بدهی برای من شروعه ~ ۱۷
ا/ت: ران بیا اینو از من جدا کن مرتیکهههه
ران: نه دیگه فعلا پیش تو باشه من برم بخوابم
ا/ت: گمشو بیاااا اینجااا
ران: خدافسسسس ا/ت ژوننن خوش بگذرهههه
ا/ت: راننننننننننننن
*ران میره تو اتاق در میبنده و حالا ا/ت مونده و ریندو و سوال های همیشگی*
ریندو: کجا بودی
ا/ت: رفتم هوا بخورم
ریندو: خوردی؟
ا/ت:چیو؟
ریندو:هوارو
ا/ت: آره
ریندو: چرا این ساعت؟
ا/ت: ساعت ۸ صبحه دیگههه
ریندو: خب چرا اینقد دیر برگشتی و چیزی به ما نگفتی
ا/ت: احساس میکنم دستگیر شدم بازجوییمیشم بسم الله دیر برنگشتم کلا ۱۰ دقیقه بیرون بودم بیدارتون هم نکردم چون خواب بودید
ریندو: دیگه اینجورینمیری
ا/ت: ریندو حالت خوبه؟ من خودم میدونم کی برم و بیام
ریندو: خب پس قبلش خبر بده
ا/ت: بسم الله رحمان رحیم جن داخلته؟
ریندو: اصلا دیگه نگرانت نمیشم پ*فیوز
*ا/ت غر غر میکند ولی ریندو بلخره ولش میکنه حالا همه بیدارن و رفتن رو مبل نشستن منتظرن یکی صبحانه بزاره ولی هیچکس بلند نمیشه*
ا/ت: عیوا
ران: چیشد
ا/ت:مثل اینکه امروز بچه های دانشگاهی یه جشن گرفتن برا فردا که فارغالتحصیل میشیم
ران: خب پس باید بری توهم
ا/ت:نه بابا من با هیچکدومشون حتا دوست نیستم و از من خوششون نمیاد
ریندو؛ خب حالا برو دهنشون بیوفته زمین
ا/ت: ن
ران: برو دوست پیدا میکنی دیگه
ا/ت: مگه دارم میرم مهدکودکککککک
*ریندو و ران گیر میدن بره و ا/ت که خسته میشه میره صبحانه بیاره بیرون*
ا/ت: بیاین لاش*خورا
تاکئومی: اومدیم
*همه پامیشن میرن سر میز میشینن و اره دیگه میخورن*
*ران غذاش تموم که شد پشت ا/ت راه میوفته تا بعداز ظهر که باید بره مهمونی امشبو*
ا/ت: نمیرم
ران: برووو
ا/ت: با این دست برم؟
ران: با دست که راه نمیری با پا میری
ا/ت: نوچ
ران: همین که گفتم
*ران ا/ت رو متقاعد میکنه و ا/ت هم قبول میکنه دیگه چون خسته شد از دست ران*
ران: نه دیگه فعلا پیش تو باشه من برم بخوابم
ا/ت: گمشو بیاااا اینجااا
ران: خدافسسسس ا/ت ژوننن خوش بگذرهههه
ا/ت: راننننننننننننن
*ران میره تو اتاق در میبنده و حالا ا/ت مونده و ریندو و سوال های همیشگی*
ریندو: کجا بودی
ا/ت: رفتم هوا بخورم
ریندو: خوردی؟
ا/ت:چیو؟
ریندو:هوارو
ا/ت: آره
ریندو: چرا این ساعت؟
ا/ت: ساعت ۸ صبحه دیگههه
ریندو: خب چرا اینقد دیر برگشتی و چیزی به ما نگفتی
ا/ت: احساس میکنم دستگیر شدم بازجوییمیشم بسم الله دیر برنگشتم کلا ۱۰ دقیقه بیرون بودم بیدارتون هم نکردم چون خواب بودید
ریندو: دیگه اینجورینمیری
ا/ت: ریندو حالت خوبه؟ من خودم میدونم کی برم و بیام
ریندو: خب پس قبلش خبر بده
ا/ت: بسم الله رحمان رحیم جن داخلته؟
ریندو: اصلا دیگه نگرانت نمیشم پ*فیوز
*ا/ت غر غر میکند ولی ریندو بلخره ولش میکنه حالا همه بیدارن و رفتن رو مبل نشستن منتظرن یکی صبحانه بزاره ولی هیچکس بلند نمیشه*
ا/ت: عیوا
ران: چیشد
ا/ت:مثل اینکه امروز بچه های دانشگاهی یه جشن گرفتن برا فردا که فارغالتحصیل میشیم
ران: خب پس باید بری توهم
ا/ت:نه بابا من با هیچکدومشون حتا دوست نیستم و از من خوششون نمیاد
ریندو؛ خب حالا برو دهنشون بیوفته زمین
ا/ت: ن
ران: برو دوست پیدا میکنی دیگه
ا/ت: مگه دارم میرم مهدکودکککککک
*ریندو و ران گیر میدن بره و ا/ت که خسته میشه میره صبحانه بیاره بیرون*
ا/ت: بیاین لاش*خورا
تاکئومی: اومدیم
*همه پامیشن میرن سر میز میشینن و اره دیگه میخورن*
*ران غذاش تموم که شد پشت ا/ت راه میوفته تا بعداز ظهر که باید بره مهمونی امشبو*
ا/ت: نمیرم
ران: برووو
ا/ت: با این دست برم؟
ران: با دست که راه نمیری با پا میری
ا/ت: نوچ
ران: همین که گفتم
*ران ا/ت رو متقاعد میکنه و ا/ت هم قبول میکنه دیگه چون خسته شد از دست ران*
۱۳.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.