Just For You part ۱
_آخه چرا من؟؟
_به خاطر اینکه من نمیتونم برم
جونگکوک روی تخت نشست و نفسش رو بیرون داد
_خب بهشون بگو نمیتونی بری
جیمین که روی صندلی میز کنار تخت نشسته بود بهش نگاه کرد و پوزخندی زد
_حتما،اونا هم قبول میکنن
_پس یکی دیگه رو بفرست
جیمین با حرص به جونگکوک نگاه کرد و گفت _نمیتونم.کی رو بفرستم؟همه زیردست بابامن
جونگکوک چشماش رو به جیمین داد و نگران لب زد _آخه من چیکار کنم اونجا؟
جیمین کنار جونگکوک روی تخت نشست و بهش توضیح داد _هیچی...نمیخواد هیچ کار خاصی بکنی.فقط به جای من میری سر قرار تا اون پسره یه وقت به بابام چیزی نگه.فقط باید خودتو جای من بزنی
جونگکوک کلافه دستاش رو لای موهاش فرو برد و گفت
_تو اون موقع کجا میری؟
_باید بدم پیش یونگی،خیلی وقته ندیدمش اینم یه بهونه میشه که ببینمش
جونگکوک چشم غرهی غلیظی بهش رفت و جیمین مظلوم بهش نگاه کرد
_تو رو خدا جونگکوووک،لطفا.میدونی که بابام بفهمه پوستمو میکنه
_خییلی خب،لوس بازی در نیار.تو برو همون یونگی جونتو ببین
جیمین ذوق زده جونگکوک رو بغل کرد و جونگکوک هم لبخندی زد و متقابلا بغلش کرد.به هر حال اون دوست صمیمیش بود و بدش رو نمیخواست پس باید بهش کمک میکرد
.
.
_چی میل دارین آقا؟
به گارسون که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد و لبخندی زد _یه قهوه
_چشم
بعد از رفتن گارسون با استرس به اطراف کافه نگاه کرد و با پاش روی زمین ضرب گرفت.پس چرا نمیومد؟فقط میخواست هر چه سریعتر از این شرایط فرار کنه
_بفرمایین
به قهوه روی میز نگاه کرد و جواب داد _ممنونم.
همونطور که چشمش روی قفل شده بود حضور کسی رو روبهروش احساس کرد.سرش رو بالا گرفت و این مصادف شد با دیدن اون پسر قد بلند و خوشپوش که با چشمای کشیدش بهش نگاه میکرد.بلند شد و آب دهنش رو قورت داد.پسر دستش رو جلو آورد و خودش رو معرفی کرد _کیم تهیونگ هستم
جونگکوک هل کرده بهش نگاه کرد.اون..خیلی خوشتیپ بود! با کت قهوهای بلندش و شلوار گشادش روبهروش ایستاده بود و منتظر به جونگکوک نگاه میکرد.دستش رو جلو برد و دستای سردش که با دستای گرم تهیونگ در تضاد بودن رو به هم قفل کرد
_پ..پارک جیمین هستم
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و به موهای مشکیش که خیلی کیوت رو صورتش بود دقت کرد.جونگکوک دستش رو از اون دست بلند و کشیده بیرون کشید و روی صندلی های روبهروی هم نشستن.جونگکوک از نگرانی زیاد نفسش رو با صد بیرون داد و چشماش رو به یه جای دیگه دوخت که تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت؛بافت نازک کرمی رنگ و شلوار جذب مشکیای پوشیده بود.جونگکوک که دیگه نمیتونست چشماش رو بدزده موهاش رو از جلوی صورتش کنار زد و بهش نگاه کرد و به تهیونگ اجازه داد بهتر اون چشمای مشکی تیله ای رو ببینه. _خب؟
تهیونگ گفت و جونگکوک جواب داد _خب؟
_نمیخوای بیشتر آشنا شیم؟
جونگکوک سعی کرد ضایع نباشه و خیلی عادی رفتار کنه
_آره ولی نمیدونم چی بگم
تهیونگ خندید و جونگکوک دوباره فکر کرد که اون چقدر خوشگله.چطور میتونه انقدر جذاب بخنده؟
_خب بیا از سنمون شروع کنیم.من ۲۷ سالمه.
