سیلام پارت داریم
تلافی
محمد
همه کار های لازم رو انجام دادم
و میدونستم این بشر انقدر خلاف داشته که اعدام رو شاخشه.
وقتی رسیدم خونه همه بچه ها دور هم نشسته بودن و میگفتن میخندیدن لبخندی زدم و کنار ارسلان نشستم.و گفتم(من)بع شوهر خواهر حال احوال شما؟
(ارسلان)خوبم شما چطوری برادر خانوم؟ چخبر
(من)منم خوبم
خبر که چی بگم حکم اعدام طرف تا چند روز دیگه میاد.
(پانیذ)خدارو شکر
(من)هم
پاشید پاشید برگردیم تهران که عروسی ها در پیش داریم.
همه خندیدن و رفتن تا حاضر شن.
منم به ارسلان کمک کردم که بریم تو اتاق دیانا هم پشتمون اومد که وسایل ارسلان رو جمع کنه بعد بره سراغ وسایل خودش.
وقتی رسیدیم اتاق ارسلان رو روی تخت گذاشتم و به سمت کمدم رفتم و دیانا هم مشغول جمع کردن وسایل ارسلان شد.
بعد یک ساعت همه پایین بود به همون منوال قبل سوار ماشینا شدیم و حرکت کردیم.
بعد دو ساعت روندن به تهران رسیدیم اول پانیذ و ارسلان رو رسوندم خونه و بعد به سمت خونه خودمون روندم وقتی رسیدم مامان کلی غور زد و اخر منو دیانا فرار کردیم به سمت اتاقمون.
چمدونم رو یک سمت پرت کردم و روی تخت ولو شدم این جوری نمیشه هر کاری میکنم تو هر موقیتی که هستم فکر پیش پانیذه هنوز نیم ساعت هم نمیشه ها ولی دلم براش تنگه.
پارت_۴۹
محمد
همه کار های لازم رو انجام دادم
و میدونستم این بشر انقدر خلاف داشته که اعدام رو شاخشه.
وقتی رسیدم خونه همه بچه ها دور هم نشسته بودن و میگفتن میخندیدن لبخندی زدم و کنار ارسلان نشستم.و گفتم(من)بع شوهر خواهر حال احوال شما؟
(ارسلان)خوبم شما چطوری برادر خانوم؟ چخبر
(من)منم خوبم
خبر که چی بگم حکم اعدام طرف تا چند روز دیگه میاد.
(پانیذ)خدارو شکر
(من)هم
پاشید پاشید برگردیم تهران که عروسی ها در پیش داریم.
همه خندیدن و رفتن تا حاضر شن.
منم به ارسلان کمک کردم که بریم تو اتاق دیانا هم پشتمون اومد که وسایل ارسلان رو جمع کنه بعد بره سراغ وسایل خودش.
وقتی رسیدیم اتاق ارسلان رو روی تخت گذاشتم و به سمت کمدم رفتم و دیانا هم مشغول جمع کردن وسایل ارسلان شد.
بعد یک ساعت همه پایین بود به همون منوال قبل سوار ماشینا شدیم و حرکت کردیم.
بعد دو ساعت روندن به تهران رسیدیم اول پانیذ و ارسلان رو رسوندم خونه و بعد به سمت خونه خودمون روندم وقتی رسیدم مامان کلی غور زد و اخر منو دیانا فرار کردیم به سمت اتاقمون.
چمدونم رو یک سمت پرت کردم و روی تخت ولو شدم این جوری نمیشه هر کاری میکنم تو هر موقیتی که هستم فکر پیش پانیذه هنوز نیم ساعت هم نمیشه ها ولی دلم براش تنگه.
پارت_۴۹
۶.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.