چرا من
#چرا_من
#پارت_12
«ویو کوک»
ا. ت همه ی ماجرا رو گفت
ماجرا مثل اتفاقای بود که من 18سال سن داشتم
«ویو هفتسال پیش کوک »
یه روز که با دوستم جیمین بیرون بودم مامانم بهم زنگ زد و گفت که پدرت تصادف کرده و مرده
خودم رو سریع رسوندم عمارت و مادرم رو تو شک دیدم رفتم سمتش
گفتم چی شده مامانم هم همه ی ماجرا رو گفت و گفت که اقای کیم (پدر ا.ت) یه دختر داره
بعد چند روز مامانم از نبودن پدرم دق کرد و مرد
از اون روز دنبال این دختر بودم ولی نمیدونستم که تو عمارت خودمه
.
.
.
رو به ا. ت گفتم
_خوب حالا پاشو بریم صبحانه بخوریم
که با بغض گفت
+منو دیشب خیلی کتک زدی نمیتونم پاشم
_باش
_(کمکش کردم که پاشه که رفت سمت اینه
مثل پنگوئن راه میرفت
منم رفتم براش لباس ابردم(عکس میزارم)
.
«ویوا.ت»
رفتم سمت اینه و به با *سنم نگاه کردم
جای دستاش بود و کامل قرمز و کبود بود
که کوک امد سمتم
_(دیدم که داره به خودش تو اینه نگاه میکنه رفتم سمتش و گفتم
_اگه از بشت میکردمت که قرمز تر بودی(نیشخند شیطانی)
+خیلی بدی هنوزم درد دارم (گریه)
_نکنه میخای مکنمت(عصبی) بیا کمکت کنم لباس بپوش وگرنه تنبیهت میکنم(جدی و پوز خند)
+پرورشگاه بهتر بود تا اینکه از دست تو کتک بخ...
+(حرفم با سیلی که زد نصفه شد
_یا لباس میپوشی یا لخت میای پایین(عصبی و جدی)
+با.. ش(گریه)
+(کمک کرد تا لباسم رو بپوشم ولی نمی تونستم خوب راه برم
_(دیدم ا. ت داره به سختی راه میره رفتم سمتش و از زیر پاش گرفتم و دسم رو روی کمرش گذاشتم تا نیافته
رفتیم پایین گذاشتمش پایین و نشستم سر صندلی
ا. ت امد بشینه که اخ از دهنش بیرون امد
بهش گفتم
_بیا سر پا من بشین(جدی)
+اما..
_اما و اگه نداریم همین که گفتم(جدی و کمی اخم🤦🏻♀️)
+ب... باش
_(ا. ت امد سر پام نشست
همین که نشست اخ نسبتن بلندی از دهنش خارج شد
_هنوز دردت کم نشده
+نه (سرد)
_بیا این رو بخور(کمی غذا جلوی دهنش گرفت)
+باش... اممم چه خوش مزست(لبخند)
_میخایی بازم
+اوهمم
_باش بیا
«ویو ا. ت بعد صبحانه»
نشستم فیلم دیدم ولی بازم از دست کوک ناراحت بودم چون سر یه دست دادن باید کتکم بزنه اخه چراااااا
داشتم با خودم فکر میکردم که کوک امد پیش من نشست و از پشت بغلم کرد و به خودش چسبوند
و........
ادامه دارد.......
#پارت_12
«ویو کوک»
ا. ت همه ی ماجرا رو گفت
ماجرا مثل اتفاقای بود که من 18سال سن داشتم
«ویو هفتسال پیش کوک »
یه روز که با دوستم جیمین بیرون بودم مامانم بهم زنگ زد و گفت که پدرت تصادف کرده و مرده
خودم رو سریع رسوندم عمارت و مادرم رو تو شک دیدم رفتم سمتش
گفتم چی شده مامانم هم همه ی ماجرا رو گفت و گفت که اقای کیم (پدر ا.ت) یه دختر داره
بعد چند روز مامانم از نبودن پدرم دق کرد و مرد
از اون روز دنبال این دختر بودم ولی نمیدونستم که تو عمارت خودمه
.
.
.
رو به ا. ت گفتم
_خوب حالا پاشو بریم صبحانه بخوریم
که با بغض گفت
+منو دیشب خیلی کتک زدی نمیتونم پاشم
_باش
_(کمکش کردم که پاشه که رفت سمت اینه
مثل پنگوئن راه میرفت
منم رفتم براش لباس ابردم(عکس میزارم)
.
«ویوا.ت»
رفتم سمت اینه و به با *سنم نگاه کردم
جای دستاش بود و کامل قرمز و کبود بود
که کوک امد سمتم
_(دیدم که داره به خودش تو اینه نگاه میکنه رفتم سمتش و گفتم
_اگه از بشت میکردمت که قرمز تر بودی(نیشخند شیطانی)
+خیلی بدی هنوزم درد دارم (گریه)
_نکنه میخای مکنمت(عصبی) بیا کمکت کنم لباس بپوش وگرنه تنبیهت میکنم(جدی و پوز خند)
+پرورشگاه بهتر بود تا اینکه از دست تو کتک بخ...
+(حرفم با سیلی که زد نصفه شد
_یا لباس میپوشی یا لخت میای پایین(عصبی و جدی)
+با.. ش(گریه)
+(کمک کرد تا لباسم رو بپوشم ولی نمی تونستم خوب راه برم
_(دیدم ا. ت داره به سختی راه میره رفتم سمتش و از زیر پاش گرفتم و دسم رو روی کمرش گذاشتم تا نیافته
رفتیم پایین گذاشتمش پایین و نشستم سر صندلی
ا. ت امد بشینه که اخ از دهنش بیرون امد
بهش گفتم
_بیا سر پا من بشین(جدی)
+اما..
_اما و اگه نداریم همین که گفتم(جدی و کمی اخم🤦🏻♀️)
+ب... باش
_(ا. ت امد سر پام نشست
همین که نشست اخ نسبتن بلندی از دهنش خارج شد
_هنوز دردت کم نشده
+نه (سرد)
_بیا این رو بخور(کمی غذا جلوی دهنش گرفت)
+باش... اممم چه خوش مزست(لبخند)
_میخایی بازم
+اوهمم
_باش بیا
«ویو ا. ت بعد صبحانه»
نشستم فیلم دیدم ولی بازم از دست کوک ناراحت بودم چون سر یه دست دادن باید کتکم بزنه اخه چراااااا
داشتم با خودم فکر میکردم که کوک امد پیش من نشست و از پشت بغلم کرد و به خودش چسبوند
و........
ادامه دارد.......
۴.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.