˚ ·˚𔓕 فرار عاشقانه 𔓕˚ ·˚
ا/ت: اوه...ببخشید...معذرت میخوام...حالتون خوبه
پسر: خوبم..مشکلی نیست
یونا: ا/ت وایسا
ا/ت تا یونا رو میبینه سریع میدوه و به سمت کلاس میره
پسره: آههه چرا اینجوری کرد...فکر کنم یه مشکل اساسی داره
( بچها وقتی مینویسم سونگ مین یعنی خودم یا همون راوی)
ا/ت سر نیمکتش میشینه و آروم سرش رو روی میز میزاره...
کمکم بچها وارد کلاس میشن....و مثل همیشه یونا کنار ا/ت میشینه
یونا: هی ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: الان میخوای بگی نگران شدی
یونا: معلومه که نه...نگرانی زیاد برای روحیم خوب نیست سیسی جون
ا/ت: سیسی؟..من از تو بزرگترم هاا
یونا: مهم اینکه باهم دوستیم مگه نه؟
*ذهن ا/ت* خدایا الان من به این چی بگم آخه...یعنی واقعا خودش نمیفهمه چجوری رفتار میکنه؟
دیگه دارم دیوونه میشم...تا الان هزار بار خواستم کات کنم ولی مگه این کنه میزاره....
یونا: ا/ت عشقم اومده من پیش اون میشینم
یونا به سمت یه پسر میدوه و بغلش میکنه.....
یونا* لحن بچگانه و لوس* : هانی برام چیزی نخلیدی؟
پسره: آه یادم رفت فردا میخرم
همه با هم حرف میزدن....چه عاشقانه...چه دوستانه و خیلی چیز های دیگه...ولی فقط ا/ت بود که سرش روی میز و چشم هاش بسته بود و به دنبال یه آرامش کوچیک میگشت...
معلم وارد کلاس میشه و همراه اون یه پسر وارد میشه
معلم: خب خب...صحبت بسه دیگه....امروز یه دانش آموز جدید داریم...عزیزم خودتو معرفی کن
پسر از همه لحاظ جذاب بود.... و کل دانش آموز ها رو به خودش جذب کرده بود...
پسر: سلام...من مین یونگی هستم دانش آموز جدید...از آشنایی با شما خوشبختم
ا/ت* وای این همون پسرس که توی حیات بهش خوردم...وای خدا شانسو نگا
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
شرط های پارت بعد
لایک=12
کامنت=5
قراره کلی اتفاق خفن بیفته😱
تا پارت بعد باییی هانی های من🍯✨️
پسر: خوبم..مشکلی نیست
یونا: ا/ت وایسا
ا/ت تا یونا رو میبینه سریع میدوه و به سمت کلاس میره
پسره: آههه چرا اینجوری کرد...فکر کنم یه مشکل اساسی داره
( بچها وقتی مینویسم سونگ مین یعنی خودم یا همون راوی)
ا/ت سر نیمکتش میشینه و آروم سرش رو روی میز میزاره...
کمکم بچها وارد کلاس میشن....و مثل همیشه یونا کنار ا/ت میشینه
یونا: هی ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: الان میخوای بگی نگران شدی
یونا: معلومه که نه...نگرانی زیاد برای روحیم خوب نیست سیسی جون
ا/ت: سیسی؟..من از تو بزرگترم هاا
یونا: مهم اینکه باهم دوستیم مگه نه؟
*ذهن ا/ت* خدایا الان من به این چی بگم آخه...یعنی واقعا خودش نمیفهمه چجوری رفتار میکنه؟
دیگه دارم دیوونه میشم...تا الان هزار بار خواستم کات کنم ولی مگه این کنه میزاره....
یونا: ا/ت عشقم اومده من پیش اون میشینم
یونا به سمت یه پسر میدوه و بغلش میکنه.....
یونا* لحن بچگانه و لوس* : هانی برام چیزی نخلیدی؟
پسره: آه یادم رفت فردا میخرم
همه با هم حرف میزدن....چه عاشقانه...چه دوستانه و خیلی چیز های دیگه...ولی فقط ا/ت بود که سرش روی میز و چشم هاش بسته بود و به دنبال یه آرامش کوچیک میگشت...
معلم وارد کلاس میشه و همراه اون یه پسر وارد میشه
معلم: خب خب...صحبت بسه دیگه....امروز یه دانش آموز جدید داریم...عزیزم خودتو معرفی کن
پسر از همه لحاظ جذاب بود.... و کل دانش آموز ها رو به خودش جذب کرده بود...
پسر: سلام...من مین یونگی هستم دانش آموز جدید...از آشنایی با شما خوشبختم
ا/ت* وای این همون پسرس که توی حیات بهش خوردم...وای خدا شانسو نگا
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
شرط های پارت بعد
لایک=12
کامنت=5
قراره کلی اتفاق خفن بیفته😱
تا پارت بعد باییی هانی های من🍯✨️
۴۱۶
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.