جونگکوک خواست که سنش رو بگه اما بعد یادش اومد که به جای جیمین اینجا اومده پس باید سن اونو بگه
_منم ۲۷ سالمه
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت و تعجب کرده جواب داد _اصلا بهت نمیخوره.فکر میکردم جوونتر باشی
جونگکوک خنده مصنوعیای کرد و تهیونگ به بی حوصلگی اون لبخندی زد _ تو تایپ منی
جونگکوک با شنیدن این جمله سرشو بالا آورد و با تعجب به تهیونگ نگاه کرد.الان دقیقا چی گفت؟تایپش؟اون بود؟با دهن باز مونده بهش نگاه کرد و چشماش گشاد شد
_خوش اومدین چی میل دارین؟
گارسون رو به تهیونگ گفت و تهیونگ جواب داد _ممنون چیزی نمیخورم
گارسون سری تکون داد و رفت و تهیونگ دوباره به جونگکوکی که هنوز همونجوری بهش نگاه میکرد و چشماش پلک هم نمیخوردن نکاه کرد.جونگکوک با نگاه تهیونگ که به دهن واموندش ختم میشد دهنش رو آروم بست و پلکی زد. _میدونم به خاطر تجارت کاری پدرامون با هم اومدیم سر قرار اما تو واقعا تایپمی
جونگکوک انگار که تو شک رفته باشه فقط بهش نگاه میکرد.اون داشت چی میگفت؟یعنی جونگکوک تایپشه؟و فکر میکنه جونگکوک جیمینه؟پس جیمین قرار بود نابود شه. _امیدوارم بازم همو ببینیم.
با لبخندی گفت و با دست به قهوه جونگکوک اشاره کرد _و توصیه میکنم اون قهوهی سرد رو نخوری
و بلند شد و چشمای گیراش رو از جونگکوک گرفت و رفت.اما جونگکوک الان تنها داشت به این فکر میکرد که چه چیزی سر دوستش میاد؟؟
like??:)
#جیمین #نامجون #جیهوپ #جین #یونگی #جونگکوک #تهیونگ #بیتیاس #فیک #وانشات #عاشقانه #یونمین #هوپمین #سپ #نامجین #کوکمین #وانشات #فیکشن #فیکبیتیاس #تهکوک #ویکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک
_به خاطر اینکه من نمیتونم برم
جونگکوک روی تخت نشست و نفسش رو بیرون داد
_خب بهشون بگو نمیتونی بری
جیمین که روی صندلی میز کنار تخت نشسته بود بهش نگاه کرد و پوزخندی زد
_حتما،اونا هم قبول میکنن
_پس یکی دیگه رو بفرست
جیمین با حرص به جونگکوک نگاه کرد و گفت _نمیتونم.کی رو بفرستم؟همه زیردست بابامن
جونگکوک چشماش رو به جیمین داد و نگران لب زد _آخه من چیکار کنم اونجا؟
جیمین کنار جونگکوک روی تخت نشست و بهش توضیح داد _هیچی...نمیخواد هیچ کار خاصی بکنی.فقط به جای من میری سر قرار تا اون پسره یه وقت به بابام چیزی نگه.فقط باید خودتو جای من بزنی
جونگکوک کلافه دستاش رو لای موهاش فرو برد و گفت
_تو اون موقع کجا میری؟
_باید بدم پیش یونگی،خیلی وقته ندیدمش اینم یه بهونه میشه که ببینمش
جونگکوک چشم غرهی غلیظی بهش رفت و جیمین مظلوم بهش نگاه کرد
_تو رو خدا جونگکوووک،لطفا.میدونی که بابام بفهمه پوستمو میکنه
_خییلی خب،لوس بازی در نیار.تو برو همون یونگی جونتو ببین
جیمین ذوق زده جونگکوک رو بغل کرد و جونگکوک هم لبخندی زد و متقابلا بغلش کرد.به هر حال اون دوست صمیمیش بود و بدش رو نمیخواست پس باید بهش کمک میکرد
.
.
_چی میل دارین آقا؟
به گارسون که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد و لبخندی زد _یه قهوه
_چشم
بعد از رفتن گارسون با استرس به اطراف کافه نگاه کرد و با پاش روی زمین ضرب گرفت.پس چرا نمیومد؟فقط میخواست هر چه سریعتر از این شرایط فرار کنه
_بفرمایین
به قهوه روی میز نگاه کرد و جواب داد _ممنونم.
