عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۷
کوک : کاری کنم که به توهیچ ربطی نداره
( نکنه انتظار داشتید لو بدم)
برگشتم که برم اما باصداش سرجام متوقف شدم
جین وو : مطمئن.....مطمئن باش که کسی که بعد از انتقام پشیمون میشه تنها خودتی
دیگه حوصله ی حرفاش رو نداشتم بنابراین از اونجا اومدم بیرون روبه آقای کیم گفتم
کوک : حواستون بهش باشه که در نره
آقای کیم : چشم قربان حواسمون هست
سری تکون دادمو رفتم سمت ماشین
به راننده گفتم به طرف عمارت حرکت کنه
از زبان ا/ت :
احتمال میدادم که کوک ظهر میاد بنابراین رفتم ناهار درست کردم
بعداز سه ساعت که ناهار آماده شد میخواستم به کوک زنگ بزنم که صدای باز شدن در اومد
و کوک وارد شد به استقبالش رفتمو گفتم.....
ا/ت : خوشومدی خسته نباشی
کوک : ممنون توهم خسته نباشی چه بویی راه انداختی
ا/ت : تا یه دوش بگیری غذا رو میکشم
کوک : باشه
کوک رفت تا دوش بگیره منم غذا رو روی میز چیدم بعد از ۵ دقیقه از حمام اومد بیرون و گفت......
کوک : اوممممم چه بوی خوبی داره
ا/ت : بفرما نوش جانت
کوک : مرسی بانو
کوک اولین لقمه رو که خورد صورتش جمع شد
ا/ت : چیشده....بده
کوک : این...این واقعا خوشمزست
ا/ت : مرسی
کوک : خب چیکارا کردی من نبودم
ا/ت : خب تلویزیون نگاه کردم و غذا پختم و یکم کتاب خوندم از همونایی که توی کتاب خونه ی اتاقت بود ببخشید اجازه نگرفتم
کوک : تو نیاز به اجازه نداری چون همسرمی میتونی به هرچی که دلت میخواد دست بزنی حتی میتونی بری بیرون ولی اونو دیگه باید بهم اطلاع بدی چون نگرانت میشم
ا/ت : اوهوم.. ممنونم
* چند دقیقه بعد*
کوک : واقعا غذای خوشمزه ای بود بهترین غذایی بود که توی عمرم خوردم
ا/ت : نوش جانت بهتره بری استراحت کنی
کوک : باشه پس من رفتم توهم کارت تمام شد بیا تو اتاقمون
ا/ت : باشه
از لفظ اتاقمون دلم ضعف رفت خیلی خوشحال بودم که اونو دارم الان میتونم با خودم صادق باشمو بگم من واقعا عاشق کوکم
میزو جمع کردمو ظرفا رو شستم به سمت اتاق
حرکت کردم درو که باز کردم دیدم کوک روی تخت دراز کشیده و ساعدش روی چشماش بود
آروم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم که کوک منو به سمت خودش برگردوند و دستاش رو دور کمرم حلقه کردو گفت....
کوک : بغلت خیلی آرامش داره بیب
ا/ت : بغل توهم خیلی آرامش داره ( به میبینم زبون وا کردی)
کوک: واقعا
ا/ت : اوهوم
کوک : پس بیشتر توی بغلم باش
کوک همینجور داشت موهامو نوازش میکرد کم کم چشام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم
زندگی منو کوک خیلی خوب بود پراز عشق و محبت هردو هم رو خیلی دوست داشتیم و عاشق هم بودیم اما.....
( نکنه انتظار داشتید لو بدم)
برگشتم که برم اما باصداش سرجام متوقف شدم
جین وو : مطمئن.....مطمئن باش که کسی که بعد از انتقام پشیمون میشه تنها خودتی
دیگه حوصله ی حرفاش رو نداشتم بنابراین از اونجا اومدم بیرون روبه آقای کیم گفتم
کوک : حواستون بهش باشه که در نره
آقای کیم : چشم قربان حواسمون هست
سری تکون دادمو رفتم سمت ماشین
به راننده گفتم به طرف عمارت حرکت کنه
از زبان ا/ت :
احتمال میدادم که کوک ظهر میاد بنابراین رفتم ناهار درست کردم
بعداز سه ساعت که ناهار آماده شد میخواستم به کوک زنگ بزنم که صدای باز شدن در اومد
و کوک وارد شد به استقبالش رفتمو گفتم.....
ا/ت : خوشومدی خسته نباشی
کوک : ممنون توهم خسته نباشی چه بویی راه انداختی
ا/ت : تا یه دوش بگیری غذا رو میکشم
کوک : باشه
کوک رفت تا دوش بگیره منم غذا رو روی میز چیدم بعد از ۵ دقیقه از حمام اومد بیرون و گفت......
کوک : اوممممم چه بوی خوبی داره
ا/ت : بفرما نوش جانت
کوک : مرسی بانو
کوک اولین لقمه رو که خورد صورتش جمع شد
ا/ت : چیشده....بده
کوک : این...این واقعا خوشمزست
ا/ت : مرسی
کوک : خب چیکارا کردی من نبودم
ا/ت : خب تلویزیون نگاه کردم و غذا پختم و یکم کتاب خوندم از همونایی که توی کتاب خونه ی اتاقت بود ببخشید اجازه نگرفتم
کوک : تو نیاز به اجازه نداری چون همسرمی میتونی به هرچی که دلت میخواد دست بزنی حتی میتونی بری بیرون ولی اونو دیگه باید بهم اطلاع بدی چون نگرانت میشم
ا/ت : اوهوم.. ممنونم
* چند دقیقه بعد*
کوک : واقعا غذای خوشمزه ای بود بهترین غذایی بود که توی عمرم خوردم
ا/ت : نوش جانت بهتره بری استراحت کنی
کوک : باشه پس من رفتم توهم کارت تمام شد بیا تو اتاقمون
ا/ت : باشه
از لفظ اتاقمون دلم ضعف رفت خیلی خوشحال بودم که اونو دارم الان میتونم با خودم صادق باشمو بگم من واقعا عاشق کوکم
میزو جمع کردمو ظرفا رو شستم به سمت اتاق
حرکت کردم درو که باز کردم دیدم کوک روی تخت دراز کشیده و ساعدش روی چشماش بود
آروم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم که کوک منو به سمت خودش برگردوند و دستاش رو دور کمرم حلقه کردو گفت....
کوک : بغلت خیلی آرامش داره بیب
ا/ت : بغل توهم خیلی آرامش داره ( به میبینم زبون وا کردی)
کوک: واقعا
ا/ت : اوهوم
کوک : پس بیشتر توی بغلم باش
کوک همینجور داشت موهامو نوازش میکرد کم کم چشام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم
زندگی منو کوک خیلی خوب بود پراز عشق و محبت هردو هم رو خیلی دوست داشتیم و عاشق هم بودیم اما.....
۱۹۱.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.