بعلی بعلی ادمین جدید اومد😔🌚🤌من نیستما فردا میاد🌚
الهه عشق و زیبایی پارت¹⁵↓
عشق چیز عجیبیه
توی حساس ترین موقعیتایی که انتظارشو نداری سراغت میاد و تو راه فراری نداری . حتى اگه این حس ممنوعه باشه.
حتی اگه پایانی براش نباشه و با این وجود توی تک تک راهروهای قلبت که قدم میزاری انتهاش همون عشق ممنوعت باشه.
و جکسون نمیدونست نمیدونست که کورکورانه یه عشق ممنوعه داره. وقتی یونارو گروگان گرفته بود و اولین بار به دیدن اون دختر توی همون زیرزمین تاریک رفت چیزی درونش عوض شد.
از اون موقع تک تک بیکاریهاش به همون زیرزمین ختم میشد در حالی که یونا حتی روحشم خبر نداشت موقعی که خوابه ، سایه ی کی بالاسرشه
جکسون همهی تعاریف ذهنشو خلاصه کرد و نتیجش حس دوست داشتن بود ولی ایا واقعا همین بود؟ یا روح تنهایی درونش با دیدن یه فرد جدید تصمیم گرفته بود کنترلو به دست بگیره و وابسته بشه تا عقده های تنهاییشو جبران کنه؟
با لباسهای مارکی که به تنش بود پله های اون عمارت بزرگ رو پایین اومد و در عقبی ماشین رو باز کرد و کنار یونایی که سمت چپ ماشین از پنجره نظاره گر بیرون بود نشست.
با ورودش توجه يونا جلب شد و تنها به نگاه گذرایی به جکسون بسنده کرد.
ماشین به حرکت در اومد و مسیر مهمونی رو شروع به طی کردن کرد.
دختر رییس شرکت لول و همسر جئون؟
اوه نه اینا همش بهونه بود جکسون فقط میخواست که اون همراهش باشه.
دختر زیبای با نفوذی که کنارش قرار داشت اون شب قرار بود ملکه اون جمع باشه و جکسون از دیدنش توی این سمت فرضی اونو برای داشتنش حریص تر میکرد.
با رسیدن به اون مهمونی سلطنتی یونا نفس عمیقی کشید و همه چیز رو با خودش مرور کرد و بعد از ماشین پیاده شد و سمت پله ها رفت
جکسون که حالا چند پله بالا تر بود منتظر موند تا با یونا هم قدم بشه بعد هر دو پله هارو تا رسیدن به داخل طی کردن
موسیقی دلنشین اروم و فضایی با تم کلاسیک و آدمای بی شماری که مشغول صحبت بودن.
با ورود اون دونفر تغییری در جو ایجاد نشد و بی هیچ دردسری به سمت یکی از میزها حرکت کردند.
چیزی که یونارو معذب میکرد سنگینی نگاه خیره چشم هایی بود که حالا با مطلع شدن از حضورش به طرفش برگشته بودن و انگار تصمیمی برای متوقف کردن خودشون نداشتن. و حالا صدای صحبتای جکسون با فرد کناریش بود که توجه یونارو جلب میکرد
از موقعیت بوجود اومده استفاده کرد و آروم آروم از جکسونی که حواسش پی صحبتش بود فاصله گرفت تا به میون اون جمعیت خلافکار بره و در نهایت موفق شد.
حالا با خیال اسوده بین جمعیت میگشت و منتظر بود تا فرد آشنایی ببینه که از قضا دقیقا رو به روش در حالی که لیوان شراب سرخی به دست داشت با سه نفر دیگه معاشرت میکرد.
این موقعیت عالی بود اما حیف که موبایل یا ضبط صوتی همراهش نبود که صحبتارو ضبط کنه پس فقط میتونست از حس شنواییش کمک بگیره
جلوتر رفت و بی اینکه جلب توجه کنه جایی نزدیکشون که به خوبی میشد صدارو شنید ایستاد و نگاهشو بین جمعیت چرخوند در حالی که گوشش به مکالمه اون افراد بود.
~لول؟ اون شرکت دیگه هیچ شانسی نداره فقط باید صبر کنیم و منتظر از هم پاشیدن کاملش باشیم . اونوقت قهرمانی که ما تعیین میکنیم وارد صحنه میشه و بوم اونجا تو چنگمونه
اوه !البته من که نگرانی ای بابت اون ندارم فقط مشتاقم بدونم چه بلایی سر دخترش اومده.
