𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p30
رفتیم نشستیم روی میز
گارسون: چی میل دارین؟
تهیونگ: بازم قهوه
ات: قهوه
کوک: هات چاکلت
هانی: قهوه
گارسون: چشم
و رفت یهو من خندم گرفت
کوک: چته؟
ات: تعجب کردم همه قهوه دوست دارن فکر میکردم تو هم دوست داری
کوک: این خنده داره؟
ات: آره
تهیونگ: بخدا کوک اگه تو یه روز به چیزی گیر ندی چیزیت نمیشه ها
کوک: اومدم اینجا یچیزی کوفت کنم ولی انگار اجازه نمیدین:/
هانی: خوب راست میگه جونگکوک رو ول کنید
کوک: آفرین عزیزم
ات: کوک
کوک: ها؟
ات: کوفت بگیری
کوک: مرسی عشقم تو هم
ات: تهیونگ تو چطور این همه سال تحملش کردی؟
تهیونگ: مجبور بودم ات جونم
کوک: خفه شید
ات: دوست نداری پاشو برو رو اون میز
کوک: ایده خوبیه
بلند شد و رفت نشست رو یه میز دیگه نمیدونم چرا عذاب وجدان گرفتم (زدی بچم رو ناراحت کردی معلومه عذاب وجدان میگیری)
کوک ویو:
احساس میکنم ات باهام مشکل داره دختره ی رو مخ فکر کرده کیه بزا بهش نشون بدم جئون جونگکوک چه آدمیه
دوباره بلند شدم رفتم پیش اونا
کوک: ات پاشو زر مفت هم نزن
ات: چرا؟
کوک: مگه با تو نیستمممم *داد*؟
ات: ب..باشه
کوک: راه بیوفت
رفتم تو ماشین ات هم سوار شد با تموم سرعت رفتم سمت یه مغازه
کوک: تو همینجا بشین من میام
رفتم داخل یه چیزی برای ات خریدم و اومدم دوباره سوار ماشین شدم
ات: اون چیه دستت؟
کوک: به تو چه؟
ات: چرا اینجوری شدی؟
کوک: من همیشه اینجوری بودم بیب
ات: باشه بابا
رسیدیم خونه من زودتر رفتم تو اتاق درم هم بستم اون چیزی که برای ات خریده بودم رو گذاشتم تو کشو بغل تخت تا نبینه
خودمم هم گرفتم خوابیدم
ات: درو باز کن
کوک: عه یادم رفت الان میام باز میکنم
ات: عنتر منو یادت رفت؟
کوک: آره
ات: ولم کن منم تورو نمیشناسم
و رفت رو تخت خوابید منم رفتم گرفتم پیشش خوابیدم
کوک: فردا روز سختیه
ات: یادم ننداز
کوک: ولی مجبوری بیب
ات: هعی خدا
(و گرفتن به امید خدا خوابیدن)
گارسون: چی میل دارین؟
تهیونگ: بازم قهوه
ات: قهوه
کوک: هات چاکلت
هانی: قهوه
گارسون: چشم
و رفت یهو من خندم گرفت
کوک: چته؟
ات: تعجب کردم همه قهوه دوست دارن فکر میکردم تو هم دوست داری
کوک: این خنده داره؟
ات: آره
تهیونگ: بخدا کوک اگه تو یه روز به چیزی گیر ندی چیزیت نمیشه ها
کوک: اومدم اینجا یچیزی کوفت کنم ولی انگار اجازه نمیدین:/
هانی: خوب راست میگه جونگکوک رو ول کنید
کوک: آفرین عزیزم
ات: کوک
کوک: ها؟
ات: کوفت بگیری
کوک: مرسی عشقم تو هم
ات: تهیونگ تو چطور این همه سال تحملش کردی؟
تهیونگ: مجبور بودم ات جونم
کوک: خفه شید
ات: دوست نداری پاشو برو رو اون میز
کوک: ایده خوبیه
بلند شد و رفت نشست رو یه میز دیگه نمیدونم چرا عذاب وجدان گرفتم (زدی بچم رو ناراحت کردی معلومه عذاب وجدان میگیری)
کوک ویو:
احساس میکنم ات باهام مشکل داره دختره ی رو مخ فکر کرده کیه بزا بهش نشون بدم جئون جونگکوک چه آدمیه
دوباره بلند شدم رفتم پیش اونا
کوک: ات پاشو زر مفت هم نزن
ات: چرا؟
کوک: مگه با تو نیستمممم *داد*؟
ات: ب..باشه
کوک: راه بیوفت
رفتم تو ماشین ات هم سوار شد با تموم سرعت رفتم سمت یه مغازه
کوک: تو همینجا بشین من میام
رفتم داخل یه چیزی برای ات خریدم و اومدم دوباره سوار ماشین شدم
ات: اون چیه دستت؟
کوک: به تو چه؟
ات: چرا اینجوری شدی؟
کوک: من همیشه اینجوری بودم بیب
ات: باشه بابا
رسیدیم خونه من زودتر رفتم تو اتاق درم هم بستم اون چیزی که برای ات خریده بودم رو گذاشتم تو کشو بغل تخت تا نبینه
خودمم هم گرفتم خوابیدم
ات: درو باز کن
کوک: عه یادم رفت الان میام باز میکنم
ات: عنتر منو یادت رفت؟
کوک: آره
ات: ولم کن منم تورو نمیشناسم
و رفت رو تخت خوابید منم رفتم گرفتم پیشش خوابیدم
کوک: فردا روز سختیه
ات: یادم ننداز
کوک: ولی مجبوری بیب
ات: هعی خدا
(و گرفتن به امید خدا خوابیدن)
۳۶.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.