💎 یکی از دوستان بانمک برام تعریف کرد
💎 یکی از دوستان بانمک برام تعریف کرد
در یکی از مساجد، خیرین قصد جمع آوری پول برای خرید کولر داشتن و صندوقی رو جلوی نمازگزاران چرخوندن. 😊
به محض اینکه صندوق روبروی من قرار گرفت یدونه هزار تومنی درآوردم و تو صندوق انداختم. ☺ ️
بعد از چند لحظه پشت سریم زد رو کتفم و مقداری پول بهم داد برا اینکه بندازم تو صندوق از هم جداشون کردم. 😼
چهارتا تراول 50تومنی? 😐
30 تا ده هزارتومنی? 😟
چند تا 5تومنی? 😳
خلاصه بعد از اینکه همه رو انداختم برگشتم و بهش گفتم حاجی قبول باشه
حاجی بهم گفت
از شما قبول باشه
پول خودت بود
وقتی هزار تومنی رو درآوردی از جیبت افتادن
داستان های کوتاه 📚 📚 📚
در یکی از مساجد، خیرین قصد جمع آوری پول برای خرید کولر داشتن و صندوقی رو جلوی نمازگزاران چرخوندن. 😊
به محض اینکه صندوق روبروی من قرار گرفت یدونه هزار تومنی درآوردم و تو صندوق انداختم. ☺ ️
بعد از چند لحظه پشت سریم زد رو کتفم و مقداری پول بهم داد برا اینکه بندازم تو صندوق از هم جداشون کردم. 😼
چهارتا تراول 50تومنی? 😐
30 تا ده هزارتومنی? 😟
چند تا 5تومنی? 😳
خلاصه بعد از اینکه همه رو انداختم برگشتم و بهش گفتم حاجی قبول باشه
حاجی بهم گفت
از شما قبول باشه
پول خودت بود
وقتی هزار تومنی رو درآوردی از جیبت افتادن
داستان های کوتاه 📚 📚 📚
۸۲۴
۰۴ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.