فیک shadow of death🐢 🕸فصل دوم پارت ³³
تهیونگ « حواسم بهت هستاااا از وقتی جیهوپ اومده منو به کلی فراموش کردی
لونا « حسودددد... مگه میشه تاتام رو یادم بره؟ آهان از کشوی کنار مبل توی سالن جعبه ای در اوردم و دادم دست ته ... بیا پسرم بقیه اشم توی حیاطه ببین من بدقولی نمیکنم ...
تهیونگ « باریکلا دختر خوبببب.... دست میهی رو گرفتم با دو رفتیم سمت حیاط امروز میخواستم از میهی خواستگاری کنم برای همین از لونا خواستم شرایط و حلقه رو برام آماده کنه.... فکر کردم یادش رفته اما نه خوشبختانه هوشش هنوز سر جاشه....
میهی « چیزی از حرفهای آخر لونا و تهیونگ نفهمیده بودم و انگار بقیه هم همین حس رو داشتن تهیونگ لبخند مستطیلی ای زد و اومد دستم رو گرفت و منو برد حیاط پشتی عمارت.... با ورودمون به حیاط پشتی کلی بادکنک صورتی و بنفش و راهرویی پر از گل شقایق بنفش توجه ام رو جلب کرد..... خیلی قشنگ بودددددددد با چشمایی پر از ستاره به تهیونگ خیره شدم.... بوسه ای روی دستم زد و اومد جلوم زانو زد.... ت.. تهیونگ
تهیونگ « نگاهی به حلقه کردم و سلیقه لونا رو تحسین کردم.... یکی طلا و اون یکی نقره اما شبیه و مکمل هم... جلوی میهی زانو زدم و جعبه حلقه رو بالا اوردم.... خب باید بگم بازم ازم دزدی کردی.... اول قلبم... بعد هوش و حواسم و الان ازت میخوام فامیلیم رو بدزدی.... میهی همسر من میشی؟ مال من میشی؟ میتونم کیم میهی صدات کنم؟
میهی « با دیدن حلقه هایی که برق میزد و بشدت زیبا بود اشکام جاری شد.... از شانزده سالگی روی تهیونگ کراش داشتم و همیشه وقتی میومد عمارت یواشکی نگاهش میکردم و توی دلم به کسی که تهیونگ عاشقش میشه حسودی میکردم.... حتی یه زمانی لونا رو رقیب عشقیم میدیدم... و حالا خودم همون دختر رویاهام بودم که بهش حسادت میکردم.... بله ... با کمال میل میپذیرم... راستش تا حالا اینقدر مطمئن نبودم
راوی « همین حرف میهی کافی بود تا قلبم بی قرار تهیونگ آروم بگیره... بلند شد و حلقه رو توی انگشت حلقه میهی گذاشت و بعدش میهی هم حلقه تهیونگ رو دستش کرد.... میهی رو بغل کرد و تو هوا چرخوندش.. و صدای خنده اشون کل عمارت رو پر کرد....
جیمین « هی چی دادی دست تهیونگ؟؟
لونا « حلقه ازدواج.... رفت از میهی خواستگاری کنه
سوهون « منم میخوامممم
جیهوپ « تو که خواستگاری کردی....
جیمین « خب با این حساب دو هفته دیگه باید سه نفر رو بفرستیم خونه بخت
لونا « موافقمممم
آرورا « سه نفر؟
جیمین « تو و هوسوک.... ته و میهی... سو و مونیکا
سوهون « فشارت نیوفته اینقدر خرج میکنی
جیمین « نترس داری با یه میلیاردر صحبت میکنی
سوهون « اوکی... عشقم لباس عروس چی بگیرم برات
مونیکا « باید برم توی اینترنت نگاه کنم
تهیونگ « اومدیم داخل دیدم بحث عروسیه.... عروس کیه به سلامتی؟
لونا « حسودددد... مگه میشه تاتام رو یادم بره؟ آهان از کشوی کنار مبل توی سالن جعبه ای در اوردم و دادم دست ته ... بیا پسرم بقیه اشم توی حیاطه ببین من بدقولی نمیکنم ...
تهیونگ « باریکلا دختر خوبببب.... دست میهی رو گرفتم با دو رفتیم سمت حیاط امروز میخواستم از میهی خواستگاری کنم برای همین از لونا خواستم شرایط و حلقه رو برام آماده کنه.... فکر کردم یادش رفته اما نه خوشبختانه هوشش هنوز سر جاشه....
میهی « چیزی از حرفهای آخر لونا و تهیونگ نفهمیده بودم و انگار بقیه هم همین حس رو داشتن تهیونگ لبخند مستطیلی ای زد و اومد دستم رو گرفت و منو برد حیاط پشتی عمارت.... با ورودمون به حیاط پشتی کلی بادکنک صورتی و بنفش و راهرویی پر از گل شقایق بنفش توجه ام رو جلب کرد..... خیلی قشنگ بودددددددد با چشمایی پر از ستاره به تهیونگ خیره شدم.... بوسه ای روی دستم زد و اومد جلوم زانو زد.... ت.. تهیونگ
تهیونگ « نگاهی به حلقه کردم و سلیقه لونا رو تحسین کردم.... یکی طلا و اون یکی نقره اما شبیه و مکمل هم... جلوی میهی زانو زدم و جعبه حلقه رو بالا اوردم.... خب باید بگم بازم ازم دزدی کردی.... اول قلبم... بعد هوش و حواسم و الان ازت میخوام فامیلیم رو بدزدی.... میهی همسر من میشی؟ مال من میشی؟ میتونم کیم میهی صدات کنم؟
میهی « با دیدن حلقه هایی که برق میزد و بشدت زیبا بود اشکام جاری شد.... از شانزده سالگی روی تهیونگ کراش داشتم و همیشه وقتی میومد عمارت یواشکی نگاهش میکردم و توی دلم به کسی که تهیونگ عاشقش میشه حسودی میکردم.... حتی یه زمانی لونا رو رقیب عشقیم میدیدم... و حالا خودم همون دختر رویاهام بودم که بهش حسادت میکردم.... بله ... با کمال میل میپذیرم... راستش تا حالا اینقدر مطمئن نبودم
راوی « همین حرف میهی کافی بود تا قلبم بی قرار تهیونگ آروم بگیره... بلند شد و حلقه رو توی انگشت حلقه میهی گذاشت و بعدش میهی هم حلقه تهیونگ رو دستش کرد.... میهی رو بغل کرد و تو هوا چرخوندش.. و صدای خنده اشون کل عمارت رو پر کرد....
جیمین « هی چی دادی دست تهیونگ؟؟
لونا « حلقه ازدواج.... رفت از میهی خواستگاری کنه
سوهون « منم میخوامممم
جیهوپ « تو که خواستگاری کردی....
جیمین « خب با این حساب دو هفته دیگه باید سه نفر رو بفرستیم خونه بخت
لونا « موافقمممم
آرورا « سه نفر؟
جیمین « تو و هوسوک.... ته و میهی... سو و مونیکا
سوهون « فشارت نیوفته اینقدر خرج میکنی
جیمین « نترس داری با یه میلیاردر صحبت میکنی
سوهون « اوکی... عشقم لباس عروس چی بگیرم برات
مونیکا « باید برم توی اینترنت نگاه کنم
تهیونگ « اومدیم داخل دیدم بحث عروسیه.... عروس کیه به سلامتی؟
۸۵.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.