پارت ۳
#پارت۳
«پادشاهی تخت خونی»
اسلاید دوم :تامارا/اسلاید سوم:الیور/اسلاید چهارم:لوکاس
چنگ الیور روی تبلت سفت شد طوری که انگشتانش زیر فشار سفید شده بودند با اوج عصبانیتش تبلت را به سمت دیوار پرت کرد ،ترس کل بدن والتر را فرا گرفته بود آهسته و بی صدا چند قدمی به عقب رفت اما با داد زدن الیور همان جا خشکش زد .
×این زن همونه ،خودشه!همونی که تو جشن بود این عوضی رو پیداش کنید.
با صدای بلند الیور والتر وحشت زده شده بود از ترس شدت ضربان قلبش بالا رفته بود چون میدانست با کوچک ترین حرکت اشتباهی ممکن است بمیرد سریع تعظیم کرد و گفت:
~چشم قربان
ظو اتاق رو قبل از اینکه خیلی دیر بشه ترک کردو الیور را داخل اتاق تنها گذاشت.
الیور دستی به موهای آشفته خودش کشید ذهنش درگیر شده بود زیر لب به خودش لعنت میفرستاد که چرا اون شب زیاد نوشیده بود.
الیور و افرادش کل شهر را زیر و رو کردند اما انگار این زن توسط زمین بلعیده شده بود.
«از زبان گوئن»
یه شب من و لوکاس دعوای شدیدی با هم داشتیم سر بر عهده گرفتن ریاست مافیا بعد از بازنشستگی پدر خیلی داد و بیداد میکردیم فحش میدادیم و به یک دیگر بد و بی راه میگفتیم ناگهان پدرم از راه رسید قدم های سنگینش در کل خانه امین انداز شد با صدای خشن و نسبتاً بلندی گفت:
•تامارا لوکاس کافیه تمومش کنید
من و لوکاس از ترس کمی بالا پریدیم
پدرم دست به سینه به ما خیره شده بود یکدفعه با همون لحن گفت
•شما دو نفر چتون شده چرا مثل سگ و گربه به هم دیگه میپرید؟نا سلامتی شما خواهر برادرین باید با هم دیگه خوب رفتار کنید.!
لوکاس با پوزخندی به پدرم نگاه کرد و گفت
∆خانم کوچولو فکر کرده میتونه ریاست رو بر عهده بگیره
°هوو....یه بار دیگه به من نگو کوچولو فقط یه سال بزرگ تری
∆میگم خوب هم میگم کوچولو تو موفق نمیشی
پدر آهی کشید و گفت
•تمومش کنید کافیه ،تامارا من به تو گفته بودم که نمیتونی ریاست رو بر عهده بگیری.
°ولی آخه پدر...
∆اه...تاماره کافیه وقتی پدر میگه نه یعنی نه!
بعد با عصبانیت از اتاق خارج شد و در را محکم پشت سرش بست،صدا داخل خانه طنین انداز شد به سمت پدر چرخیدن تا خواستم حرف بزنم پدر حرف زد
•تامارا من نمیخواهم تو هم مثل خواهرم بشی نمیخوام برای دومین بار عزیز ترین فرد توی زندگیم رو از دست بدم تو از پیش بر نمیای ریاست سخته
°بابا من دیگه بچه نیستم معلومه که از پسش بر میام
پدر با صدای بلند و قاطعیت گفت
•نه تامارا گفتم نه
از لحن بابا شونه هام افتاد خیلی ناراحت شده بودم.ناگهان پدر دستی روی شونه های من گذاشت چنگش سخت ولی آروم بود.
•من خوبی خودت رو میخوام تامارا به علاوه عضو مافیا شدن اونقدر هم که فکر میکنی آسون نیست باید بالا مقام رو راضی کنی.
تمام شد ...میدونم خراب کردم
«پادشاهی تخت خونی»
اسلاید دوم :تامارا/اسلاید سوم:الیور/اسلاید چهارم:لوکاس
چنگ الیور روی تبلت سفت شد طوری که انگشتانش زیر فشار سفید شده بودند با اوج عصبانیتش تبلت را به سمت دیوار پرت کرد ،ترس کل بدن والتر را فرا گرفته بود آهسته و بی صدا چند قدمی به عقب رفت اما با داد زدن الیور همان جا خشکش زد .
×این زن همونه ،خودشه!همونی که تو جشن بود این عوضی رو پیداش کنید.
با صدای بلند الیور والتر وحشت زده شده بود از ترس شدت ضربان قلبش بالا رفته بود چون میدانست با کوچک ترین حرکت اشتباهی ممکن است بمیرد سریع تعظیم کرد و گفت:
~چشم قربان
ظو اتاق رو قبل از اینکه خیلی دیر بشه ترک کردو الیور را داخل اتاق تنها گذاشت.
الیور دستی به موهای آشفته خودش کشید ذهنش درگیر شده بود زیر لب به خودش لعنت میفرستاد که چرا اون شب زیاد نوشیده بود.
الیور و افرادش کل شهر را زیر و رو کردند اما انگار این زن توسط زمین بلعیده شده بود.
«از زبان گوئن»
یه شب من و لوکاس دعوای شدیدی با هم داشتیم سر بر عهده گرفتن ریاست مافیا بعد از بازنشستگی پدر خیلی داد و بیداد میکردیم فحش میدادیم و به یک دیگر بد و بی راه میگفتیم ناگهان پدرم از راه رسید قدم های سنگینش در کل خانه امین انداز شد با صدای خشن و نسبتاً بلندی گفت:
•تامارا لوکاس کافیه تمومش کنید
من و لوکاس از ترس کمی بالا پریدیم
پدرم دست به سینه به ما خیره شده بود یکدفعه با همون لحن گفت
•شما دو نفر چتون شده چرا مثل سگ و گربه به هم دیگه میپرید؟نا سلامتی شما خواهر برادرین باید با هم دیگه خوب رفتار کنید.!
لوکاس با پوزخندی به پدرم نگاه کرد و گفت
∆خانم کوچولو فکر کرده میتونه ریاست رو بر عهده بگیره
°هوو....یه بار دیگه به من نگو کوچولو فقط یه سال بزرگ تری
∆میگم خوب هم میگم کوچولو تو موفق نمیشی
پدر آهی کشید و گفت
•تمومش کنید کافیه ،تامارا من به تو گفته بودم که نمیتونی ریاست رو بر عهده بگیری.
°ولی آخه پدر...
∆اه...تاماره کافیه وقتی پدر میگه نه یعنی نه!
بعد با عصبانیت از اتاق خارج شد و در را محکم پشت سرش بست،صدا داخل خانه طنین انداز شد به سمت پدر چرخیدن تا خواستم حرف بزنم پدر حرف زد
•تامارا من نمیخواهم تو هم مثل خواهرم بشی نمیخوام برای دومین بار عزیز ترین فرد توی زندگیم رو از دست بدم تو از پیش بر نمیای ریاست سخته
°بابا من دیگه بچه نیستم معلومه که از پسش بر میام
پدر با صدای بلند و قاطعیت گفت
•نه تامارا گفتم نه
از لحن بابا شونه هام افتاد خیلی ناراحت شده بودم.ناگهان پدر دستی روی شونه های من گذاشت چنگش سخت ولی آروم بود.
•من خوبی خودت رو میخوام تامارا به علاوه عضو مافیا شدن اونقدر هم که فکر میکنی آسون نیست باید بالا مقام رو راضی کنی.
تمام شد ...میدونم خراب کردم
۱.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.