فیک گنگ مافیایی سیاه پارت 6
فیک گنگ مافیایی سیاه
Part 6
ویو نامجون
همه محموله که چک شد همشون درست بودند و زنگ زدم به تهیونگ
(مکالمه نامجون و تهیونگ 👇)
_: الو هاااا چیه؟ زود بگو
✓: سلام کردن بلد نیستی؟ یادت ندادن؟
_: اقای باهوش کارت رو بگو اینقدر چرت و پرت نگو
✓: محموله ها خرید شده و چکشون کردیم همشون درست بودند
_: عالیه محموله هارو مرتب پچینین رو هم... خب دیگه همین؟
✓: آم.... خب یه چیز دیگه هم هست
_: چی؟
✓: خب طبق حرف خودت گفتی هر کی بتونه از بوگو محموله درست بگیره اونو دستیار من میکنی و من میارمش بهت معرفیش کنم
_: خب باشه ساعت 6 خودت و اون ادم بیان عمارت... فقط مطمئنی که ولمون نمیده دیگه نه؟
✓: اره مطمئنم، طرف خودش این کارس کارش رو خوب بده
_: فعلا
(پایان مکالمه)
خب حالا باید زنگ بزنم اقای جانگ بهش خبر بدم.
ویو سومی
خواب بودم که گوشیم زنگ خورد (همون که سیم کارتی روش بود که نمیشد حکش کرد) بلند شدم و باصدای خابالو جواب دادم
+: الو... بله بفرمایید؟ هاااااااممممم
✓: اقای جانگ...
وقتی صدای نامجون رو شنیدم 10 متر پریدم بالا نشستم سر جام و صدام رو صاف کردم
+: ب. ب. بله خودم هستم... بفرمایید؟
✓: اقای جانگ ساعت 6 حاضر باشید که باهم بریم عمارت شما رو به رییس باند معرفیتون کنم
+: بله حتما... چشم
+: راستی محموله ها درست بودند؟
✓: بله درست بودند فعلا خدافظ
+: بله خدافظ
بلند شدم یه راست رفتم تو حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم تو اشپزخونه یه بسته دوکبوکی برداشتم و با کمی سبزیجات درستش کردم اماده که شد خوردم و رفتم تو اتاقم گوشی خودم که از قبل داشتم برداشتم زنگ زدم بابا، دلم براش تنگ شده بود درسته که بابای واقعی خودم نبود ولی اگه اون نبود من تو همون سن 13 سالگی تو کوچه خیابونا از گسنگی میمردم بهش خیلی مدیونم، به خاطر پدر خوندم هم که شده باید کارم رو درست انجام بدم که جواب تمام زحمتایی که برا من کشیده بود رو حداقل اینجوری بدم
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
Part 6
ویو نامجون
همه محموله که چک شد همشون درست بودند و زنگ زدم به تهیونگ
(مکالمه نامجون و تهیونگ 👇)
_: الو هاااا چیه؟ زود بگو
✓: سلام کردن بلد نیستی؟ یادت ندادن؟
_: اقای باهوش کارت رو بگو اینقدر چرت و پرت نگو
✓: محموله ها خرید شده و چکشون کردیم همشون درست بودند
_: عالیه محموله هارو مرتب پچینین رو هم... خب دیگه همین؟
✓: آم.... خب یه چیز دیگه هم هست
_: چی؟
✓: خب طبق حرف خودت گفتی هر کی بتونه از بوگو محموله درست بگیره اونو دستیار من میکنی و من میارمش بهت معرفیش کنم
_: خب باشه ساعت 6 خودت و اون ادم بیان عمارت... فقط مطمئنی که ولمون نمیده دیگه نه؟
✓: اره مطمئنم، طرف خودش این کارس کارش رو خوب بده
_: فعلا
(پایان مکالمه)
خب حالا باید زنگ بزنم اقای جانگ بهش خبر بدم.
ویو سومی
خواب بودم که گوشیم زنگ خورد (همون که سیم کارتی روش بود که نمیشد حکش کرد) بلند شدم و باصدای خابالو جواب دادم
+: الو... بله بفرمایید؟ هاااااااممممم
✓: اقای جانگ...
وقتی صدای نامجون رو شنیدم 10 متر پریدم بالا نشستم سر جام و صدام رو صاف کردم
+: ب. ب. بله خودم هستم... بفرمایید؟
✓: اقای جانگ ساعت 6 حاضر باشید که باهم بریم عمارت شما رو به رییس باند معرفیتون کنم
+: بله حتما... چشم
+: راستی محموله ها درست بودند؟
✓: بله درست بودند فعلا خدافظ
+: بله خدافظ
بلند شدم یه راست رفتم تو حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم تو اشپزخونه یه بسته دوکبوکی برداشتم و با کمی سبزیجات درستش کردم اماده که شد خوردم و رفتم تو اتاقم گوشی خودم که از قبل داشتم برداشتم زنگ زدم بابا، دلم براش تنگ شده بود درسته که بابای واقعی خودم نبود ولی اگه اون نبود من تو همون سن 13 سالگی تو کوچه خیابونا از گسنگی میمردم بهش خیلی مدیونم، به خاطر پدر خوندم هم که شده باید کارم رو درست انجام بدم که جواب تمام زحمتایی که برا من کشیده بود رو حداقل اینجوری بدم
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
۳.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.