فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت³²
میا « با شنیدن صدای تهیونگ سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم.....تهیونگگگ.....اون موقع اونقدر ترسیده بودم که برام مهم نبود بعدش دعوام میکنن.....
تهیونگ « یهو پرید تو بغلم و محکم بغلم کرد......ببینم تو از تاریکی میترسی؟
میا « هیق....اره....
تهیونگ « امان از دست تو میا.....خیلی خب گریه نکن بیا بریم..
میا « دست تهیونگ رو محکم گرفتم و دنبالش رفتم......
تهیونگ « راه رو دقیق بلد نبودم و هوا تاریک بود برای همین سعی کردم جی پی اس گوشیم رو روشن کنم تا عمو نام پیدامون کنه.......با دیدن نور چراغ قوه و صدای پا ترسیدم تیمه قاتل باشن برای همین دست میا رو کشیدم و پشت یه درخت قایم شدیم.....دستم بریده شده بود کمی خون میومد....ولی قرار نبود فعلا بهش اهمیت بدم..
نامجون « با جیهوپ رد گوشی تهیونگ رو زدیم و رفتیم طرفشون....وقتی تهیونگ و میا رو دیدم خواستم برم طرفشون که یهو یکی با چراغ قوه ظاهر شد....صورتش رو پوشیده بود و آرم گروه نقاب سیاه روی لباسش بود.....وای...جیهوپ باید از بچه ها دورش کنیم..
میا « دلم میخواست برگردم سئول......حالم خوب نبود....از اینکه جون تهیونگ رو هم به خطر انداختم احساس گناه میکردم.....از وقتی با تهیونگ آشنا شدم مدام اونو توی دردسر انداختم.....نمیدونم چه مرگم شده بودکه گاهی قفسه سینه ام درد میکرد.....صدای پا نزدیک و نزدیکتر میشد و به خوبی فهمیده بودیم اون خودی نیست......یهو صدای سنگی از سمت چپمون اومد و مرد سیاه پوش با اینکه دودل بود رفت سمت صدا........
نامجون « به محظ دور شدنش از بچه ها سریع یه تیر بیهوش کننده به طرفش شلیک کرد و اوفتاد رو زمین.....تهیونگ.....میا خوبین؟
تهیونگ « خدا میدونه اگه نرسیده بودن چه بلایی سرمون میومد.....اره خوبین عمو.....
جیهوپ « شما دو تا چرا اینقدر لجبازین؟؟ مگه نگفتیم نیاین بیرون؟؟؟
میا « ببخشید تقصیر من بود.....
نامجون « خیلی خب بریم سریع اینجا امن نیست
کوک « همه خیلی نگران بودیم مخصوصا با شنیدن اون صدای شلیک....که پدرم اومد و بعدش تهیونگ و میا و بازرس کیم.....
داهیون « بچه ها.....معلوم هست کجا بودید؟؟؟ حالتون خوبه؟
تهیونگ « ببخشید...
میا « پریدم وسط حرف تهیونگ و گفتم « ببخشید همش تقصیر من بود.....
داهیون « بیاین داخل کلبه.....
میا « اومدم برم داخل که نگاهم به دست تهیونگ اوفتاد......د.....دستت...چی شده؟؟
تهیونگ « چیزی نیست...بریم داخل
آیو « بازرس نام دست تهیونگ رو پاسمان کرد و خوشبختانه جراحتش جدی نبود......اما میا تمام این مدت سرش پایین بود و چیزی نمیگفت....
نامجون « به نظر من موندنشون اینجا براشون خطرناکه.....بهتره برگردن سئول...
عکس بازرس کیم یا نام « عموی تهیونگ نامجون // بازرس جانگ.... پدر کوک //
🌈⛄🌻آخرین پارت امروز
اون دختره هم میا در آینده نزدیکه.. و عکس توی پوستر🤏🏻⛄
تهیونگ « یهو پرید تو بغلم و محکم بغلم کرد......ببینم تو از تاریکی میترسی؟
میا « هیق....اره....
تهیونگ « امان از دست تو میا.....خیلی خب گریه نکن بیا بریم..
میا « دست تهیونگ رو محکم گرفتم و دنبالش رفتم......
تهیونگ « راه رو دقیق بلد نبودم و هوا تاریک بود برای همین سعی کردم جی پی اس گوشیم رو روشن کنم تا عمو نام پیدامون کنه.......با دیدن نور چراغ قوه و صدای پا ترسیدم تیمه قاتل باشن برای همین دست میا رو کشیدم و پشت یه درخت قایم شدیم.....دستم بریده شده بود کمی خون میومد....ولی قرار نبود فعلا بهش اهمیت بدم..
نامجون « با جیهوپ رد گوشی تهیونگ رو زدیم و رفتیم طرفشون....وقتی تهیونگ و میا رو دیدم خواستم برم طرفشون که یهو یکی با چراغ قوه ظاهر شد....صورتش رو پوشیده بود و آرم گروه نقاب سیاه روی لباسش بود.....وای...جیهوپ باید از بچه ها دورش کنیم..
میا « دلم میخواست برگردم سئول......حالم خوب نبود....از اینکه جون تهیونگ رو هم به خطر انداختم احساس گناه میکردم.....از وقتی با تهیونگ آشنا شدم مدام اونو توی دردسر انداختم.....نمیدونم چه مرگم شده بودکه گاهی قفسه سینه ام درد میکرد.....صدای پا نزدیک و نزدیکتر میشد و به خوبی فهمیده بودیم اون خودی نیست......یهو صدای سنگی از سمت چپمون اومد و مرد سیاه پوش با اینکه دودل بود رفت سمت صدا........
نامجون « به محظ دور شدنش از بچه ها سریع یه تیر بیهوش کننده به طرفش شلیک کرد و اوفتاد رو زمین.....تهیونگ.....میا خوبین؟
تهیونگ « خدا میدونه اگه نرسیده بودن چه بلایی سرمون میومد.....اره خوبین عمو.....
جیهوپ « شما دو تا چرا اینقدر لجبازین؟؟ مگه نگفتیم نیاین بیرون؟؟؟
میا « ببخشید تقصیر من بود.....
نامجون « خیلی خب بریم سریع اینجا امن نیست
کوک « همه خیلی نگران بودیم مخصوصا با شنیدن اون صدای شلیک....که پدرم اومد و بعدش تهیونگ و میا و بازرس کیم.....
داهیون « بچه ها.....معلوم هست کجا بودید؟؟؟ حالتون خوبه؟
تهیونگ « ببخشید...
میا « پریدم وسط حرف تهیونگ و گفتم « ببخشید همش تقصیر من بود.....
داهیون « بیاین داخل کلبه.....
میا « اومدم برم داخل که نگاهم به دست تهیونگ اوفتاد......د.....دستت...چی شده؟؟
تهیونگ « چیزی نیست...بریم داخل
آیو « بازرس نام دست تهیونگ رو پاسمان کرد و خوشبختانه جراحتش جدی نبود......اما میا تمام این مدت سرش پایین بود و چیزی نمیگفت....
نامجون « به نظر من موندنشون اینجا براشون خطرناکه.....بهتره برگردن سئول...
عکس بازرس کیم یا نام « عموی تهیونگ نامجون // بازرس جانگ.... پدر کوک //
🌈⛄🌻آخرین پارت امروز
اون دختره هم میا در آینده نزدیکه.. و عکس توی پوستر🤏🏻⛄
۶۸.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.