تک پارتی فلیکس :)
وقتی عضو نهمی و یکی می خواد بهت تج*وز کنه
توی اتاق تمرین تنها مونده بودی و داشتی سعی می کردی رقصی رو که لینو طراحی کرده بود یاد بگیری. رقص سختی بود و حرکات رو نمی تونستی درست بری. لینو هم نبود که بهت کمک کنه چون خودش باید رقص طراحی می کرد.
ساعت ها داشتی تمرین می کردی و نگاهی به ساعت انداختی که عقربه ی ساعت شمار روی 3 شب قرار گرفت. همون موقع لینو وارد اتاق شد و گفت : من می خوام برم خوابگاه تو نمیای؟
گفتی : نه هنوز کار دارم تو برو.
اونم سرش رو به نشانه تایید تکون داد و گفت : باشه پس من رفتم و در رو پشت سرش بست.
دوباره شروع به تمرین کردی که حدود یک ساعت بعد کسی به در اتاق کوبید. متعجب شده بودی چون می دونستی به جز تو و چند تا استف کسی توی کمپانی نیست. فکر کردی یکی از استف هاست پس در رو باز کردی که شخصی نا آشنا رو مقابلت دیدی.
با شک و تردید گفتی: من شما رو می شناسم؟
اما مرد به سمتت حرکت می کنه که تو هم برای حفظ فاصله قدم هاتو به عقب بر میداری که به دیوار بر خورد می کنی که همون موقع مرد با یه دستش دستاتو بالای سرت قفل می کنه و یه پاشو بین دو پات قرار میده.
با ترس و وحشت و صدای بلند میگی: ولم کن. دستتو بکش!
اما اون اهمیت نمیده و لباشو روی لبات قرار میده و در همون حین دستشو سمت شلوارت می بره که محکم هلش میدی. سعی می کنی فرار کنی اما دستتو میگیره و تو رو روی مبل پرت می کنه و روت خیمه می زنه و تو تقلا می کنی فرار کنی اما موفق نمیشی. مرد شلوارتو آروم پایین می کشه و دستشو روی رون هات می کشه و سمت لباس زیرت می بره که مرد به سمت راست پرت میشه. تو هم سریع لباستو درست می کنی و به فرشته نجات مقابلت نگاه می کنی که فلیکس رو می بینی. متعجب میشی که دقیقا در این زمان اینجا چیکار می کنه.
بعد از چند دقیقه فیلیکس از روی مرد بلند میشه که مرد فرار می کنه و با نگرانی به سمت تو میاد و میگه : اتفاقی برات افتاده؟ بریم بیمارستان؟
که محکم بغلش می کنی و در حالی که گریه می کنی میگی: تو اینجا چیکار می کنی؟
که اونم به آرومی جواب میده : اومده بودم بهت سر بزنم عزیزم.
مطمئنی حالت خوبه؟
که میگی:من خوبم فلیکس نگران نباش فقط میشه توی بغلت بمونم؟
که اونم محکمتر بغلت می کنه و میگه: معلومه بیب.
توی اتاق تمرین تنها مونده بودی و داشتی سعی می کردی رقصی رو که لینو طراحی کرده بود یاد بگیری. رقص سختی بود و حرکات رو نمی تونستی درست بری. لینو هم نبود که بهت کمک کنه چون خودش باید رقص طراحی می کرد.
ساعت ها داشتی تمرین می کردی و نگاهی به ساعت انداختی که عقربه ی ساعت شمار روی 3 شب قرار گرفت. همون موقع لینو وارد اتاق شد و گفت : من می خوام برم خوابگاه تو نمیای؟
گفتی : نه هنوز کار دارم تو برو.
اونم سرش رو به نشانه تایید تکون داد و گفت : باشه پس من رفتم و در رو پشت سرش بست.
دوباره شروع به تمرین کردی که حدود یک ساعت بعد کسی به در اتاق کوبید. متعجب شده بودی چون می دونستی به جز تو و چند تا استف کسی توی کمپانی نیست. فکر کردی یکی از استف هاست پس در رو باز کردی که شخصی نا آشنا رو مقابلت دیدی.
با شک و تردید گفتی: من شما رو می شناسم؟
اما مرد به سمتت حرکت می کنه که تو هم برای حفظ فاصله قدم هاتو به عقب بر میداری که به دیوار بر خورد می کنی که همون موقع مرد با یه دستش دستاتو بالای سرت قفل می کنه و یه پاشو بین دو پات قرار میده.
با ترس و وحشت و صدای بلند میگی: ولم کن. دستتو بکش!
اما اون اهمیت نمیده و لباشو روی لبات قرار میده و در همون حین دستشو سمت شلوارت می بره که محکم هلش میدی. سعی می کنی فرار کنی اما دستتو میگیره و تو رو روی مبل پرت می کنه و روت خیمه می زنه و تو تقلا می کنی فرار کنی اما موفق نمیشی. مرد شلوارتو آروم پایین می کشه و دستشو روی رون هات می کشه و سمت لباس زیرت می بره که مرد به سمت راست پرت میشه. تو هم سریع لباستو درست می کنی و به فرشته نجات مقابلت نگاه می کنی که فلیکس رو می بینی. متعجب میشی که دقیقا در این زمان اینجا چیکار می کنه.
بعد از چند دقیقه فیلیکس از روی مرد بلند میشه که مرد فرار می کنه و با نگرانی به سمت تو میاد و میگه : اتفاقی برات افتاده؟ بریم بیمارستان؟
که محکم بغلش می کنی و در حالی که گریه می کنی میگی: تو اینجا چیکار می کنی؟
که اونم به آرومی جواب میده : اومده بودم بهت سر بزنم عزیزم.
مطمئنی حالت خوبه؟
که میگی:من خوبم فلیکس نگران نباش فقط میشه توی بغلت بمونم؟
که اونم محکمتر بغلت می کنه و میگه: معلومه بیب.
۲۵.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.