عضو افتخاری پارت ۱۸
#عضو_افتخاری
#پارت_18
_________________________
☆سوزی☆
امروز پدرم مرخص میشه به معاون سپردم کارای ترخیصشو انجام بده .بعد ازینکه پدرم از بیمارستان مرخص شد رفتیم خونه دلم واسه اتاقم یه ذره شده بود رفتن داخل که دیدم دست نخورده مونده خیلی خوشحال شدم خوبه که چیزی یا کسی جامو نگرفتم خودم انداختم رو تخت احساس دلتنگی میکردم دلم واسه مادرم تنگ شده بود یه اه کشیدمو بلند شدم رفتم سمت کتابخونه یکم خاک گرفته بود همینطور داشتم کنکاش میکردم که چشمم خورد به عروسکی که تهیونگ خراب کرده بود تا حالا به پیغامی که قبل رفتنم گذاشته بود گوش ندادم کنجکاو شدم ببینم چی گذاشته برداشتمش و نشستم روی صندلی دستشو فشار دادم که پیغامش پخش شد(با یه صدای بغض داری:"زود برگرد دلم برات تنگ میشه)
با شیدن پیغامش شوکه شدم انتظار داشتم بگه ازت متنفرم اما گفت زود برگرد ولی من حتی یه بارم به پیغامش گوش نکردم پس دلیل تنه ای که روز اول رفتم خونه پسرا این بود پس به خاطر همین گفت *چقدم که زود برگشتی*😳
تو افکارم غرق بودم که خدمتکار خونه درو زدو گفت غذا حاضره عروسکو گذاشتم جاشو رفتم پایین تا ناهار بخورم .
_________تهیونگ________________
دو روزه که سوزی رفته دلم براش تنگ شده😳
چی دلم چیشده؟ تنگ شده؟واقعا؟😳هن من چی بلغور کردم الان😳
وای تهیونگ تو چته به خودت بیا چی چیو دلم تنگ شده😳
برای اینکه به خودم بیام یکی زدم تو دهنم که دردم گرفتو گفتم اخ
که صدای خنده جین بلند شد 😂
جین:"پسره ی دیوونه چرا خودتو میزنی😂😂
_بهتره من برم😐
جین:"اره اره صحنه رو ترک کن😐😂
خلاصه بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم بلکه از فکر این سوزی بیام بیرون:/
________ادامه دارد______________
#پارت_18
_________________________
☆سوزی☆
امروز پدرم مرخص میشه به معاون سپردم کارای ترخیصشو انجام بده .بعد ازینکه پدرم از بیمارستان مرخص شد رفتیم خونه دلم واسه اتاقم یه ذره شده بود رفتن داخل که دیدم دست نخورده مونده خیلی خوشحال شدم خوبه که چیزی یا کسی جامو نگرفتم خودم انداختم رو تخت احساس دلتنگی میکردم دلم واسه مادرم تنگ شده بود یه اه کشیدمو بلند شدم رفتم سمت کتابخونه یکم خاک گرفته بود همینطور داشتم کنکاش میکردم که چشمم خورد به عروسکی که تهیونگ خراب کرده بود تا حالا به پیغامی که قبل رفتنم گذاشته بود گوش ندادم کنجکاو شدم ببینم چی گذاشته برداشتمش و نشستم روی صندلی دستشو فشار دادم که پیغامش پخش شد(با یه صدای بغض داری:"زود برگرد دلم برات تنگ میشه)
با شیدن پیغامش شوکه شدم انتظار داشتم بگه ازت متنفرم اما گفت زود برگرد ولی من حتی یه بارم به پیغامش گوش نکردم پس دلیل تنه ای که روز اول رفتم خونه پسرا این بود پس به خاطر همین گفت *چقدم که زود برگشتی*😳
تو افکارم غرق بودم که خدمتکار خونه درو زدو گفت غذا حاضره عروسکو گذاشتم جاشو رفتم پایین تا ناهار بخورم .
_________تهیونگ________________
دو روزه که سوزی رفته دلم براش تنگ شده😳
چی دلم چیشده؟ تنگ شده؟واقعا؟😳هن من چی بلغور کردم الان😳
وای تهیونگ تو چته به خودت بیا چی چیو دلم تنگ شده😳
برای اینکه به خودم بیام یکی زدم تو دهنم که دردم گرفتو گفتم اخ
که صدای خنده جین بلند شد 😂
جین:"پسره ی دیوونه چرا خودتو میزنی😂😂
_بهتره من برم😐
جین:"اره اره صحنه رو ترک کن😐😂
خلاصه بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم بلکه از فکر این سوزی بیام بیرون:/
________ادامه دارد______________
۲.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.