هر اتفاقی که افتاده حالا باعث شده پسر جئون بیشتر از همیشه به هم بریزه
۸ اون پسر و پدرش بعد مرگ اون دختر دیگه به حالت اولیه برنگشتن اما تحسینشون میکنم که هنوز یکی از بزرگترین سران ما هستن.
یونا از حرفای اخرشون سر در نمیاورد. منظورشون از اون دختر چیه؟ کی توی زندگیشون بوده که یونا حتی ذره ای دربارش نشنیده؟
صحبتای اونا با ورود شخص جدیدی به جمعشون شکل دیگه ای به خودش گرفت و این صحبتا دیگه مفید نبودن
پس یونایی که حالا سردرگم و گیج بود و بابت شرکت نگرانی خاصی داشت به طرف بالکن رفت تا هوای تازه رو مهمون ریه هاش کنه.
جکسون با نگاه کردن به کنارش و ندیدن یونا اخم محوی کرد و سرشو بالا گرفت تا شاید پیداش کنه بهش گفته بود که از پیشش تکون نخوره اما اون دختر لجباز تر از اون چیزی بود که فکر میکرد
با قدم هاش بین جمعیت راه میرفت و نگاهشو در جستجوی رنگ لباس قرمزی بین ادما میچرخوند. کم کم از گشتن ناامید شده بود که با دیدن در باز بالکن به سمتش رفت و خوشبختانه پیداش کرد
یونا که با تکیه دستاش به نرده بالکن از سکوت و نسیم خنک اون فضا لذت میبرد با شنیدن صدای کفشی سرشو برگردوند و لعنتی زیر لب به مخرب آرامشش فرستاد.
بی توجه به اخم کوچیک روی صورت جکسون نگاهشو دوباره به منظره ره به رو دوخت . جکسون که حالا از این بی توجهی کم کم عصبانی میشد به طرفش رفت با نگاه خیره در یک قدمیش ایستاد.
(ادامه پارت¹⁵←https://wisgoon.com/pin/58729173/)
عشق چیز عجیبیه
توی حساس ترین موقعیتایی که انتظارشو نداری سراغت میاد و تو راه فراری نداری . حتى اگه این حس ممنوعه باشه.
حتی اگه پایانی براش نباشه و با این وجود توی تک تک راهروهای قلبت که قدم میزاری انتهاش همون عشق ممنوعت باشه.
و جکسون نمیدونست نمیدونست که کورکورانه یه عشق ممنوعه داره. وقتی یونارو گروگان گرفته بود و اولین بار به دیدن اون دختر توی همون زیرزمین تاریک رفت چیزی درونش عوض شد.
از اون موقع تک تک بیکاریهاش به همون زیرزمین ختم میشد در حالی که یونا حتی روحشم خبر نداشت موقعی که خوابه ، سایه ی کی بالاسرشه
جکسون همهی تعاریف ذهنشو خلاصه کرد و نتیجش حس دوست داشتن بود ولی ایا واقعا همین بود؟ یا روح تنهایی درونش با دیدن یه فرد جدید تصمیم گرفته بود کنترلو به دست بگیره و وابسته بشه تا عقده های تنهاییشو جبران کنه؟
با لباسهای مارکی که به تنش بود پله های اون عمارت بزرگ رو پایین اومد و در عقبی ماشین رو باز کرد و کنار یونایی که سمت چپ ماشین از پنجره نظاره گر بیرون بود نشست.
با ورودش توجه يونا جلب شد و تنها به نگاه گذرایی به جکسون بسنده کرد.
ماشین به حرکت در اومد و مسیر مهمونی رو شروع به طی کردن کرد.
دختر رییس شرکت لول و همسر جئون؟
اوه نه اینا همش بهونه بود جکسون فقط میخواست که اون همراهش باشه.
دختر زیبای با نفوذی که کنارش قرار داشت اون شب قرار بود ملکه اون جمع باشه و جکسون از دیدنش توی این سمت فرضی اونو برای داشتنش حریص تر میکرد.
