«عشق حقیقی»part12
از دید ا/ت
هرکاری میکردم نمیتونستم از خودم جداش کنم
زورش خیلی زیاد بود ولی من خسته و این دفعه محکم هولش دادم که ازم جدا شد تا خواستم برم بازوم رو گرفت و پشت سر خودش کشوند
ا/ت:هی ولم کننن میگم ولممم کننن دستم درد میکنهه
جوابی نداد
ا/ت:هی با تو هستم مثلا
که رسیدیم به اتاقش منو محکم هول داد تو خودشم اومد تو و در رو قفل کرد
ا/ت:چی کار میکنی دیونهه درو باز کنن وگرنه…
که با دادش حرفم ناقص موند
کوک:وگرنههه چیییی هااا وگرنه چییی چی کار میکنی«با داد خیلی بلند»
از دید اجوما
با دخترا«همون خدمتکارا»آشپزی میکردیم که صدای داد کوک اومد
فکر کنم سر ا/ت داد میزد
همه ی دخترا با وحشت به من نگاه میکردن
منم ترسیده بودم ولی به روم نیاوردم کوک با اینکه ادم سنگدلی هست ولی هیچ وقت انقدر بلند داد نزده بود
اجوما:شما کارارو بکنید
و رفتم طبقه بالا سمت اتاق کوک
از دید کوک
رفت رو عصابم و خیلی بلند داد زدم با اینکه رفته بود رو عصابم من نباید اینطوری سرش داد بزنم ولی من غرورم رو کنار نزاشتم
و معزرت خواهی نکردم
ولی دیگه امروز ولش میکنم بره اتاقش هرکاری میخواد بکنه
سرش پایین بود خم شدم دیدم داره گریه میکنه و لباسش رو تو دستش مچاله کرده و داره فشار میده ولی تا خواستم چیزی بگم
از دید ا/ت
هنوز تو شوک بودم و خیلی ترسیده بودم
یاد عموم افتادم«عموش ادم بدی بود» همیشه منو میزد سرم داد میزد و بابا و مامانم نمیتونستن چیزی بگن
خم شد تا صورتم رو نگاه کنه فهمید گریه میکنم تا خواست چیزی بگه یه سیلی محکم بهش زدم
ا/ت:اشغال. عوضیی«با داد بلند»
ا/ت:چیشد تو شوکی منم مثل خودت رفتار میکنم دیگه«اروم»
کوک:ا/تت
ا/ت:خفه شو
کلید رو از رو میز برداشتم و درو باز کردم
با صحنه ای که مواجه شدم که کوک لعنت فرستادم…
خبب اینم پارت12 ببخشید دیر گزاشتم گوشیم کار نمیکرد
هرکاری میکردم نمیتونستم از خودم جداش کنم
زورش خیلی زیاد بود ولی من خسته و این دفعه محکم هولش دادم که ازم جدا شد تا خواستم برم بازوم رو گرفت و پشت سر خودش کشوند
ا/ت:هی ولم کننن میگم ولممم کننن دستم درد میکنهه
جوابی نداد
ا/ت:هی با تو هستم مثلا
که رسیدیم به اتاقش منو محکم هول داد تو خودشم اومد تو و در رو قفل کرد
ا/ت:چی کار میکنی دیونهه درو باز کنن وگرنه…
که با دادش حرفم ناقص موند
کوک:وگرنههه چیییی هااا وگرنه چییی چی کار میکنی«با داد خیلی بلند»
از دید اجوما
با دخترا«همون خدمتکارا»آشپزی میکردیم که صدای داد کوک اومد
فکر کنم سر ا/ت داد میزد
همه ی دخترا با وحشت به من نگاه میکردن
منم ترسیده بودم ولی به روم نیاوردم کوک با اینکه ادم سنگدلی هست ولی هیچ وقت انقدر بلند داد نزده بود
اجوما:شما کارارو بکنید
و رفتم طبقه بالا سمت اتاق کوک
از دید کوک
رفت رو عصابم و خیلی بلند داد زدم با اینکه رفته بود رو عصابم من نباید اینطوری سرش داد بزنم ولی من غرورم رو کنار نزاشتم
و معزرت خواهی نکردم
ولی دیگه امروز ولش میکنم بره اتاقش هرکاری میخواد بکنه
سرش پایین بود خم شدم دیدم داره گریه میکنه و لباسش رو تو دستش مچاله کرده و داره فشار میده ولی تا خواستم چیزی بگم
از دید ا/ت
هنوز تو شوک بودم و خیلی ترسیده بودم
یاد عموم افتادم«عموش ادم بدی بود» همیشه منو میزد سرم داد میزد و بابا و مامانم نمیتونستن چیزی بگن
خم شد تا صورتم رو نگاه کنه فهمید گریه میکنم تا خواست چیزی بگه یه سیلی محکم بهش زدم
ا/ت:اشغال. عوضیی«با داد بلند»
ا/ت:چیشد تو شوکی منم مثل خودت رفتار میکنم دیگه«اروم»
کوک:ا/تت
ا/ت:خفه شو
کلید رو از رو میز برداشتم و درو باز کردم
با صحنه ای که مواجه شدم که کوک لعنت فرستادم…
خبب اینم پارت12 ببخشید دیر گزاشتم گوشیم کار نمیکرد
۳.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.