پارت ۶۴(یخی که عاشق خورشید شد)
( یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۶۴
ا.ت:اینو بخور...زود
بعد از این حرفم رفتم سمت تخت گوشیمو برداشتم ساعت ۸ شب بود خدااا...از دور نگاش کردم همینطوری نشسته بود و فقط به غذا نگاه میکرد
ا.ت:من هنوز نمردم این مدلی میکنه وقتی بمیرم میخواد چیکار کنه(زیر لبی)
گوشیو دوباره پرت کردم رو تخت و رفتم سر میز
ا.ت:چرا نمیخوری..بخور دیگه بچه که نیستی هی بگمم
سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد همینطوری فقط نگاه میکرد...الان داره تو دلش چی میگه که اینطوری نگاه میکنه
رفتم کنارش رو صندلی نشستم
ا.ت:برگرد سمتم..صندلیتو تکون بده
هیچ حرکتی نکرد ک صدامو بلند کردم
ا.ت:با توام برگرد سمتم
یه تکونی به خودش داد و آروم آروم صندلیشو طرف من گرفت منم صندلیم رو بهش تنظیم کردم ظرف غذا رو برداشتم و چنگال کردم داخلش یکم از نودلو برداشتم گرفتم سمت دهنش
ا.ت:دهنتو وا کن
چشماشو دوخت بهم و آروم دهنشو وا کرد..دادم به دهنش آروم میجوید که یه دفعه ای برگشت سمت میز و صندلیشو تکون داد و سرش رو گذاشت رو میز آروم چشماشو بست و زمزمه کرد:ولم کن
وقتی تهیونگ رو این مدلی میدیدم قلبم درد میگرفت یاد اون موقعه های خودم افتادم که چقدر سختی کشیدم..آخه من چیکار کنم برات
ا.ت:آخه.. آخه چرا این مدلی میکنی تهیونگ با این کارا چیو میخوای ثابت کنی
آروم چشماشو باز کرد و بهم نگا کرد و بازم با صدایی که از تهه چاه میومد گفت:وکیلت ورقه هارو برام اورده
ا.ت:اعع..چه زود انجام داد
دوباره چشماشو بست
تهیونگ:اره زود انجام داد ...ولی بهرحال من آتیش زدمشون(خیلی اروم)
اهمیتی به این حرفش ندادم نمیتونستم الان باهاش کل کل کنم دوباره عین بچه ها از بازوش گرفتم بردمش سمت تخت ..گذاشتمش رو تخت
ا.ت:یکم استراحت کن ..
بعد رفتم سمت پنجره پرده هارو جمع کردم و پنجره رو تا آخر باز کردم که خیلی منظره خوبی داشت شهر زیر پاهامون بود انگار.. ماهم دیده میشد
رفتم کنارش رو تخت نشستم به بیرون خیره شدم و زمزمه کردم:ماه خیلی زیباست اینطور فکر نمیکنی؟
تهیونگ نشست تکیه داد به تاج تخت
تهیونگ:معنی حرفت به ژاپنی میدونه چی میشه دیگه ن؟
برگشتم سمتش و سری تکون دادم (بچه ها به زبان ژاپنی به معنی دوست دارمه)برگشتم سمت پنجره و همینطوری آروم شروع به حرف زدن کردم
ا.ت:تهیونگ من یه تصمیمی گرفتم..
ا.ت:این کارو انجام میدم... ولی نه بخاطر خودم
تهیونگ:کدوم کار؟
ا.ت:پيوند قلب..ولی خودتم میدونی ۶۰ درصد جواب میده
نزدیک تر شد بهم دستامو گرفت برگشتم سمتش
ا.ت:ولی به یه شرطی
تهیونگ:هرچی باشه قبوله
ا.ت:اگه تا موقعه عمل کنارم بودی و تونستم بهوش بیام بهت میگم
تهیونگ:تا اخرین لحظه کنارتم
بعد از این حرفش آروم آروم رو تخت دراز کشید ..ساعت ۹ شب بود دیگه دیر وقت بود پاشدم وسایلمو جمع کردم تا خواستم گوشیمو از رو تخت بردارم که برم دستمو گرفت کشید که افتادم روش..