همونطور که چشمش روی قفل شده بود حضور کسی رو روبهروش احساس کرد.سرش رو بالا گرفت و این مصادف شد با دیدن اون پسر قد بلند و خوشپوش که با چشمای کشیدش بهش نگاه میکرد.بلند شد و آب دهنش رو قورت داد.پسر دستش رو جلو آورد و خودش رو معرفی کرد _کیم تهیونگ هستم
جونگکوک هل کرده بهش نگاه کرد.اون..خیلی خوشتیپ بود! با کت قهوهای بلندش و شلوار گشادش روبهروش ایستاده بود و منتظر به جونگکوک نگاه میکرد.دستش رو جلو برد و دستای سردش که با دستای گرم تهیونگ در تضاد بودن رو به هم قفل کرد
_پ..پارک جیمین هستم
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و به موهای مشکیش که خیلی کیوت رو صورتش بود دقت کرد.جونگکوک دستش رو از اون دست بلند و کشیده بیرون کشید و روی صندلی های روبهروی هم نشستن.جونگکوک از نگرانی زیاد نفسش رو با صد بیرون داد و چشماش رو به یه جای دیگه دوخت که تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت؛بافت نازک کرمی رنگ و شلوار جذب مشکیای پوشیده بود.جونگکوک که دیگه نمیتونست چشماش رو بدزده موهاش رو از جلوی صورتش کنار زد و بهش نگاه کرد و به تهیونگ اجازه داد بهتر اون چشمای مشکی تیله ای رو ببینه. _خب؟
تهیونگ گفت و جونگکوک جواب داد _خب؟
_نمیخوای بیشتر آشنا شیم؟
جونگکوک سعی کرد ضایع نباشه و خیلی عادی رفتار کنه
_آره ولی نمیدونم چی بگم
تهیونگ خندید و جونگکوک دوباره فکر کرد که اون چقدر خوشگله.چطور میتونه انقدر جذاب بخنده؟
_خب بیا از سنمون شروع کنیم.من ۲۷ سالمه.
جونگکوک خواست که سنش رو بگه اما بعد یادش اومد که به جای جیمین اینجا اومده پس باید سن اونو بگه
_منم ۲۷ سالمه
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت و تعجب کرده جواب داد _اصلا بهت نمیخوره.فکر میکردم جوونتر باشی
جونگکوک خنده مصنوعیای کرد و تهیونگ به بی حوصلگی اون لبخندی زد _ تو تایپ منی
جونگکوک با شنیدن این جمله سرشو بالا آورد و با تعجب به تهیونگ نگاه کرد.الان دقیقا چی گفت؟تایپش؟اون بود؟با دهن باز مونده بهش نگاه کرد و چشماش گشاد شد
_خوش اومدین چی میل دارین؟
گارسون رو به تهیونگ گفت و تهیونگ جواب داد _ممنون چیزی نمیخورم
گارسون سری تکون داد و رفت و تهیونگ دوباره به جونگکوکی که هنوز همونجوری بهش نگاه میکرد و چشماش پلک هم نمیخوردن نکاه کرد.جونگکوک با نگاه تهیونگ که به دهن واموندش ختم میشد دهنش رو آروم بست و پلکی زد. _میدونم به خاطر تجارت کاری پدرامون با هم اومدیم سر قرار اما تو واقعا تایپمی
جونگکوک انگار که تو شک رفته باشه فقط بهش نگاه میکرد.اون داشت چی میگفت؟یعنی جونگکوک تایپشه؟و فکر میکنه جونگکوک جیمینه؟پس جیمین قرار بود نابود شه. _امیدوارم بازم همو ببینیم.
با لبخندی گفت و با دست به قهوه جونگکوک اشاره کرد _و توصیه میکنم اون قهوهی سرد رو نخوری
و بلند شد و چشمای گیراش رو از جونگکوک گرفت و رفت.اما جونگکوک الان تنها داشت به این فکر میکرد که چه چیزی سر دوستش میاد؟؟
like??:)
#جیمین #نامجون #جیهوپ #جین #یونگی #جونگکوک #تهیونگ #بیتیاس #فیک #وانشات #عاشقانه #یونمین #هوپمین #سپ #نامجین #کوکمین #وانشات #فیکشن #فیکبیتیاس #تهکوک #ویکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک
۸.۱k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.