Betrayal p10
جیمین
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت7بود
حتما کسی تا الان بیدار نشده رفتم سمت اتاق یونگی دیدم اینا وسطشون بالش گذاشتن کرم ریزی کردم رفتم بالشو برداشتم اروم دست لیا رو برداشتم دورگردن یونگی بعدم دست یونگی رو گفتم گرفتم دور کمر لیا به به هرکی ببینه چی فک میکنه یه عکسم گرفتم رفتم سمت اتاق هیونگ دیدم داره تو اینه خودشو میبینه
جیمین. صبح بخیر هیونگ
جین. صب بخیر
جیمین. ببین اینو... عکس یونگی و لیا
جین. هه باید اینارو تنها بزاریم
جیمین. خواهرته ها دودستی تقدیم میکنی؟
جین. خب اخرش ک ازدواج میکنه بعدم کی بهتر از یونگی
جیمین هوم که یهو صدای جیغ امد
ویو لیا
با حس خفگی از خواب بیدار شدم صورت یونگی درست جلوی چشمم بود که یهو دیدم دستمو انداختم دور گردنش اونم منو بغل کرده که یهو جیغ کشیدم که بدبخت پرید از جاش که همون لحظه جین و جیمین امدن
جین. چیشده؟
یونگی. من چه بدونم😴
لیا. هـ هـ هیچی
جیمین. حتما به خاطر این بوده (عکسو نشون داد)
یونگی. ها چیشد
لیا. پاکش کننن پدصگگگگ
جیمین. یونگی یکی مث خودت بد دهن نصیبت شد
یونگی. 😏
لیا.یا هیونگ تو هیچی نمیگی؟
جین. نه بزار ببرتت یاع یاع یاع
یونگی. بسه بریم صبحونه ک بعدش باید بریم دنبال خرگوش من
لیا. خرگوش؟
یونگی. بورا دختر جیمین
رفتن صبحونه خوردن
ویو ات
با صدای بورا از خواب بیدار شدم
بورا. مامانیی دایی امدهههه
ات. ها چی؟
بورا. دایی جونییی
ات. عه نامجون باشه بلند شدم
ات رفت دستشویی امد بیرون لباس خوابشو عوض کرد رفت پایین
ات. اووو ببین کی اینجاست
نامجون. دلم تنگ شده بود🫂
بورا. یاااا دایی من چی؟ 🥺
نامجون. ببا بغلم ببینم🫂
بورا. مامانی دیرم شددد
ات. داداشی؟ 🥺
نامجون. باشه میبرمش قیافتو اونجوری نکن😂
نامجون رفت بورا رو گذاشت کلاس امد خونه
ویو جیمین
ساعت1بود اماده شدیم الانه که بورا از مهد کودک بیاد بیرون میخوام از دور ببینمش
رفتن سمت مهد کودک
ویو بورا
تو راه بودیم داشتم با یورا میرفتم سمت خونه که یهو یه پسره 10ساله امد جلومون رو گرفت
پسره. عه خانم کوچلو نمیترسی؟ ندزدنت؟
ویو جیمین
چه کیوت شده خدایا میخواستم برم بغلش کنم یونگی نذاشت یهو دیدم یه پسره امد جلو بورا رو گرفت بعدم گفت(خودتون میدونید) یه یهو...
ادامه دارد..
حمایت کنید 🥺♥
گایز من تا ساعت7نیستم بعد اون پارت اپ میکنم شرمندههه دوستون دارم موچ به کله کچلتونن(به دل نگیرید افتاده تو دهنم) 🤧💜
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت7بود
حتما کسی تا الان بیدار نشده رفتم سمت اتاق یونگی دیدم اینا وسطشون بالش گذاشتن کرم ریزی کردم رفتم بالشو برداشتم اروم دست لیا رو برداشتم دورگردن یونگی بعدم دست یونگی رو گفتم گرفتم دور کمر لیا به به هرکی ببینه چی فک میکنه یه عکسم گرفتم رفتم سمت اتاق هیونگ دیدم داره تو اینه خودشو میبینه
جیمین. صبح بخیر هیونگ
جین. صب بخیر
جیمین. ببین اینو... عکس یونگی و لیا
جین. هه باید اینارو تنها بزاریم
جیمین. خواهرته ها دودستی تقدیم میکنی؟
جین. خب اخرش ک ازدواج میکنه بعدم کی بهتر از یونگی
جیمین هوم که یهو صدای جیغ امد
ویو لیا
با حس خفگی از خواب بیدار شدم صورت یونگی درست جلوی چشمم بود که یهو دیدم دستمو انداختم دور گردنش اونم منو بغل کرده که یهو جیغ کشیدم که بدبخت پرید از جاش که همون لحظه جین و جیمین امدن
جین. چیشده؟
یونگی. من چه بدونم😴
لیا. هـ هـ هیچی
جیمین. حتما به خاطر این بوده (عکسو نشون داد)
یونگی. ها چیشد
لیا. پاکش کننن پدصگگگگ
جیمین. یونگی یکی مث خودت بد دهن نصیبت شد
یونگی. 😏
لیا.یا هیونگ تو هیچی نمیگی؟
جین. نه بزار ببرتت یاع یاع یاع
یونگی. بسه بریم صبحونه ک بعدش باید بریم دنبال خرگوش من
لیا. خرگوش؟
یونگی. بورا دختر جیمین
رفتن صبحونه خوردن
ویو ات
با صدای بورا از خواب بیدار شدم
بورا. مامانیی دایی امدهههه
ات. ها چی؟
بورا. دایی جونییی
ات. عه نامجون باشه بلند شدم
ات رفت دستشویی امد بیرون لباس خوابشو عوض کرد رفت پایین
ات. اووو ببین کی اینجاست
نامجون. دلم تنگ شده بود🫂
بورا. یاااا دایی من چی؟ 🥺
نامجون. ببا بغلم ببینم🫂
بورا. مامانی دیرم شددد
ات. داداشی؟ 🥺
نامجون. باشه میبرمش قیافتو اونجوری نکن😂
نامجون رفت بورا رو گذاشت کلاس امد خونه
ویو جیمین
ساعت1بود اماده شدیم الانه که بورا از مهد کودک بیاد بیرون میخوام از دور ببینمش
رفتن سمت مهد کودک
ویو بورا
تو راه بودیم داشتم با یورا میرفتم سمت خونه که یهو یه پسره 10ساله امد جلومون رو گرفت
پسره. عه خانم کوچلو نمیترسی؟ ندزدنت؟
ویو جیمین
چه کیوت شده خدایا میخواستم برم بغلش کنم یونگی نذاشت یهو دیدم یه پسره امد جلو بورا رو گرفت بعدم گفت(خودتون میدونید) یه یهو...
ادامه دارد..
حمایت کنید 🥺♥
گایز من تا ساعت7نیستم بعد اون پارت اپ میکنم شرمندههه دوستون دارم موچ به کله کچلتونن(به دل نگیرید افتاده تو دهنم) 🤧💜
۲۱.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.