The last part
دست نیافتنی 🖤
part40
از زبان ات
چشمامو باز کردم و از تو جمعیت تهیونگ رو دیدم که با غضب و نگرانی که از تو چشماش موج میزد نگاهم میکرد
تهیونگ: ات این کارو نکن همین الان از اونجا بیا پایین
ات: باشه میام ولی وقتی برسم پایین دیگه زنده منو نمی بینی
چلسی: ات تروخدا این کارو نکن لطفاً از اون لبه فاصله بگیر خواهش میکنم ازت (چلسی هق هق گریه می کرد)
تهیونگ: ات همین الان از اونجا فاصله بگیر نباید این کارو با من بکنی نمی تونی این کارو بکنی
ات: بس کنین دیگه نمی تونین متوقفم کنین این بار دیگه نمی تونین جلومو بگیرین
تهیونگ: ات این بار آخر که میگم این کارو نکن وگرنه...
نزاشتم ادامه ی حرفاش رو بگه گفتم: وگرنه چی؟ ببین الان من کجام دیگه چه کاری می تونه از دستت بربیاد؟ این تویی که الان تسلیم منی
تهیونگ: چرا می خوای کارو میکنی؟ حتی یه ذره هم نگران حال من نیستی که بعد از رفتنت چی میشه چه بلایی سر من میاد؟ چرا می خوای با این کارت اعذابم بدی هاننن؟
ات: تهیونگ یه وقتایی هست که نه گریه کردن نه یه نفس عمیق کشیدن نه داد زدن نه آب سرد خوردن نمی اونه آرومت کنه... بعضی وقتا نیاز داری که برای همیشه نباشی... بابت همه چی ازت ممنونم تهیونگ و همچنین تو چلسی بابت همه چی ممنونم... دیگه اومدن یا رفتن بودن یا نبودن برام فرقی نمیکنه یه روزی میرسه که دلت می خواد برای همیشه بخوابی... سال ها منتظر روز های بهترم ولی هر روز میگم دیروز بهتر بود... با وجود همه ی اینا می خوام بدونی که... همیشه عاشقت بودم تهیونگ هیچ وقت از دستت عصبانی نشدم... خداحافظ تهیونگ (خودمو رها کردم ولی برای آخرین لحظه صدای داد و جیغ چلسی رو شنیدم و بعد دیگه منی نیست)
از زبان تهیونگ
سعی کردم جلوشو بگیرم ولی با حرفای آخرش نمکی که روی زخمم بود بیشتر شد با آخرین کلمه ی خداحافظ تهیونگ قلبم ایستاد
سریع رفتم سمتش روی زمین خونین افتاده بود براید استایلش رو گرفتم بغلم و کاملا محکم چسبوندمش به سینم
گفتم: ات نههههههه نباید بری زود باش چشماتو باز کن نباید از پیشم بری نباید بری لطفاً نرو لطفاً (به هق هق افتاده بودم نفسم بریده بود یعنی این آخرش بود؟ باید آخرش اینجوری میشد؟ این اتمام زندگی من و ات بود؟ ات چرا رفتی چرا این کارو یا من کردی)
از شدت عصبانیت و غمی که تو سینم سنگینی می کرد بلند فریاد می زدم
یک سال بعد تهیونگ سر سنگ قبر ات
یک سال بدون تو گذشت ات یک سال پر از غم و تنهایی وای این هنوز شده برام سوال که چرا رفتی؟ چرا تو باید می رفتی؟ بدون تو یه دپرس دیوونم همه بهم میگن دیوونه اما نمی دونن که من فقط یه عاشق دل خستم که عشقم برای همیشه ترکم کرد... عطرهای خوب جای خالی شونم بوی خوب میده درست مثل جای خالیه تو بغلم که دیگه ندارمش...💔😭༎ຶ‿༎ຶ
پایان فیک . ...؛
part40
از زبان ات
چشمامو باز کردم و از تو جمعیت تهیونگ رو دیدم که با غضب و نگرانی که از تو چشماش موج میزد نگاهم میکرد
تهیونگ: ات این کارو نکن همین الان از اونجا بیا پایین
ات: باشه میام ولی وقتی برسم پایین دیگه زنده منو نمی بینی
چلسی: ات تروخدا این کارو نکن لطفاً از اون لبه فاصله بگیر خواهش میکنم ازت (چلسی هق هق گریه می کرد)
تهیونگ: ات همین الان از اونجا فاصله بگیر نباید این کارو با من بکنی نمی تونی این کارو بکنی
ات: بس کنین دیگه نمی تونین متوقفم کنین این بار دیگه نمی تونین جلومو بگیرین
تهیونگ: ات این بار آخر که میگم این کارو نکن وگرنه...
نزاشتم ادامه ی حرفاش رو بگه گفتم: وگرنه چی؟ ببین الان من کجام دیگه چه کاری می تونه از دستت بربیاد؟ این تویی که الان تسلیم منی
تهیونگ: چرا می خوای کارو میکنی؟ حتی یه ذره هم نگران حال من نیستی که بعد از رفتنت چی میشه چه بلایی سر من میاد؟ چرا می خوای با این کارت اعذابم بدی هاننن؟
ات: تهیونگ یه وقتایی هست که نه گریه کردن نه یه نفس عمیق کشیدن نه داد زدن نه آب سرد خوردن نمی اونه آرومت کنه... بعضی وقتا نیاز داری که برای همیشه نباشی... بابت همه چی ازت ممنونم تهیونگ و همچنین تو چلسی بابت همه چی ممنونم... دیگه اومدن یا رفتن بودن یا نبودن برام فرقی نمیکنه یه روزی میرسه که دلت می خواد برای همیشه بخوابی... سال ها منتظر روز های بهترم ولی هر روز میگم دیروز بهتر بود... با وجود همه ی اینا می خوام بدونی که... همیشه عاشقت بودم تهیونگ هیچ وقت از دستت عصبانی نشدم... خداحافظ تهیونگ (خودمو رها کردم ولی برای آخرین لحظه صدای داد و جیغ چلسی رو شنیدم و بعد دیگه منی نیست)
از زبان تهیونگ
سعی کردم جلوشو بگیرم ولی با حرفای آخرش نمکی که روی زخمم بود بیشتر شد با آخرین کلمه ی خداحافظ تهیونگ قلبم ایستاد
سریع رفتم سمتش روی زمین خونین افتاده بود براید استایلش رو گرفتم بغلم و کاملا محکم چسبوندمش به سینم
گفتم: ات نههههههه نباید بری زود باش چشماتو باز کن نباید از پیشم بری نباید بری لطفاً نرو لطفاً (به هق هق افتاده بودم نفسم بریده بود یعنی این آخرش بود؟ باید آخرش اینجوری میشد؟ این اتمام زندگی من و ات بود؟ ات چرا رفتی چرا این کارو یا من کردی)
از شدت عصبانیت و غمی که تو سینم سنگینی می کرد بلند فریاد می زدم
یک سال بعد تهیونگ سر سنگ قبر ات
یک سال بدون تو گذشت ات یک سال پر از غم و تنهایی وای این هنوز شده برام سوال که چرا رفتی؟ چرا تو باید می رفتی؟ بدون تو یه دپرس دیوونم همه بهم میگن دیوونه اما نمی دونن که من فقط یه عاشق دل خستم که عشقم برای همیشه ترکم کرد... عطرهای خوب جای خالی شونم بوی خوب میده درست مثل جای خالیه تو بغلم که دیگه ندارمش...💔😭༎ຶ‿༎ຶ
پایان فیک . ...؛
۲۵.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.