پارت 3
و یو ته
بعد از اینکه از خواب بیدار شدم رفتم WC و کار های لازم رو انجام دادم.
رفتم پایین که دیدم آجوما برام صبحانه گذاشته رفتم صبحانم رو خوردم و رفتم حاظر شم چون قرار بود ساعت 2 برم دنبال پسر آقای جئون بعد از اینکه حاضر شدم به آجوما خبر دادم که از امروز قرار یه پسر به نام جونگ کوک بیاد و همه چیو بهش گفتم چون تنها کسی که میتونستم بهش اعتماد کنم آجوما بود به غیر از نامجون و جمین اونا بهترین دوستامن که باهم رابط دارن.«خودتون میدون دیگه» بعد رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم.
ویو کوک
از خواب بسدار شدم و کار های لازم رو انجام دادم و بعد صبحانه درست کردم و با اون مرتیکه خوردم«منظورم پدرشه» بعد گقت که آقای کیم قرار ساعت 2 بیاد دنبالم که باهاش برم.
با اینکه امروز مدرسه داشتم ولی به هیون و فیلیکس گفتم که به مدیر بگن که امروز نمیتونم بیام مدرسه.«هیون و فیلیکس بهترین دوست های کوک و باهم رابط دارن منظورم هیون و فیلیکس»
بعد رفتم لباس پوشیدم و وسایل مدرسه و کتابم رو توی کولم گزاشتم و وایستادم که بابام بگه که اقای کیم امده که ببرتم.
بعد نیم ساعت منتظر بودن بالاخره اوند که بابام گفت با وسایلم برم پایین پیششون.
ویو ته
بعد از اینکه رسیدم خونه اقای جئون در زدم و آقلی جئدن من رو دعوت کرد داخل خونه بعد از چند دقیقه نشستن آقای جئون پسرش رو صدا کرد که بیاد و من ببرمش.
ادامه دارد........................
پارت بعدی کمی عجیبه.
بعد از اینکه از خواب بیدار شدم رفتم WC و کار های لازم رو انجام دادم.
رفتم پایین که دیدم آجوما برام صبحانه گذاشته رفتم صبحانم رو خوردم و رفتم حاظر شم چون قرار بود ساعت 2 برم دنبال پسر آقای جئون بعد از اینکه حاضر شدم به آجوما خبر دادم که از امروز قرار یه پسر به نام جونگ کوک بیاد و همه چیو بهش گفتم چون تنها کسی که میتونستم بهش اعتماد کنم آجوما بود به غیر از نامجون و جمین اونا بهترین دوستامن که باهم رابط دارن.«خودتون میدون دیگه» بعد رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم.
ویو کوک
از خواب بسدار شدم و کار های لازم رو انجام دادم و بعد صبحانه درست کردم و با اون مرتیکه خوردم«منظورم پدرشه» بعد گقت که آقای کیم قرار ساعت 2 بیاد دنبالم که باهاش برم.
با اینکه امروز مدرسه داشتم ولی به هیون و فیلیکس گفتم که به مدیر بگن که امروز نمیتونم بیام مدرسه.«هیون و فیلیکس بهترین دوست های کوک و باهم رابط دارن منظورم هیون و فیلیکس»
بعد رفتم لباس پوشیدم و وسایل مدرسه و کتابم رو توی کولم گزاشتم و وایستادم که بابام بگه که اقای کیم امده که ببرتم.
بعد نیم ساعت منتظر بودن بالاخره اوند که بابام گفت با وسایلم برم پایین پیششون.
ویو ته
بعد از اینکه رسیدم خونه اقای جئون در زدم و آقلی جئدن من رو دعوت کرد داخل خونه بعد از چند دقیقه نشستن آقای جئون پسرش رو صدا کرد که بیاد و من ببرمش.
ادامه دارد........................
پارت بعدی کمی عجیبه.
۲.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.