تخت نشسته بودم منتظر بودم بیدار بشه همینطور که نگاش میکردم گفتم تو نمیدونی که من چقدر دوست دارم و دلیلی که اینجایی مراقبت از خود توعه یه مافیا نباید عاشق بشه نباید با کسی خوب باشه ولی تو فرق داری خواهرت هم همینطور از همون روزی که دیدمت یه حسی بهت داشتم ولی نمیتونستم بهت بگم چون میدونستم هیچ وقت یه مافیا رو نمیخوای ولی دارم تمام تلاشم رو میکنم که حداقل بتونم مراقبت باشم
هجین: اروم چشمام رو باز کردم بهش نگاه کردم غمی که توی چشمای اون بود دست کمی از غم ما نداشت بهش نگاه میکردم ولی اون همینطوری که دستم رو گرفته بود پایین رو نگاه میکرد با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم اگه دوستم داری پس چرا بهم نگفتی یه مافیا هم حق بروز احساساتش رو داره
جونگکوک: با چشمایی که داشت از جاش درمیومد بهش نگاه کردم ایندفعه دیگه نتونستم جلوی اشکی که سال هاست جلو شو گرفته بودم رو بگیرم و گفتم چرا چرا باید قبول میکردی وقتی تو خانواده خوبی بزرگ شدی وقتی همه پسرا برات صف میکشن
هجین: منم احساسات خودم رو دارم اگه قرار بود اون پسرا رو قبول کنم بنظرت الان نباید یکی از همو نا کنارم میبود هوم؟
جونگکوک: تو مامان بابایی داری که پشتت باشن ولی من ندارم منم اگه یه پشتیبان درست داشتم شاید الان اینی که هستم نبودم شاید به جای صدمه زدن کمک میکردم
هجین: ایندفعه اروم با کلی زحمت بلند شدم نشستم و دستش رو گرفتم و گفتم هیچ وقت برای تغییر دیر نیست
جونگکوک: دیره دیره دیگه خیلی دیره اگه الان پشت کنم به عمو به تو و خواهرت صدمه میزنه
هجین: نمیتونه
جونگکوک: چرا نتونه اون خیلی قدرت منده
هجین: اگه شما دوتا پشت ما باشین هیچ اتفاقی نمیوفته
ام یه سوال
جونگکوک: بپرس
هجین: تو اسمتو به من نگفتی
جونگکوک: من جئون جونگکوک هستم
هجین: و اون یکی کی بود
جونگکوک: برادرم کیم تهیونگ
هجین: اگه برادرید پس
جونگکوک: ما برادر واقعی نیستیم ولی از وقتی یادمون میاد باهم بودیم
هجین: پس که اینطور
جونگکوک: به خواهرت قول داده بودم وقتی به هوش اومدی خبرش کنم بزار برم صداش کنم وقتی بلند شدم برم یهو دستم رو از پشت گرفت
هجین: میشه ...یکم دیگه بمونی
جونگکوک: البته
هجین: نمیدونم چرا ولی کنارت احساس راحتی و امنیت میکنم ولی
جونگکوک: نمیتونی بهم اعتماد کنی؟
هجین: میتونم میتونم امروز بهم ثابت شد که انسان ها رو هیچ وقت قضاوت نکنم
بعد که بهش نگاه کردم یه لبخند خرگوشی زد خیلی کیوت بود ولی خودشو پشت یه نقاب مخفی کرده بود
جونگکوک: الان بهتری
هجین: بهترم اما ....من یه لباس میخوام این لباسم کاملا خونی شده
جونگکوک: راست میگی الان برات میارم
هجین: صبر کن ببینم شما دو تا چرا باید لباس دخترونه تو عمارتتون داشته باشید
♡♡♡♡
جونگکوک: کنارش روی تخت نشسته بودم منتظر بودم بیدار بشه همینطور که نگاش میکردم گفتم تو نمیدونی که من چقدر دوست دارم و دلیلی که اینجایی مراقبت از خود توعه یه مافیا نباید عاشق بشه نباید با کسی خوب باشه ولی تو فرق داری خواهرت هم همینطور از همون روزی که دیدمت یه حسی بهت داشتم ولی نمیتونستم بهت بگم چون میدونستم هیچ وقت یه مافیا رو نمیخوای ولی دارم تمام تلاشم رو میکنم که حداقل بتونم مراقبت باشم
هجین: اروم چشمام رو باز کردم بهش نگاه کردم غمی که توی چشمای اون بود دست کمی از غم ما نداشت بهش نگاه میکردم ولی اون همینطوری که دستم رو گرفته بود پایین رو نگاه میکرد با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم اگه دوستم داری پس چرا بهم نگفتی یه مافیا هم حق بروز احساساتش رو داره
جونگکوک: با چشمایی که داشت از جاش درمیومد بهش نگاه کردم ایندفعه دیگه نتونستم جلوی اشکی که سال هاست جلو شو گرفته بودم رو بگیرم و گفتم چرا چرا باید قبول میکردی وقتی تو خانواده خوبی بزرگ شدی وقتی همه پسرا برات صف میکشن
هجین: منم احساسات خودم رو دارم اگه قرار بود اون پسرا رو قبول کنم بنظرت الان نباید یکی از همو نا کنارم میبود هوم؟
جونگکوک: تو مامان بابایی داری که پشتت باشن ولی من ندارم منم اگه یه پشتیبان درست داشتم شاید الان اینی که هستم نبودم شاید به جای صدمه زدن کمک میکردم
هجین: ایندفعه اروم با کلی زحمت بلند شدم نشستم و دستش رو گرفتم و گفتم هیچ وقت برای تغییر دیر نیست
جونگکوک: دیره دیره دیگه خیلی دیره اگه الان پشت کنم به عمو به تو و خواهرت صدمه میزنه
هجین: نمیتونه
جونگکوک: چرا نتونه اون خیلی قدرت منده
هجین: اگه شما دوتا پشت ما باشین هیچ اتفاقی نمیوفته
ام یه سوال
جونگکوک: بپرس
هجین: تو اسمتو به من نگفتی
جونگکوک: من جئون جونگکوک هستم
هجین: و اون یکی کی بود
جونگکوک: برادرم کیم تهیونگ
هجین: اگه برادرید پس
جونگکوک: ما برادر واقعی نیستیم ولی از وقتی یادمون میاد باهم بودیم
هجین: پس که اینطور
جونگکوک: به خواهرت قول داده بودم وقتی به هوش اومدی خبرش کنم بزار برم صداش کنم وقتی بلند شدم برم یهو دستم رو از پشت گرفت
هجین: میشه ...یکم دیگه بمونی
جونگکوک: البته
هجین: نمیدونم چرا ولی کنارت احساس راحتی و امنیت میکنم ولی
جونگکوک: نمیتونی بهم اعتماد کنی؟
هجین: میتونم میتونم امروز بهم ثابت شد که انسان ها رو هیچ وقت قضاوت نکنم
بعد که بهش نگاه کردم یه لبخند خرگوشی زد خیلی کیوت بود ولی خودشو پشت یه نقاب مخفی کرده بود
جونگکوک: الان بهتری
هجین: بهترم اما ....من یه لباس میخوام این لباسم کاملا خونی شده
جونگکوک: راست میگی الان برات میارم
هجین: صبر کن ببینم شما دو تا چرا باید لباس دخترونه تو عمارتتون داشته باشید
♡♡♡♡
۶.۸k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.