PART LAST
♣{وقتی هوشیار نبودی}♣ (part last)
*جونگکوک ویو
وقتش شده بود برم خونه دلم برای ا/ت تنگ شده بود رفتم سوار ماشین شدمو راه افتادم
رسیدم خونه
رفتم تو
+ا/ت من اومدم
جوابی نشنیدم
+ا/تت
یهو دیدم چراغا روشن شدو ا/ت یهو جیغ زد اومد گفت
_سلام بابایی
+یاااااا عیسی مسیح ا/ت ترسیدم
_بابایی
+منظورت ددیه شیطون
_عههه جونگکوک هرچی میگم منحرف میشی
+پ چی
_بابایی(با لحن بچگونه)
+ا/ت
_هوم
+همون چیزیه که فکر میکنم
_اوهوم
+برو رو تخت بیب
_یعنی گاو بود تا الان فهمیده بود جونگکوک من چند هفتس حاملم
+چییی
_حاملممممم
انقدر خوشحال شدممممممم که ا/ت سریع بغلش کردم
+واییییی ا/ت ممنونم ممنونم که اومدی به زندگیم ممنون بابات این هدیه
_کوک بچه له شد
+اخ ببخشید کوچولوی بابا
_(خنده)
+ا/ت
_بله
+پس فردا میریم ازدواج کنیم
_فردا
+اره بده؟داریم سه نفره میشیم
_نه خیلیم خوبه بریم
جشن گرفتیمو رفتیم خوابیدیم
*صبح ا/ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم قراره امروز با جونگکوک ازدواج کنم خیلی هیجان دارممم
_کوک(اروم)
_کوک(اروم)
+هومم
_بلند شو(اروم)
+نمیخوام
مثه بچه ها شده بود تصمیم گرفتم یه جور دیگه بیدارش کنم خم شدم رو صورتشو پشت سر هم میبوسیدمش
که یهو دستاشو گذاشت رو صورتمو بوسه عمیق زد روشون
+بیدار شدم
_(لبخند)
بلند شدیمو لباس پوشیدیم رفتیم ازدواج کردیم
*۳ سال بعد
ا/ت و جونگکوک صاحب یه دختر خوشگل به نام سو جونگ شدن و تا اخر عمر خوشبخت شدن
_سو جونگ مگه نمیگم برو اتاقتو مرتب کن(داد)
+دخترم بدو برو اتاقتو مرتب کن تا مامانت بیشتر از این اتیش نگرفته(خنده)
_کوککک میکشمت
+غلط کردم
[پایان🔗]
......................................
نتم داره تموم میشه یکمی از فیک جدید رو میزارم
چهارشنبه میبینمتون
*جونگکوک ویو
وقتش شده بود برم خونه دلم برای ا/ت تنگ شده بود رفتم سوار ماشین شدمو راه افتادم
رسیدم خونه
رفتم تو
+ا/ت من اومدم
جوابی نشنیدم
+ا/تت
یهو دیدم چراغا روشن شدو ا/ت یهو جیغ زد اومد گفت
_سلام بابایی
+یاااااا عیسی مسیح ا/ت ترسیدم
_بابایی
+منظورت ددیه شیطون
_عههه جونگکوک هرچی میگم منحرف میشی
+پ چی
_بابایی(با لحن بچگونه)
+ا/ت
_هوم
+همون چیزیه که فکر میکنم
_اوهوم
+برو رو تخت بیب
_یعنی گاو بود تا الان فهمیده بود جونگکوک من چند هفتس حاملم
+چییی
_حاملممممم
انقدر خوشحال شدممممممم که ا/ت سریع بغلش کردم
+واییییی ا/ت ممنونم ممنونم که اومدی به زندگیم ممنون بابات این هدیه
_کوک بچه له شد
+اخ ببخشید کوچولوی بابا
_(خنده)
+ا/ت
_بله
+پس فردا میریم ازدواج کنیم
_فردا
+اره بده؟داریم سه نفره میشیم
_نه خیلیم خوبه بریم
جشن گرفتیمو رفتیم خوابیدیم
*صبح ا/ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم قراره امروز با جونگکوک ازدواج کنم خیلی هیجان دارممم
_کوک(اروم)
_کوک(اروم)
+هومم
_بلند شو(اروم)
+نمیخوام
مثه بچه ها شده بود تصمیم گرفتم یه جور دیگه بیدارش کنم خم شدم رو صورتشو پشت سر هم میبوسیدمش
که یهو دستاشو گذاشت رو صورتمو بوسه عمیق زد روشون
+بیدار شدم
_(لبخند)
بلند شدیمو لباس پوشیدیم رفتیم ازدواج کردیم
*۳ سال بعد
ا/ت و جونگکوک صاحب یه دختر خوشگل به نام سو جونگ شدن و تا اخر عمر خوشبخت شدن
_سو جونگ مگه نمیگم برو اتاقتو مرتب کن(داد)
+دخترم بدو برو اتاقتو مرتب کن تا مامانت بیشتر از این اتیش نگرفته(خنده)
_کوککک میکشمت
+غلط کردم
[پایان🔗]
......................................
نتم داره تموم میشه یکمی از فیک جدید رو میزارم
چهارشنبه میبینمتون
۱۵.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.