برایِ همیشه از زندگی ات رفتم و همانطور از لحظه هایت ...
برایِ همیشه از زندگی ات رفتم و همانطور از لحظه هایت ...
راستش را بخواهی دل کندن از تو برایم سخت بود ، شاید درک نکنی چه می گویم و با خودت بگویی همش حرف است و فکر کنی برایم خیلی راحت و آسان بود رفتن !
امّا باور کن جدا شدن از تو برایم خیلی سخت بود !
رفتم چون دیگر جایی در قلبِ تو نداشتم
خیلی وقت بود که تمامم کرده بودی و من خبر نداشتم !
رفتم چون کاسه صبرم لبریز شده بود ، مدت ها منتظرت ماندم امّا هیچ خبری از تو نبود ، امید به برگشتنت را کم کم از دست دادم ...
هر روز و هرشبم شده بود یادِ تو ، تویی که هیچوقت نفهمیدم دلیلِ رفتنت را ...
ببین چقدر ساده از زندگی ات رفتم بدونِ هیچ انتقام و کینه ایی ، حتی نگذاشتم کسی از حالِ بدم خبر دار شود ، تنها کسی که غمه تنهایی و دلتنگی را چشید من بودم ...
من بودم که خودم را آرام میکردم ، هیچ کسی کنارم نبود حتی صمیمی ترین دوستم ...
رفتم و خودم را سپردم به دست شب هایی که تا بخواهد صبح شود هزار بار جانت را می گیرد ...
رفتم و بلاخره تمامت کردم ...
#مبینا_ژرژی
راستش را بخواهی دل کندن از تو برایم سخت بود ، شاید درک نکنی چه می گویم و با خودت بگویی همش حرف است و فکر کنی برایم خیلی راحت و آسان بود رفتن !
امّا باور کن جدا شدن از تو برایم خیلی سخت بود !
رفتم چون دیگر جایی در قلبِ تو نداشتم
خیلی وقت بود که تمامم کرده بودی و من خبر نداشتم !
رفتم چون کاسه صبرم لبریز شده بود ، مدت ها منتظرت ماندم امّا هیچ خبری از تو نبود ، امید به برگشتنت را کم کم از دست دادم ...
هر روز و هرشبم شده بود یادِ تو ، تویی که هیچوقت نفهمیدم دلیلِ رفتنت را ...
ببین چقدر ساده از زندگی ات رفتم بدونِ هیچ انتقام و کینه ایی ، حتی نگذاشتم کسی از حالِ بدم خبر دار شود ، تنها کسی که غمه تنهایی و دلتنگی را چشید من بودم ...
من بودم که خودم را آرام میکردم ، هیچ کسی کنارم نبود حتی صمیمی ترین دوستم ...
رفتم و خودم را سپردم به دست شب هایی که تا بخواهد صبح شود هزار بار جانت را می گیرد ...
رفتم و بلاخره تمامت کردم ...
#مبینا_ژرژی
۲.۲k
۱۴ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.