پارت چهارم
پارت چهارم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
پرش زمانی*
سالن پر بود از دخترای لوند و خوشگل که مارم متحیر کرده بود و از فرق سرشون تا نوک انگشت پاشون عمل زیبایی کرده بودن...از خودم بدم میاد که قراره با اینا مقایسه بشم، ولی خب چ میشه کرد بلاخره بعد کلی این پا و اون پا کردن بهمون نوبت دادن که بریم دفتر عاقای جئون. مگی که خیلی خوشحال بود و واقعا تو پوست خودش نمیگنجید. اول نوبت من بود که برم بدون در زدن وارد شدم و با صورت مغرور و جذاب جونگ کوک رو به رو شدم ،انقد هول کردم که یادم رفت به انگلیسی سلام کنم و به فارسی گفتم
_سلام
قهقه ی بلندی کرد و گفت:
جونگ کوک: به به ی ایرانی اینجاست چ طوری؟
از اینکه انقد خوب فارسی حرف میزد موندم مگه دورگه نبود؟
جونگ کوک: بشین
اروم نشستم و یقه لباسمو کشیدم بالاتر دوباره زد تو خط کره ایی
جونگ کوک: خب فک نمیکردم دختر ایرانیم توی مسابقه ببینم ،آخه میدونی دخترای ایرانی ب نجابتشون مشهورن
_خب مگه تو قصدت ازدواج نیست؟
عینک خوشگلشو از چشاش درآورد و با چشمای گستاخی ب لبهام خیره شد
کوک: چرا خب...ولی نمیدونم چ مرگمه که همش دوس دارم دخترارو بندازم ب جون هم که بخاطرم بجنگند و تلاش کنن. خب اونی که بیشتر خودشو به درو دیوار میزنه ینی بیشتر دوسم داره
ولی خب....
چن دییقه ساکت شد
کوک: شاید نباید بگم...ولی وفا....
سرشو جلو آورد و تو چشام نگاه کرد و لبخند محسور کننده ای زد(از اونایی که من باهاش کله پسرای دانشگاه و اوسگل میکردم)
کوک: وفای تو و من یکی نیس
شاید اینارو بهم میگم چون ی چیز خاصی تو وجودت میبینم که دهنمو باز میکنه تا رک باشم باهات
بعد چشمکی زدو گفت
کوک:خواهشا این حرفا بیرون درز نکنه
کم کم داشتم عصبانیم میکرد
ب طرف میزش رفتم و ی بیسکویت شکلاتی ک تبلیغش همیشه بعد اون اگهیه کوفتی میزاشتن برداشتم
جونگ کوک: از محصولات شرکت خودمه عالیه...نه؟
_راستشو بخوای اگه یه طرف تو و همه پولاتو بزارن و یه طرف یک بسته بیسکویت رو من قطعا بیسکویت رو انتخاب میکنم
خیلی عصبانی شد و گفت
کوک: پس واسه چی اومدی اینجا؟
_خب واضحه چون تعطیلات دانشگاه نزدیکه و بجای اینکه پس اندازمو دور بندازم میام مجانی اینجا و با یه ماشین خوشگل برمیگردم
از پشت میزش اومد کنار و رو ب روم ایستاد. خیلی خیلی نزدیک ب طوری ک حرارت نفساش ب گوشم میخورد و یه جوریم میکرد با دستش چونمو گرفت و...
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
پرش زمانی*
سالن پر بود از دخترای لوند و خوشگل که مارم متحیر کرده بود و از فرق سرشون تا نوک انگشت پاشون عمل زیبایی کرده بودن...از خودم بدم میاد که قراره با اینا مقایسه بشم، ولی خب چ میشه کرد بلاخره بعد کلی این پا و اون پا کردن بهمون نوبت دادن که بریم دفتر عاقای جئون. مگی که خیلی خوشحال بود و واقعا تو پوست خودش نمیگنجید. اول نوبت من بود که برم بدون در زدن وارد شدم و با صورت مغرور و جذاب جونگ کوک رو به رو شدم ،انقد هول کردم که یادم رفت به انگلیسی سلام کنم و به فارسی گفتم
_سلام
قهقه ی بلندی کرد و گفت:
جونگ کوک: به به ی ایرانی اینجاست چ طوری؟
از اینکه انقد خوب فارسی حرف میزد موندم مگه دورگه نبود؟
جونگ کوک: بشین
اروم نشستم و یقه لباسمو کشیدم بالاتر دوباره زد تو خط کره ایی
جونگ کوک: خب فک نمیکردم دختر ایرانیم توی مسابقه ببینم ،آخه میدونی دخترای ایرانی ب نجابتشون مشهورن
_خب مگه تو قصدت ازدواج نیست؟
عینک خوشگلشو از چشاش درآورد و با چشمای گستاخی ب لبهام خیره شد
کوک: چرا خب...ولی نمیدونم چ مرگمه که همش دوس دارم دخترارو بندازم ب جون هم که بخاطرم بجنگند و تلاش کنن. خب اونی که بیشتر خودشو به درو دیوار میزنه ینی بیشتر دوسم داره
ولی خب....
چن دییقه ساکت شد
کوک: شاید نباید بگم...ولی وفا....
سرشو جلو آورد و تو چشام نگاه کرد و لبخند محسور کننده ای زد(از اونایی که من باهاش کله پسرای دانشگاه و اوسگل میکردم)
کوک: وفای تو و من یکی نیس
شاید اینارو بهم میگم چون ی چیز خاصی تو وجودت میبینم که دهنمو باز میکنه تا رک باشم باهات
بعد چشمکی زدو گفت
کوک:خواهشا این حرفا بیرون درز نکنه
کم کم داشتم عصبانیم میکرد
ب طرف میزش رفتم و ی بیسکویت شکلاتی ک تبلیغش همیشه بعد اون اگهیه کوفتی میزاشتن برداشتم
جونگ کوک: از محصولات شرکت خودمه عالیه...نه؟
_راستشو بخوای اگه یه طرف تو و همه پولاتو بزارن و یه طرف یک بسته بیسکویت رو من قطعا بیسکویت رو انتخاب میکنم
خیلی عصبانی شد و گفت
کوک: پس واسه چی اومدی اینجا؟
_خب واضحه چون تعطیلات دانشگاه نزدیکه و بجای اینکه پس اندازمو دور بندازم میام مجانی اینجا و با یه ماشین خوشگل برمیگردم
از پشت میزش اومد کنار و رو ب روم ایستاد. خیلی خیلی نزدیک ب طوری ک حرارت نفساش ب گوشم میخورد و یه جوریم میکرد با دستش چونمو گرفت و...
۲.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.