پارت ۱۳
برگشتیم سمتش خیلی عصبی به نظر میومد زبونشو تو لپش چرخوند و گفت: فک نکنم به تو ربطی داشته باشه فیلیکس که ات با کی میگرده هوم؟!
فیلیکس گفت: پس به تو هم ربطی نداره
گفت:خب مث اینکه ات بهت نگفته من دوس پسرشم چرا اتفاقا به من ربط داره فهمیدی حالا گورتو گم کن ات بیا اینجا
داشتم میرفتم سمتش که فیلیکس دستمو گرفت با تعجب بهش نگاه کردم جونکوک عصبی تر از قبل و با داد لب زد:دستشو ول کن عوضی
فیلیکس گفت:نمیکنم میخوای چه غلطی بکنی
یهو تفنگشو از پشت کتش درآورد و گرفت سمت فیلیکس خیلی ترسیده بودم الان میکشتش
جونکوک گفت:ولش کن تا مغزتو نپاشیدم رو زمین
منم برای اینکه بیشتر از این با هم دعوا نکنم گفتم:فیلیکس دستمو ول کن
انگشتاشو شل شدن و دستمو ول کرد
که جونکوک گفت:بیا اینجا
رفتم پیشش دستمو محکم گرفت و دنبال خودش کشوند داشتم از پشت سر به فیلیکس نگاه میکردم اونم به من نگاه میکرد ولی جونکوک جوری دستمو فشار میداد که داشت پودر میشد با همون ترسی که داشتم لب زدم آروم:میشه دستمو ول کنی
گفت:خفه شووووو نمیخوام صداتو بشنوم (داد)
گفتم:اههه دستمو ول کن وحشی چته تو
یهو دستمو ول کرد و کمرمو گرفتار کرد و حصار دستاشو دور کمرم خیلی محکم کرد و چسپوندم به خودش و بعد همونطور که عصبی بود گفت:اگه فقط یه بار دیگه با این مرتیکه حرف بزنی حتی یه کلمه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره فهمیدی
گفتم:به تو چه
گفت:چی گفتی
گفتم:گفتم به تو چه
یهو محکم زد تو صورتم و گفت:اینو زدم تا یاد بگیری از این به بعد چجوری با من حرف بزنی فهمیدی دختره زبون دراز یه بار دیگه با من اینطوری حرف بزنی اون زبونتو میبرم حالا هم مث بچه آدم راه بیا
بعد دوباره مچ دستمو گرفت و منو کشوند دنبال خودش منم آروم فقط اشک میریختم......
فیلیکس گفت: پس به تو هم ربطی نداره
گفت:خب مث اینکه ات بهت نگفته من دوس پسرشم چرا اتفاقا به من ربط داره فهمیدی حالا گورتو گم کن ات بیا اینجا
داشتم میرفتم سمتش که فیلیکس دستمو گرفت با تعجب بهش نگاه کردم جونکوک عصبی تر از قبل و با داد لب زد:دستشو ول کن عوضی
فیلیکس گفت:نمیکنم میخوای چه غلطی بکنی
یهو تفنگشو از پشت کتش درآورد و گرفت سمت فیلیکس خیلی ترسیده بودم الان میکشتش
جونکوک گفت:ولش کن تا مغزتو نپاشیدم رو زمین
منم برای اینکه بیشتر از این با هم دعوا نکنم گفتم:فیلیکس دستمو ول کن
انگشتاشو شل شدن و دستمو ول کرد
که جونکوک گفت:بیا اینجا
رفتم پیشش دستمو محکم گرفت و دنبال خودش کشوند داشتم از پشت سر به فیلیکس نگاه میکردم اونم به من نگاه میکرد ولی جونکوک جوری دستمو فشار میداد که داشت پودر میشد با همون ترسی که داشتم لب زدم آروم:میشه دستمو ول کنی
گفت:خفه شووووو نمیخوام صداتو بشنوم (داد)
گفتم:اههه دستمو ول کن وحشی چته تو
یهو دستمو ول کرد و کمرمو گرفتار کرد و حصار دستاشو دور کمرم خیلی محکم کرد و چسپوندم به خودش و بعد همونطور که عصبی بود گفت:اگه فقط یه بار دیگه با این مرتیکه حرف بزنی حتی یه کلمه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره فهمیدی
گفتم:به تو چه
گفت:چی گفتی
گفتم:گفتم به تو چه
یهو محکم زد تو صورتم و گفت:اینو زدم تا یاد بگیری از این به بعد چجوری با من حرف بزنی فهمیدی دختره زبون دراز یه بار دیگه با من اینطوری حرف بزنی اون زبونتو میبرم حالا هم مث بچه آدم راه بیا
بعد دوباره مچ دستمو گرفت و منو کشوند دنبال خودش منم آروم فقط اشک میریختم......
۳۵.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.