سردتر از زمستان
از زبان دازای: من دازای مدیر اجرایی مافیا هستم توی مافیا اتفاقات مختلفی می افته ولی برای من بهترین اتفاق دیدن چویا بود فرشته ی قشنگم از اون روز که به دستور موری اومد تو مافیا زندگیم تغییر کرد انگار یه دلیل واسه ی زندگی پیدا کردم هر وقت که میبینمش دلم می خواد بغلش کنم و کل بدنش رو بوسه بزنم ولی حیف که غرور لعنتیم نمیذاره همش سرد رفتار می کنم
امروز منو چویا یه معموریت داشتیم و اون برای محافظت از من از فساد استفاده کرد خدارو شکر که آسیب ندید فقط بیهوش شد
بغلش کردم و به سمت مرکز بردمش به اتاقش و گذاشتمش روی تخت می خواستم برم ولی یه چیزی تو وجودم جلوم رو گرفت
یه نگاه به فرشته ام انداختم که آروم خوابیده بود یهو نفهمیدم چیکار دارم میکنم یه
بوسه ی محکم به لب هاش زدم خدا بهم رحم کرد که بیدار نشد و گر نه کارم تموم بود سریع از اتاق رفتم بیرون حالم خوب بود احساس می کردم که بعد از این همه مدت آروم شدم
توی راه به سمت اتاقم بودم که با چهره ی کسی که حالم ازش بهم می خورد روبه رو شدم
امروز منو چویا یه معموریت داشتیم و اون برای محافظت از من از فساد استفاده کرد خدارو شکر که آسیب ندید فقط بیهوش شد
بغلش کردم و به سمت مرکز بردمش به اتاقش و گذاشتمش روی تخت می خواستم برم ولی یه چیزی تو وجودم جلوم رو گرفت
یه نگاه به فرشته ام انداختم که آروم خوابیده بود یهو نفهمیدم چیکار دارم میکنم یه
بوسه ی محکم به لب هاش زدم خدا بهم رحم کرد که بیدار نشد و گر نه کارم تموم بود سریع از اتاق رفتم بیرون حالم خوب بود احساس می کردم که بعد از این همه مدت آروم شدم
توی راه به سمت اتاقم بودم که با چهره ی کسی که حالم ازش بهم می خورد روبه رو شدم
۱.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.