پارت ۶۴
ا.ت:اینو بخور...زود
بعد از این حرفم رفتم سمت تخت گوشیمو برداشتم ساعت ۸ شب بود خدااا...از دور نگاش کردم همینطوری نشسته بود و فقط به غذا نگاه میکرد
ا.ت:من هنوز نمردم این مدلی میکنه وقتی بمیرم میخواد چیکار کنه(زیر لبی)
گوشیو دوباره پرت کردم رو تخت و رفتم سر میز
ا.ت:چرا نمیخوری..بخور دیگه بچه که نیستی هی بگمم
سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد همینطوری فقط نگاه میکرد...الان داره تو دلش چی میگه که اینطوری نگاه میکنه
رفتم کنارش رو صندلی نشستم
ا.ت:برگرد سمتم..صندلیتو تکون بده
هیچ حرکتی نکرد ک صدامو بلند کردم
ا.ت:با توام برگرد سمتم
یه تکونی به خودش داد و آروم آروم صندلیشو طرف من گرفت منم صندلیم رو بهش تنظیم کردم ظرف غذا رو برداشتم و چنگال کردم داخلش یکم از نودلو برداشتم گرفتم سمت دهنش
ا.ت:دهنتو وا کن
چشماشو دوخت بهم و آروم دهنشو وا کرد..دادم به دهنش آروم میجوید که یه دفعه ای برگشت سمت میز و صندلیشو تکون داد و سرش رو گذاشت رو میز آروم چشماشو بست و زمزمه کرد:ولم کن
وقتی تهیونگ رو این مدلی میدیدم قلبم درد میگرفت یاد اون موقعه های خودم افتادم که چقدر سختی کشیدم..آخه من چیکار کنم برات
ا.ت:آخه.. آخه چرا این مدلی میکنی تهیونگ با این کارا چیو میخوای ثابت کنی
آروم چشماشو باز کرد و بهم نگا کرد و بازم با صدایی که از تهه چاه میومد گفت:وکیلت ورقه هارو برام اورده
ا.ت:اعع..چه زود انجام داد
دوباره چشماشو بست
تهیونگ:اره زود انجام داد ...ولی بهرحال من آتیش زدمشون(خیلی اروم)
اهمیتی به این حرفش ندادم نمیتونستم الان باهاش کل کل کنم دوباره عین بچه ها از بازوش گرفتم بردمش سمت تخت ..گذاشتمش رو تخت
ا.ت:یکم استراحت کن ..
بعد رفتم سمت پنجره پرده هارو جمع کردم و پنجره رو تا آخر باز کردم که خیلی منظره خوبی داشت شهر زیر پاهامون بود انگار.. ماهم دیده میشد
رفتم کنارش رو تخت نشستم به بیرون خیره شدم و زمزمه کردم:ماه خیلی زیباست اینطور فکر نمیکنی؟
تهیونگ نشست تکیه داد به تاج تخت
تهیونگ:معنی حرفت به ژاپنی میدونه چی میشه دیگه ن؟
برگشتم سمتش و سری تکون دادم (بچه ها به زبان ژاپنی به معنی دوست دارمه)برگشتم سمت پنجره و همینطوری آروم شروع به حرف زدن کردم
ا.ت:تهیونگ من یه تصمیمی گرفتم..
ا.ت:این کارو انجام میدم... ولی نه بخاطر خودم
تهیونگ:کدوم کار؟
ا.ت:پيوند قلب..ولی خودتم میدونی ۶۰ درصد جواب میده
نزدیک تر شد بهم دستامو گرفت برگشتم سمتش
ا.ت:ولی به یه شرطی
تهیونگ:هرچی باشه قبوله
ا.ت:اگه تا موقعه عمل کنارم بودی و تونستم بهوش بیام بهت میگم
تهیونگ:تا اخرین لحظه کنارتم
بعد از این حرفش آروم آروم رو تخت دراز کشید ..ساعت ۹ شب بود دیگه دیر وقت بود پاشدم وسایلمو جمع کردم تا خواستم گوشیمو از رو تخت بردارم که برم دستمو گرفت کشید که افتادم روش..
۱۴.۴k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.