با رسیدن به اون مهمونی سلطنتی یونا نفس عمیقی کشید و همه چیز رو با خودش مرور کرد و بعد از ماشین پیاده شد و سمت پله ها رفت
جکسون که حالا چند پله بالا تر بود منتظر موند تا با یونا هم قدم بشه بعد هر دو پله هارو تا رسیدن به داخل طی کردن
موسیقی دلنشین اروم و فضایی با تم کلاسیک و آدمای بی شماری که مشغول صحبت بودن.
با ورود اون دونفر تغییری در جو ایجاد نشد و بی هیچ دردسری به سمت یکی از میزها حرکت کردند.
چیزی که یونارو معذب میکرد سنگینی نگاه خیره چشم هایی بود که حالا با مطلع شدن از حضورش به طرفش برگشته بودن و انگار تصمیمی برای متوقف کردن خودشون نداشتن. و حالا صدای صحبتای جکسون با فرد کناریش بود که توجه یونارو جلب میکرد
از موقعیت بوجود اومده استفاده کرد و آروم آروم از جکسونی که حواسش پی صحبتش بود فاصله گرفت تا به میون اون جمعیت خلافکار بره و در نهایت موفق شد.
حالا با خیال اسوده بین جمعیت میگشت و منتظر بود تا فرد آشنایی ببینه که از قضا دقیقا رو به روش در حالی که لیوان شراب سرخی به دست داشت با سه نفر دیگه معاشرت میکرد.
این موقعیت عالی بود اما حیف که موبایل یا ضبط صوتی همراهش نبود که صحبتارو ضبط کنه پس فقط میتونست از حس شنواییش کمک بگیره
جلوتر رفت و بی اینکه جلب توجه کنه جایی نزدیکشون که به خوبی میشد صدارو شنید ایستاد و نگاهشو بین جمعیت چرخوند در حالی که گوشش به مکالمه اون افراد بود.
~لول؟ اون شرکت دیگه هیچ شانسی نداره فقط باید صبر کنیم و منتظر از هم پاشیدن کاملش باشیم . اونوقت قهرمانی که ما تعیین میکنیم وارد صحنه میشه و بوم اونجا تو چنگمونه
اوه !البته من که نگرانی ای بابت اون ندارم فقط مشتاقم بدونم چه بلایی سر دخترش اومده.
هر اتفاقی که افتاده حالا باعث شده پسر جئون بیشتر از همیشه به هم بریزه
۸ اون پسر و پدرش بعد مرگ اون دختر دیگه به حالت اولیه برنگشتن اما تحسینشون میکنم که هنوز یکی از بزرگترین سران ما هستن.
یونا از حرفای اخرشون سر در نمیاورد. منظورشون از اون دختر چیه؟ کی توی زندگیشون بوده که یونا حتی ذره ای دربارش نشنیده؟
صحبتای اونا با ورود شخص جدیدی به جمعشون شکل دیگه ای به خودش گرفت و این صحبتا دیگه مفید نبودن
پس یونایی که حالا سردرگم و گیج بود و بابت شرکت نگرانی خاصی داشت به طرف بالکن رفت تا هوای تازه رو مهمون ریه هاش کنه.
جکسون با نگاه کردن به کنارش و ندیدن یونا اخم محوی کرد و سرشو بالا گرفت تا شاید پیداش کنه بهش گفته بود که از پیشش تکون نخوره اما اون دختر لجباز تر از اون چیزی بود که فکر میکرد
با قدم هاش بین جمعیت راه میرفت و نگاهشو در جستجوی رنگ لباس قرمزی بین ادما میچرخوند. کم کم از گشتن ناامید شده بود که با دیدن در باز بالکن به سمتش رفت و خوشبختانه پیداش کرد
یونا که با تکیه دستاش به نرده بالکن از سکوت و نسیم خنک اون فضا لذت میبرد با شنیدن صدای کفشی سرشو برگردوند و لعنتی زیر لب به مخرب آرامشش فرستاد.
بی توجه به اخم کوچیک روی صورت جکسون نگاهشو دوباره به منظره ره به رو دوخت . جکسون که حالا از این بی توجهی کم کم عصبانی میشد به طرفش رفت با نگاه خیره در یک قدمیش ایستاد.
(ادامه پارت¹⁵←https://wisgoon.com/pin/58729173/)
۱۰.۸k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.