بیبی نیمه خون آشام من پارت ۴ *
بیبی نیمه خون آشام من پارت ۴ *
جویا: خب دیگه من میرم
☆ دای میخواست حرفی بزنه که با صدای یکی حرفش رو قورت داد
(؟؟؟) : دای کجایی نیم ساعت دنبالتم
دای : ^ ای خدا این از کجا اومد قرار بود این منطقه واسه من باشه ^
دای : خ...ب کار....ی که هممون ایم شبا میکنیم
(؟؟؟) : خنگول ۱ ساعت از ساعتی که قرار بود برگردی خونه گذشته دیگه چقدر خون میخوای ؟ ....... اووووو ببین یه خوشگلش هم پیدا کردی
چویا : ^ چی خوننن؟^
دای : اممم...اممم
(؟؟؟) : نکنه میخواستی بزاره بره ؟
دای : نه ( دای رفتنت گوش شخص و گفت : این همونیه که رئیس گفته بود )
(؟؟؟) : واقعا ؟ راست میگی شبیهشم هست
دای : آره
چویا : ببخشید من دیگه رفع زحمت میکنم با اجازه
(؟؟؟) : هوی کجا میری ؟
چویا : اممم خونم
[ از زبان چویا ]
نمیدونم چی شده بود ولی فقط میخواستم از شر این دوتا خلاص شم انگار برادر خواهر بودن چون شبیه به هم بودن ولی یه حسی میگفت باید برگردم خونه چون حس خوبی بهشون نداشتم پس گفتم میرم خونه که یهو......
★ ادامه دارد ★
-_________________
🤡
جویا: خب دیگه من میرم
☆ دای میخواست حرفی بزنه که با صدای یکی حرفش رو قورت داد
(؟؟؟) : دای کجایی نیم ساعت دنبالتم
دای : ^ ای خدا این از کجا اومد قرار بود این منطقه واسه من باشه ^
دای : خ...ب کار....ی که هممون ایم شبا میکنیم
(؟؟؟) : خنگول ۱ ساعت از ساعتی که قرار بود برگردی خونه گذشته دیگه چقدر خون میخوای ؟ ....... اووووو ببین یه خوشگلش هم پیدا کردی
چویا : ^ چی خوننن؟^
دای : اممم...اممم
(؟؟؟) : نکنه میخواستی بزاره بره ؟
دای : نه ( دای رفتنت گوش شخص و گفت : این همونیه که رئیس گفته بود )
(؟؟؟) : واقعا ؟ راست میگی شبیهشم هست
دای : آره
چویا : ببخشید من دیگه رفع زحمت میکنم با اجازه
(؟؟؟) : هوی کجا میری ؟
چویا : اممم خونم
[ از زبان چویا ]
نمیدونم چی شده بود ولی فقط میخواستم از شر این دوتا خلاص شم انگار برادر خواهر بودن چون شبیه به هم بودن ولی یه حسی میگفت باید برگردم خونه چون حس خوبی بهشون نداشتم پس گفتم میرم خونه که یهو......
★ ادامه دارد ★
-_________________
🤡
۱.۴k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.