White Rose 🤍 ³⁹
بعد از اینکه شام خوردیم آچا شروع کرد دونه دونه لباساشو واسه جونگکوک پوشید آخرشم جونگکوکو یه ماچ گنده کرد و واسه لباساش تشکر کرد و رفت تو اتاقش که تکالیف مهدکودکشو انجام بده
جونگکوک برگشت سمت من: تو چی؟
یکم قهوم رو مزه مزه کردم: من چی؟
جونگکوک: لباستو ببینم، چی خریدی؟
آروم خندیدم: اون سورپرایزه بهت نشونش نمیدم تا روز تولد ولی اینو واسه خودمون خریدم (رفتم تو اتاق گردنبند ستمون رو آوردم)
جونگکوک لبخند آرومی زد: بیب این خیلی قشنگه (گردنبند رو گرفت سمتم) بندازش گردنم
گردنبند رو ازش گرفتم، پشتش وایسادم و انداختم گردنش و آخر سر هم گردنشو یه گاز محکم گرفتم و روی جای گازمو بوسیدم
جونگکوک اخ آرومی گفت: میدونی جاش کبود میشه تهیونگ تو شرکت مسخرهم میکنه
از پشت دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو شونش: همینطوری خوبه دیگه اینطوری دخترای شرکت جرئت نمیکنن بهت چشم داشته باشن هر چند سپردم داهیون حواسش باشه ولی خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه (و لبخند شیطانی زدم)
جونگکوک چرخید سمتم نگام کرد دو طرف لپمو گرفت و آروم فشار داد که لبام غنچه شد، سرشو آورد جلو و لبمو گاز گرفت و بوسهی ریزی رو لبم گذاشت
جونگکوک: اوکی پس اینطوری باید نشون بدیم مال همیم؟
سرمو تکون دادم: اوهومممم اینم یه راهشه
جونگکوک آروم خندید گردنبندمو گردنم انداخت و منو تو بغلش نشوند: من خیلی کنجکاوم حداقل بگو لباست چه رنگیه ؟
ات: نچ نمیگم
جونگکوک: کوتاهه یا بلند؟
ات: اینم نمیگم (دستمو رو گونش کشیدم) بیییب صبر کن دیگه روز تولد میبینیش
سرشو تکون داد: باشه (یکم مکث کرد) بریم بخوابیم؟ خیلی خستم
ات: بریم عزیزم تا تو یه دوش میگیری منم آچا رو میخوابونم میام
جونگکوک لبخند آرومی زد: باشه (و رفت سمت حموم)
فردای همون روز لباسمو آوردن دم در خونمون وقتی جونگکوک شرکت بود چند بار پوشیدمش و باهاش کفش و گردنبندای مختلف رو امتحان کردم، یک هفته مثل برق و باد گذشت و روز تولد فرا رسید جونگکوک آچا رو برد پیش دوستاش که یه مهمونی کوچیک واسه خودشون گرفته بودن و بعدش اومد خونه دنبال من که بریم تولد تهیونگ ...
#فیک_جونگ_کوک
جونگکوک برگشت سمت من: تو چی؟
یکم قهوم رو مزه مزه کردم: من چی؟
جونگکوک: لباستو ببینم، چی خریدی؟
آروم خندیدم: اون سورپرایزه بهت نشونش نمیدم تا روز تولد ولی اینو واسه خودمون خریدم (رفتم تو اتاق گردنبند ستمون رو آوردم)
جونگکوک لبخند آرومی زد: بیب این خیلی قشنگه (گردنبند رو گرفت سمتم) بندازش گردنم
گردنبند رو ازش گرفتم، پشتش وایسادم و انداختم گردنش و آخر سر هم گردنشو یه گاز محکم گرفتم و روی جای گازمو بوسیدم
جونگکوک اخ آرومی گفت: میدونی جاش کبود میشه تهیونگ تو شرکت مسخرهم میکنه
از پشت دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو شونش: همینطوری خوبه دیگه اینطوری دخترای شرکت جرئت نمیکنن بهت چشم داشته باشن هر چند سپردم داهیون حواسش باشه ولی خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه (و لبخند شیطانی زدم)
جونگکوک چرخید سمتم نگام کرد دو طرف لپمو گرفت و آروم فشار داد که لبام غنچه شد، سرشو آورد جلو و لبمو گاز گرفت و بوسهی ریزی رو لبم گذاشت
جونگکوک: اوکی پس اینطوری باید نشون بدیم مال همیم؟
سرمو تکون دادم: اوهومممم اینم یه راهشه
جونگکوک آروم خندید گردنبندمو گردنم انداخت و منو تو بغلش نشوند: من خیلی کنجکاوم حداقل بگو لباست چه رنگیه ؟
ات: نچ نمیگم
جونگکوک: کوتاهه یا بلند؟
ات: اینم نمیگم (دستمو رو گونش کشیدم) بیییب صبر کن دیگه روز تولد میبینیش
سرشو تکون داد: باشه (یکم مکث کرد) بریم بخوابیم؟ خیلی خستم
ات: بریم عزیزم تا تو یه دوش میگیری منم آچا رو میخوابونم میام
جونگکوک لبخند آرومی زد: باشه (و رفت سمت حموم)
فردای همون روز لباسمو آوردن دم در خونمون وقتی جونگکوک شرکت بود چند بار پوشیدمش و باهاش کفش و گردنبندای مختلف رو امتحان کردم، یک هفته مثل برق و باد گذشت و روز تولد فرا رسید جونگکوک آچا رو برد پیش دوستاش که یه مهمونی کوچیک واسه خودشون گرفته بودن و بعدش اومد خونه دنبال من که بریم تولد تهیونگ ...
#فیک_جونگ_کوک
۱۶.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.