Part 50
Part 50
ات وقتی چشماش رو باز کرد دید تویه یه خونه دیگه ست
دور و برش رو نگاه کرد اینجا رو نمی شناخت نشست رو تخت سرش درد میکرد دستش رو گذاشت رو سرش با صدای پای یکی نگاهش رو داد به سمته در همون پسره بود که نجاتش داد با سینی که تو دستش بود اومد سمته ات و نشست رویه تخت
ات : م من کجام
ریو : نگران نباش اینجا خونه منه
ات : چرا منو آوردی اینجا
ریو دمنوشی که درست کرده بود رو از سینی برداشت و گرفت سمته ات
ریو : اینو بخور که خوب بشی بعدن حرف میزنیم من میرم سالون
ات گیج دمنوش رو از دسته ریو گرفت و نوشید
ات به ریو نگاه میکرد که اون از اتاق رفت بیرون
ات : انگار آدمه خوبیه بغض تو گلوش و چشماش جمع شد و با خودش زمزمه کرد
« اما واسه من که دیگه زندگی معنی نداره »
از تخت رفت پایین از اتاق رفت بیرون و به سمته سالون رفت نگاهی تو سالون انداخت قشنگ بود خوده عمارت بود همون پسره رو دید که تویه سالون نشسته بود و داشت قهوه میخورد خیلی آروم رفت سمتش
ریو وقتی ات رو دید بهش گفت بشینه رویه مبل
ات نشست رویه مبل و روبه ریو کرد
ات : من
ریو : نگران هیچی نباش من بهت آسیب نمیزنم من لی ریو هستم یکی از بازیگرای کمپانی SM
ات که شناخته زیادی از سلبریتی ها نداشت ریو رو نشناخته بود
ات : خیلی ممنون که نجاتم دادین اما من دیگه باید برم
ریو : بازم میخوای بری خودکشی کنی
ات : میخوام برم اصلا چرا نزاشتی بمیرم
ریو قهوه اش رو گذاشت و رو کرد به ات
ریو : میدونم از چشمات معلومه از عشقت ضربه خوردی
اما کاشکی منم از عشقم ضربه میخوردم ولی عشقم زنده می بود
ات بغضش شکست و اشکاش جاری شدن و با هق هق گفت
ات : کاشکی ...میمیردم ولی ...هیچوقت اون حرف هارو ..از دهن عشقم نمی ش.. شنیدم ..
ریو نزدیک ات شد و دستشو گذاشت رو شونش
ریو : میتونی تعریف کنی
بعد از تعریف کردنه همه چیز ریو پیشنهادی به ات داد
تا اون رو ایدل کنه و به تهیونگ نشون بده که کی هست و همون کاری که با ات کرد تو همون کار رو باهاش بکنه
« زمان حال »
شوگا : وی تو بخاطر تهیونگ میخواستی خودکشی کنی اگه ریو نجاتت نمیداد چی مگه دیونه شدی
ات : الان کاملاً عقلم اومده سره جاش و از تو یه کمکی میخوام
شوگا : چه کمکی بگو
ات برگه های رو جلوی شوگا گذاشت
ات : باید اینا رو امضا کنی به یکی از امضا های شما چهار نفر نیاز دارم
شوگا بعد از خوندن اون برگه ها متوجه شد که برای چی هستن
شوگا : تو مطمئنی بشیمون که نمیشی
ات : من تصمیمم رو گرفتم
شوگا نفسه عمیقی کشید و برگه ها رو امضا کرد
شوگا بعد از امضا کردنه برگه ها از ات خداحافظی کرد و به طرفه خونه اش رفت
ات برگ ها رو گرفت تو دستش و با خودش زمزمه کرد
ات : نشونت میدم کی هستم کیم تهیونگ ........
ات وقتی چشماش رو باز کرد دید تویه یه خونه دیگه ست
دور و برش رو نگاه کرد اینجا رو نمی شناخت نشست رو تخت سرش درد میکرد دستش رو گذاشت رو سرش با صدای پای یکی نگاهش رو داد به سمته در همون پسره بود که نجاتش داد با سینی که تو دستش بود اومد سمته ات و نشست رویه تخت
ات : م من کجام
ریو : نگران نباش اینجا خونه منه
ات : چرا منو آوردی اینجا
ریو دمنوشی که درست کرده بود رو از سینی برداشت و گرفت سمته ات
ریو : اینو بخور که خوب بشی بعدن حرف میزنیم من میرم سالون
ات گیج دمنوش رو از دسته ریو گرفت و نوشید
ات به ریو نگاه میکرد که اون از اتاق رفت بیرون
ات : انگار آدمه خوبیه بغض تو گلوش و چشماش جمع شد و با خودش زمزمه کرد
« اما واسه من که دیگه زندگی معنی نداره »
از تخت رفت پایین از اتاق رفت بیرون و به سمته سالون رفت نگاهی تو سالون انداخت قشنگ بود خوده عمارت بود همون پسره رو دید که تویه سالون نشسته بود و داشت قهوه میخورد خیلی آروم رفت سمتش
ریو وقتی ات رو دید بهش گفت بشینه رویه مبل
ات نشست رویه مبل و روبه ریو کرد
ات : من
ریو : نگران هیچی نباش من بهت آسیب نمیزنم من لی ریو هستم یکی از بازیگرای کمپانی SM
ات که شناخته زیادی از سلبریتی ها نداشت ریو رو نشناخته بود
ات : خیلی ممنون که نجاتم دادین اما من دیگه باید برم
ریو : بازم میخوای بری خودکشی کنی
ات : میخوام برم اصلا چرا نزاشتی بمیرم
ریو قهوه اش رو گذاشت و رو کرد به ات
ریو : میدونم از چشمات معلومه از عشقت ضربه خوردی
اما کاشکی منم از عشقم ضربه میخوردم ولی عشقم زنده می بود
ات بغضش شکست و اشکاش جاری شدن و با هق هق گفت
ات : کاشکی ...میمیردم ولی ...هیچوقت اون حرف هارو ..از دهن عشقم نمی ش.. شنیدم ..
ریو نزدیک ات شد و دستشو گذاشت رو شونش
ریو : میتونی تعریف کنی
بعد از تعریف کردنه همه چیز ریو پیشنهادی به ات داد
تا اون رو ایدل کنه و به تهیونگ نشون بده که کی هست و همون کاری که با ات کرد تو همون کار رو باهاش بکنه
« زمان حال »
شوگا : وی تو بخاطر تهیونگ میخواستی خودکشی کنی اگه ریو نجاتت نمیداد چی مگه دیونه شدی
ات : الان کاملاً عقلم اومده سره جاش و از تو یه کمکی میخوام
شوگا : چه کمکی بگو
ات برگه های رو جلوی شوگا گذاشت
ات : باید اینا رو امضا کنی به یکی از امضا های شما چهار نفر نیاز دارم
شوگا بعد از خوندن اون برگه ها متوجه شد که برای چی هستن
شوگا : تو مطمئنی بشیمون که نمیشی
ات : من تصمیمم رو گرفتم
شوگا نفسه عمیقی کشید و برگه ها رو امضا کرد
شوگا بعد از امضا کردنه برگه ها از ات خداحافظی کرد و به طرفه خونه اش رفت
ات برگ ها رو گرفت تو دستش و با خودش زمزمه کرد
ات : نشونت میدم کی هستم کیم تهیونگ ........
۱.۲k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.