orchid p4(end)
pove's jungkook
+هی جکسون احمق!!! تو گاوی چیزی هستی آیا؟ چرا باهاش دعوا کردی؟؟
☆هی! هر کسی جای من بود همینکارو میکرد. اون دیگه بهم توجه نمیکنه چه انتظاری ازم داری؟ ما پنج ساله لعنتیه که باهم توی رابطه ایم و اون یروز نشده که به تهیونگ سر نزده باشه!
☆باید یبار این تهیونگو ببینم...
☆. آ.. آفرین کوکی! تو بهترینی چرا ب عقل خودم نرسیده بودددد؟ تو باید اونو ببینی.. باید باهاش حرف بزنی بگی داری باعث مشکل بین رابطه ی کایلا و جکسون میشی... هاه خدا تو نابغه ای!
بعد از حرفش اومد پیشم و یه بوس محکم رو گونم زد. منم ادای چندشی دراوردم و خودمو ازون فاصله دادم.
+برد دیگه عَه چندش(عه عه عهههه. چندششش💔😂)
☆بای بای بیوتی جی کی!
+گمشو دیگه.
بعد از کلی سر و صدا، بالاخره از اتاقم بیرون رفت و من بلاخره فرصت کردم پیروزیمو برای خودم جشن بگیرم..
من
از
ویکتور
بُردم..!
باورش هنوزم غیر ممکنه برام.. من بیشتر ازون سود برده بودم.. خدایااااا.. جیغی از خوشحالی زدم و چند دور، دورِ خودم چرخیدم. بعدم سرم گیج رفت و روی تختم افتادم... به سقف اتاق تماما "سفیدم" خیره بودم.. اون چشمارو هیچوقت یادم نمیفرت... من.. من.. عاشق اون چشما شده بودم! در حدی که کشیدمش... به دیوار روبروم نگاه کردم که به تابلوی بزرگی رنگین شده بود. من چشای قشنگ اون موجودو کشیده بودم.. همونیکه باعث شد زندگیم ازین رو ب اون رو بشه..!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
pov's Taehyung
_هی. یعنی مجبورم بیام؟
-.....
_خیلی خب.. باشه. باشه باشه به موقع میام دخترِ بد!
کلافه تلفونو قطع کردم و هوفی کشیدم... یه قرار داشتیم. با جکسون و دوستش.. باید حرف میزدیم. یعنی جکسون اینطور گفته بود که.. بهش حق میدم! منم اگه عشقم بخاد بهم بی توجهی کنه اونم بخاطر یکی دیگه، دعوا که هیچی کلا ازش جدا میشم... ازونجایی که هیچکس منو نمیشناخت، نگرانی ای از بابت شناخته شدن نداشتم. پس توی اتاق لباس هام یه پیرهن دکمه دار سفید ساده برداشتم و پوشیدمش. استیناشو تا زدم تا روی ساعد دستم و ساعت گوچیمو دستم کردم. ادکلن کاپتان بلکمو زدم و موهامو کمی حالت دادم. انگار اماده بودم! پس سوار ماشین سانتافه ی مشکی رنگم شدم و ب سمت لوکیشن مورد نظرم روندم... وقتی رسیدم، انتظار رعد و برق زدن و گرفتنش به خودم بودم غیر از... دیدن اون!!
+هی جکسون احمق!!! تو گاوی چیزی هستی آیا؟ چرا باهاش دعوا کردی؟؟
☆هی! هر کسی جای من بود همینکارو میکرد. اون دیگه بهم توجه نمیکنه چه انتظاری ازم داری؟ ما پنج ساله لعنتیه که باهم توی رابطه ایم و اون یروز نشده که به تهیونگ سر نزده باشه!
☆باید یبار این تهیونگو ببینم...
☆. آ.. آفرین کوکی! تو بهترینی چرا ب عقل خودم نرسیده بودددد؟ تو باید اونو ببینی.. باید باهاش حرف بزنی بگی داری باعث مشکل بین رابطه ی کایلا و جکسون میشی... هاه خدا تو نابغه ای!
بعد از حرفش اومد پیشم و یه بوس محکم رو گونم زد. منم ادای چندشی دراوردم و خودمو ازون فاصله دادم.
+برد دیگه عَه چندش(عه عه عهههه. چندششش💔😂)
☆بای بای بیوتی جی کی!
+گمشو دیگه.
بعد از کلی سر و صدا، بالاخره از اتاقم بیرون رفت و من بلاخره فرصت کردم پیروزیمو برای خودم جشن بگیرم..
من
از
ویکتور
بُردم..!
باورش هنوزم غیر ممکنه برام.. من بیشتر ازون سود برده بودم.. خدایااااا.. جیغی از خوشحالی زدم و چند دور، دورِ خودم چرخیدم. بعدم سرم گیج رفت و روی تختم افتادم... به سقف اتاق تماما "سفیدم" خیره بودم.. اون چشمارو هیچوقت یادم نمیفرت... من.. من.. عاشق اون چشما شده بودم! در حدی که کشیدمش... به دیوار روبروم نگاه کردم که به تابلوی بزرگی رنگین شده بود. من چشای قشنگ اون موجودو کشیده بودم.. همونیکه باعث شد زندگیم ازین رو ب اون رو بشه..!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
pov's Taehyung
_هی. یعنی مجبورم بیام؟
-.....
_خیلی خب.. باشه. باشه باشه به موقع میام دخترِ بد!
کلافه تلفونو قطع کردم و هوفی کشیدم... یه قرار داشتیم. با جکسون و دوستش.. باید حرف میزدیم. یعنی جکسون اینطور گفته بود که.. بهش حق میدم! منم اگه عشقم بخاد بهم بی توجهی کنه اونم بخاطر یکی دیگه، دعوا که هیچی کلا ازش جدا میشم... ازونجایی که هیچکس منو نمیشناخت، نگرانی ای از بابت شناخته شدن نداشتم. پس توی اتاق لباس هام یه پیرهن دکمه دار سفید ساده برداشتم و پوشیدمش. استیناشو تا زدم تا روی ساعد دستم و ساعت گوچیمو دستم کردم. ادکلن کاپتان بلکمو زدم و موهامو کمی حالت دادم. انگار اماده بودم! پس سوار ماشین سانتافه ی مشکی رنگم شدم و ب سمت لوکیشن مورد نظرم روندم... وقتی رسیدم، انتظار رعد و برق زدن و گرفتنش به خودم بودم غیر از... دیدن اون!!
۴.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.